چشمی دگر بده که تماشا کنم تو را
آقاجان... همین که سیدرضا گفته... همین.
آقاجان... همین که سیدرضا گفته... همین.
ای که در باغ دلم مستقری | شام تاریک دلم را سحری |
ای قد و قامت تو سرو سهی | بوی تو مشک ختن رخ چو پری |
ای که حتی ز خودم هم بهتر | از من و حال دلم با خبری |
صبحگاهی به نگاهی گذری | شود آیا که ز کویم گذری |
صبحگاهان من و روز وصال | گر مصادف شود و دل ببری |
عهد کردم که دگر غم نخورم | نه غم دنیی دون، نی دگری |
صبح من! وعده صبح صادق | کی شود پرده ظلمت بدری |
صبح در صبحی و سبوح تو را | آفریده که کند جلوه گری |
عالمی منتظر رؤیت توست | ای که بیش از همه خود منتظری |
جمعه ها از پی هم می گذرند | کس ندید آمدنت را اثری |
کاش این فصل فراق و غیبت | بشود زود و چو آنی سپری |
کاش من هم چو همه عالمیان | از گلستان تو گیرم ثمری |
آه اگر قسمت من یار نشد | به وی از من بدهیدش خبری |
کو ز داغ غم تو آخر عمر | نه دلی ماندش و نه پا و سری |
پی نوشت:
اولین شعری است که به طور جدی سروده ام. امید که مقبول نظر حضرت عشق عج الله تعالی فرجه الشریف قرار گیرد.
بنویسید مرا مست ابا عبدالله
گریه کن، عاشق دربست اباعبدالله
من که از مادر خود تا به ابد ممنونم
که سپرده ست مرا دست اباعبدالله
پدرم یاد به من داد حسینی باشم
نوکرش باشم و پابست اباعبدالله
به یل ام بنین حضرت عباس قسم
هست، هستی من از هست اباعبدالله
*شاعر رو نمی شناسم
اخیرا در وبلاگ شخصی سید حمید رضا برقعی شاعر جوان و خوش ذوقی که اشعارش در مدح و رثای ائمه طاهرین علیهم صلوات الله شهره خاص و عام است شعری با عنوان «آبادان ویران» دیدم که به دلیل آبادانی بودنم نظرم را جلب کرد. ذیلا توجه شما رو به این شعر بسیار زیبا که شاه بیتش به ویرانی آبادان و تهران تر شدن تهران اشاره دارد جلب می کنم:
دوباره پرشده از عطر گیسویت شبستانم | دوباره عطر گیسویت،چقدر امشب پریشانم |
کنارت چای می نوشم به قدر یک غزل خواندن | بقدری که نفس تازه کنم خیلی نمی مانم |
کتاب کهنه ای هستم پر از اندوه یا شاید | درختی خسته دراعماق جنگل های گیلانم |
رها بی شیله پیله روستایی سادهءساده | دوبیتی های "باباطاهرم" عریان عریانم |
شبی می خواستم شعری بگویم ناگهان در باد | صدای حملهء چنگیز خان آمد... نمی دانم |
چه شد اما زمین خوردم میان خاک و خون دیدم | درآتش خانه ام می سوخت گفتم آه،دیوانم |
چنان باخاک یکسان کرد از تبریز تا بم را | زمان لرزید از بالای میز افتاد لیوانم... |
فراوان داغدیدنها، به مسلخ سر بریدنها | حجاب ازسر کشیدنهااز این غمها فراوانم |
شمال و درد کوچکخان، جنوب و زخم دلواری | به سینه داغدار کشتهء حمام کاشانم |
سکوت من پر از فریاد، یعنی جامع اضداد | منم من اخم سعدآباد و لبخند جمارانم |
من آن خاکم، که همواره در اوج آسمان هستم | پر از "عباس بابایی"، پر از "عباس دورانم" |
گرفته شعله با خون جوانانم حنابندان | که تهرانتر شود تهران، من آبادان ویرانم |
صلاة ظهر تابستان، من و بوشهر و خوزستان | تورالب تشنهایم ازجان کمی باران بنوشانم |
سراغت را من از عیسی گرفتم، باز کن در را | منم من روزبه اما، پس از این با تو سلمانم |
شکوه تخت جمشید اشک شد ازچشم من افتاد | از آن وقتی که خاک پای سلطان خراسانم |
اگر سلطان تویی دیگر ابایی نیست می گویم | که من یک شاعر درباری ام، مداح سلطانم |
پی نوشت:
+ پرسه در خیال، وبلاگ سید حمید رضا برقعی را حتما ببینید.
شنیده می شود از آسمان صدایی که...
کشیده شعر مرا باز هم به جایی که ...
نبود هیچ کسی جز خدا، خدایی که...
نوشت نام تورا، نام آشنایی که...
