پاسخ:
بسم الله
سلام دوست عزیز
ابتدا پاسخ شبهات جدید شما را می نویسم و در انتها پاسخ احوال پرسی ها را!
و اما بخش اول...
1. در خصوص مقدمات کمتر و تیغ اوکام
ابتدا و به سبب استدلال بنده اذعان کرده اید که کم مقدمه بودن نظریه ای هیچ دلیل و حجتی بر صحت آن نخواهد بود ولی پس از آن چندین سطر فقط در خصوص تیغ اوکام قلم فرسایی کرده اید!
خوب اگر این امر عقلی و بدیهی را قبول دارید که پیچیدگی و سادگی، کم مقدمه ای و پر مقدمه ای یک نظریه هیچ ارتباطی به صحت و سقمش ندارد پس اینهمه توضیحات برای چیست!؟ آن هم در خصوص موضوعی که اصولا بیگانه از محل بحث است! اینکه مردم چه را می پذیرند و چه چیزی را نمی پذیرند نیز بلامحل است! در منطق مغالطه ای داریم تحت عنوان "مغالطه توسل به کثرت" اینکه مردم چه نوع تئوری هایی را بهتر می پذیرند هیچ تاثیری در رجحان یکی بر دیگری نخواهد داشت!
نکته دیگر اینکه چرا و چگونه آشنایی بنده را با مفاهیم فلسفه علم به قضاوت نشسته اید!؟ بالفرض که اینگونه باشد چه ربطی به بحث ما دارد!؟
جسارت بنده رو خواهید بخشید ولی ناچارم به قول خودتان کمی گزنده بگویم شاید که موثر افتد!
بهتر بود کامنتهای همین کامنتدونی رو بهتر مطالعه می کردید تا متوجه شوید همانطور که شما سرکی به منطق و فلسفه کشیده اید بنده نیز چندان بی اطلاع از فیزیک مدرن و خصوصا فلسفه علم نیستم و ممکن است درباره تیغ اوکام هم اطلاعات ناقصی داشته باشم و ابطالگرایی را چه بسا بهتر از شما بدانم.
خوب است بدانید(و در رفرنسی که داده اید نیز ذکر شده است) که اصل تیغ اوکام در زمانه ما به مثابه معیاری برای سنجش صحت یک نظریه یا رجحان یکی بر دیگری(با نتایج متفاوت) اراده نمی شود و صرفا سنجه ای برای انتخاب نظریه و مسیری کوتاه تر و ساده تر جهت نیل به یک نتیجه واحد است. لذا در خصوص مقایسه دو نظریه متفاوت که نتایج متفاوتی و بلکه متضادی دارند اصلا جایگاهی ندارد!
گذشته از این اصل تیغ اوکام آنچنان که شما مدعی شده اید یکی از مقدمات ضروری ورود به حوزه فلسفه علم نیز نیست. چه آنکه مثلا اگر برای تبیین نظریه مکانیک کوانتومی به جای معادله موجی شرودینگر (که مسیر ساده تر است) از فرمولبندی هایزنبرگ که ماتریسی است استفاده کنیم اتفاق خاصی نخواهد افتاد.
همچنین ابطال گرایی نیز چنین نیست که شما فرموده اید!
اولا؛ آشنایی با ابطالگرایی یکی از پیش نیازهای ورود به فلسفه علم نیست چرا که ابطالگرایی تنها یکی از پاردایم ها یا مکاتب این حوزه تخصصی است. ای کاش آشنایی با مباحث اپیستمولوژیک و متدولوژیک را لازمه ورود به فلسفه علم می دانستید که البته همینطور هم هست و شما واضحا در این خصوص اطلاعات دقیقی ندارید!
و ثانیا؛ فارغ از اینکه تفکر ابطال گرایانه تا چه حد غیر منطقی و نامعقول است و اینکه این متدولوژی اصولا متضمن دور است و با اصول اولیه معرفت شناسی تعارض دارد و تک ساحتی است و مانند خلف خود پوزیتیویسم ناتوان از توجیه متافیزیک! فارغ از همه این مباحث حلی که مجال طرحشان نیست، شما بگردید و ببینید امروزه در مجامع علمی فلسفه علم آیا همچنان ابطالگرایی را به عنوان پارادایم غالب حوزه فلسفه علم قبول دارند!؟ آن هم بعد از انتقادات و اشکالات جدی و مهمی که افرادی مثل ویلیام نیل، پوانکاره، کوهن، دوئم، کواین، فیرابند، لاکاتوش و دیگران بدان وارد ساخته اند! اینها همه از اعاظم فیلسوفان علم هستند! حتی کار به جایی رسیده که فردی مثل مارک بلاگ که یکی از پیروان روش ابطال گرایی پوپر در حوزه تخصصی خود است نیز به منتقدان آن پیوسته!!
جالب اینجاست که شما از طرفی از ابطالگرایی دم می زنید و از سوی دیگر سنگ فیزیک کوانتوم و نقض قانون علیت را به سینه می زنید و این به واقع تناقض آشکاری است! چرا که تمامی الگوواره های متدولوژیک در چارچوب اصالت حس، مانند اثبات گرایی و ابطالگرایی مبتنی بر اصل امتناع اجتماع نقیضین و قانون علیت هستند و اگر قانون علیت را منکر شویم تمامی گزاره های تجربی بی معنا خواهند شد! فتأمل!
جالبتر اینکه همین ابتنای روش علمی تجربی یا ابطالگرایی بر قانون علیت و اصل امتناع جمع نقیضین یکی از تناقضات آشکار خود این مکاتب و نظامات فلسفی نیز هست چه آنکه این قواعد و اصول، خود تجربی نیستند و جزو بدیهیات عقلی اولیه می باشند. پوزیتویسم منطقی و حلقه وین اصولا در واکنش به همین تناقض ملتزم و مقید به منطقی خارج از دایره تجربیات شدند که البته هیچ استدلال محکمی برای این استثناء ارائه ندادند.
بگذریم...
توصیه بنده به شما این است که اینقدر مطالبی را که می خوانید یقینی نپندارید و اینقدر طرف مقابلتان را نیز ناآگاه نانگارید!! راستی برای مطالعه در خصوص انتقادات وارده به ابطالگرایی کتاب گیلیس در خصوص فلسفه علم توصیه می شود.
و اما در خصوص ادعای شما مبنی بر اینکه فیزیک کوانتوم را ساده ترین شاخه فیزیک دانسته اید نیازی به بحث نیست چرا که اگر فرض کنیم ادعای شما صحیح هم باشد خدشه ای به ایراد بنده وارد نمی کند. چه آنکه شما در کامنت قبلی خود پرسیدید که بی خدایی علمی مقدمات کمتری دارد و ثقیل الفهم تر است یا خداباوری فلسفی و بنده در پاسخ گفتم مسلما خداباوری فلسفی مقدمات کمتری دارد و سهل الفهم تر نیز هست چرا که آن صرفا بر اساس عقلانیتو البته دانستن تعریف چند اصطلاح فلسفی که در همین یادداشت معنی شده اند) استوار است. عقلانیتی که در دسترس همگان قرار دارد و اصطلاحاتی که تعریفشان برای همگان آسان و قابل دستیابی است. حال آنکه بی خدایی ادعایی شما بر مبنای مکانیک کوانتوم پایه ریزی شده (که البته به غلط به این شاخه از فیزیک ربط داده شده است) و این شعبه از فیزیک مطالب و مفاهیم بسیار پیچیده و ثقیل ریاضیاتی از ریاضیات گسسته تا معادلات دیفرانسیل را شامل می شود و مسلما این مقولات پیچیده تر از معنی چند اصطلاح انگشت شمار مثل واجب الوجود و ممکن الوجود هستند.
مضافا بر اینکه مفاهیم فلسفی به کار برده شده در این مقاله کلماتی هستند که در استدلال حاضر به آنها نیاز می شود و اصولا فرضیه های مجزایی نیستند ولی نظریه مکانیک کوانتومی اصول موضوعه بنیادینی دارد که فرضیاتی جداگانه هستند که اتفاقا غیر قابل اثبات هم هستند و صرفا نتیجه آزمایشات تجربی خاص در شرایط آزمایشگاهی و آن هم در مقیاس ماکرو می باشند. اینها خود ثقالت این نظریه را صدچندان می کند.
تازه اینها همه در قیاس برهان ذکر شده در یادداشت حاضر با آنچه شما به فیزیک کوانتوم نسبت می دهید است و حال آنکه براهین بسیار موجز تر و کم مقدمه تر از برهان ذکر شده در این یاداشت هم برای اثبات وجود خدا وجود دارد که قبلا ذکرشان گذشت!
حال شما در پاسخ آن ایراد بنده می فرمایید "فیزیک کوانتوم نسبت به دیگر شاخه های فیزیک ساده تر است"! در پاسخ عرض می کنم به فرض که سخن شما را قبول کنیم این چه دخلی به موضوع محل اختلاف دارد!؟
2. در خصوص مفهوم شهود
بله! حق با شماست و بنده از این معنای شهود در ریاضیات بی اطلاع بودم ولی همانطور که قبلا هم عرض کردم این معنا هیچ کمکی به مدعای شما نمی کند و پاسخ همان است که گذشت. البته ظاهرا شما نیز در خصوص معنای شهود ریاضی اشتباه کرده اید. شهود در ریاضی به معنی تعقل محض که قبلا گفتید یا بدیهیات که الان می گویید(و خود این دو هم یکی نیستند) نیست! برای اطلاعات بیشتر به لینک زیر رجوع کنید:
3. در خصوص زمان از دیدگاه ملاصدرا
تصور بنده این بود که شما مبحث تفاوت نظرگاه کلاسیک و مدرن به مقوله زمان را از جهت تقابل آن با دیدگاه حکمت متعالیه به این مقوله ذکر کرده اید لذا عنوان نمودم که اصولا راجع به دستآوردهای هستی شناسانه فلسفه تعصبی ندارم و این موضوع بیگانه از محل بحث است. دلیل این موضوع هم عدم مطالعه چند جمله آخر پاراگراف مذکور بود.