پس از نوشتن آن، آسمان تبسم کرد
و از شنیدنش افلاک دست و پا گم کرد
نوشت فاطمه، شاعر زبانش الکن شد
نوشت فاطمه، هفت آسمان مزین شد
نوشت فاطمه، تکلیف نور روشن شد
دلیل خلق زمین و زمان معین شد
نوشت فاطمه، یعنی خدا غزل گفته است
غزل قصیده ی نابی که در ازل گفته است
نوشت فاطمه، تعریف دیگری دارد
ز درک خاک مقام فراتری دارد
خوشا به حال پیمبر چه مادری دارد
درون خانه بهشت معطری دارد
سید حمیدرضا برقعی
پیچیده شمیمت همه جا ای تن بی سر
چون شیشه ی عطری که سرش گم شده باشد
صل الله علیک یا اباعبدالله
سعید بیابانکی
هزار آینه مبهوت بی شماری تو
هزار بادیه مجنون نی سواری تو
بهار آمده با لاله های سینه زنش
پی زیارت باغ بنفشه کاری تو
هلا که جمع نقیضین بوسه و عطشی
ندیده ام لب خشکی به آبداری تو
به ما مخند که جای گریستن بر خویش
نشسته ایم دمادم به سوگواری تو....
سعید بیابانکی
گاهی اگر با ماه صحبت کرده باشی
از ما اگر پیشش شکایت کرده باشی
گاهی اگر در چاه، مانند پدر، آه
اندوه مادر را حکایت کرده باشی
گاهی اگر زیر درختان مدینه
بعد از زیارت استراحت کرده باشی
در سال های سال، دوری و صبوری
چشم انتظاری را شفاعت کرده باشی
حتی اگر بی آن که مشتاقان بدانند
گاهی نمازی را امامت کرده باشی
یا در لباس ناشناسی در شب قدر
از خود حدیثی را روایت کرده باشی
یا در میان کوچه های تنگ و خسته
نان و پنیر و عشق قسمت کرده باشی
پس بوده یی و هستی و می آیی از راه
تا حق دل ها را رعایت کرده باشی
پس مردمک های نگاه ما عقیم اند
تو حاضری بی آن که غیبت کرده باشی
نغمه مستشارنظامی
دین خدا مست حسین است و بس
عزت ما دست حسین است و بس
منطق ما منطق ثاراللهی است
فطرت ما مست حسین است و بس
عشق فراورده کربُ بلاست
عاطفه سرمست حسین است و بس
با نوای حاج منصور بخوانید
وَ بِکُمْ یُنَزِّلُ الْغَیْثَ
و به خاطر شما باران فرو مىریزد
یادتان هست نوشتم که دعا میخواندم از کلامت چه بگویم که چه با جانم کرد کلماتی که همه بال و پر پرواز است کلماتی که پر از رایحه غار حراست عقل از درک تو لبریز تحیر شده است |
داشتم کنج حرم جامعه را میخواندم محکمات کلمات تو مسلمانم کرد مثل آن پنجره که رو به تماشا باز است خط به خط جامعه آیینه قرآن خداست لب به لب کاسه ظرفیت من پر شده است |
.....
همه عمر دمادم نسرودیم از تو من که از طبع خودم شکوه مکرر دارم شعرهایم همه پژمرد و نگفتم از تو دل ما کی به تو ایمان فراوان دارد بیم آن است که ما یک شبه مرداب شویم |
قدر درکِ خودمان هم نسرودیم از تو عرق شرم به پیشانی دفتر دارم فصلی از عمر ورق خورد و نگفتم از تو شیرِ در پرده به چشمان تو ایمان دارد رفته رفته نکند جعفر کذاب شویم |
.....
تا تو را گم نکنم بین کویر ای باران من زمین گیرم و وصف تو مرا ممکن نیست یاد کرد از دل ما رحمت تو زود به زود نام تو در دل ما بود و هدایت نشدیم ما نمردیم که توهین به تو و نام تو شد پسر حضرت دریا! دل ما را دریاب سامرا قسمت چشمان عطش خیزم کن |
دست خالیِ مرا نیز بگیر ای باران کلماتم کلماتیست حقیر ای باران یاد کردیم تو را دیر به دیر ای باران مهربانی کن و نادیده بگیر ای باران ما که از نسل غدیریم، غدیر ای باران ما یتیمیم و اسیریم و فقیر ای باران تا تماشا کنمت یک دل سیر ای باران |
.....
بگذارید کمی از غمتان بنویسم گریه بر داغ شما عین ثواب است ثواب |
دو سه خط روضه از این درد نهان بنویسم بار دیگر پسر فاطمه و بزم شراب |
پی نوشت:
+ فقط به قصد عرض ارادتی به ساحت مقدس امام مهربانی و نه در جواب فرزندان نامشروع شیطان که ارزش جواب دادن ندارند این ملعونین ابدی.
+ این شعر زیبا از حمیدرضا برقعی است. صوت شاعر را می توانید از اینجا دانلود کنید.
+ این طرح زیبا متعلق به شیعه والپیپر هست.
+ این سایت رو هم ببینید.