البته باید بگویم که شما در مثالی که از مقوله زمان زده اید هم باز مرتکب سوء برداشت فاحشی شده اید. شما می بایست معنی بدیهی را در کانتکس فلسفه بازخوانی کنید. اصولا مقولاتی مانند نظریات مطرح شده درباره زمان به هیچ وجه جزو بدیهیات نیستند که در مثال حضرتعالی به کار آیند! توضیح اینکه در فلسفه ما دو نوع قضایای بدیهی داریم: بدیهیات اولیه و بدیهیات ثانویه! و البته نظریات مطرح شده در خصوص زمان جزو هیچکدام نیست.
ولی بد نیست در اینجا توضیحی راجع به بدیهیات بدهم. بدیهیات اولیه گزاره هایی هستند که صرف تصور موضوع و محمول در آنها نسبت حکمیه را منتج می گردد و بی نیاز از استدلالند مانند امتناع جمع نقیضین و همین قانون علیت. برای اثبات صدق بدیهیات اولیه استدلالهای تنبهی ای هم ذکر شده. از جمله آنچه فیلسوفان متقدم مانند ابن سینا گفته اند و بر اولی بودن تکیه کرده اند. بوعلی چنین استدلال کرده که از آنجا که در بدیهیات اولیه حمل محمول بر موضوع به حد وسط نیازی ندارد و این محمول برای موضوع اولی است، صرف تصور موضوع و محمول و رابطه میان آنها برای تصدیق کافی خواهد بود. بدین ترتیب، از طریق اولی بودن محمول برای موضوع، و بی نیازی از استدلال یا همان حد وسط، صدق بدیهیات اولیه اثبات می شود.
البته آیت الله مصباح بر اساس ارجاع بدیهیات اولیه به علم حضوری استدلال دیگری در این خصوص دارند که استاد ما که شاگرد ایشان بوده آنرا اینگونه برای ما تبیین کردند:
در بدیهیات اولیه هم حاکی و هم محکی نزد انسان حاضر هستند و از سویی دیگر از آنجا که در علم حضوری خود واقعیت، معلوم بوده و نزد مدرِک حاضر است و میان واقعیت درک کننده و واقعیت درک شونده، مفهوم یا صورت ذهنی واسطه نیست، لذا خطا در آن راه ندارد. خطا در جایی راه دارد که میان واقعیت معلوم و واقعیت درک کننده، مفهوم یا صورت ذهنی واسطه باشد.
این استدلال به نظر حقیر شاهکار است. اصولا آیت الله مصباح بسیاری از مسائل غامض فلسفی را با ارجاع به علم حضوری به صورت استادانه حل کرده اند.
اینها را گفتم چون می دانستم اگر بگویم منظور بنده بدیهیات اولیه بوده و نه مباحث قابل چالش و غیر بدیهی مانند زمان از من راجع به دلیل بدیهی بودن بدیهیات اولیه نیز پرسش خواهید کرد.
4. در خصوص نقض قانون علیت!
فرموده اید که "فیزیک کوانتوم علیت را قانونی می داند که در 99% موارد صحیح است ولی در مواردی نقض شده است." بعد به جمله بنده ایراد گرفته اید که اولا "در دیگاه فیزیکی یاد شده علیت منتفی نیست" و مدعی شده اید که این سخن و برداشت بنده اشتباه است! و نکته دوم اینکه گفته اید نباید به این نگاه کرد که اگر علیت نقض بشود چه اتفاقی خواهد افتاد و حتی این شائبه را نیز مطرح کرده اید که مقاومت امثال بنده در مقابل این شبهه از بابت استوار بودن براهین اثبات وجود خدا بر اصل علیت است!!
حال پاسخ شما را در سه بخش می دهم:
اول اینکه عجیب است که شما متوجه نیستید که یک قاعده کلی حتی با یک استثناء فرو می ریزد و نقض می گردد و با درصد بندی استثنائات نمی توان مدعی عدم نقض آن شد. لذا ادعای شما در خصوص اصل علیت دقیقا مرادف نقض این قانون است و البته وارد نیست. جالب اینکه شما در کامنت قبلی تان صریحا نوشته اید که فیزیک کوانتوم مدعی وجود نداشتن اصل علیت است! و در کامنت حاضر ادعای قبلی تان را نقض و محدود کرده اید! به نظر این تحدید ادعا از آنرو صورت گرفته که خود متوجه شده اید در صورت طرح ادعای بطلان قانون علیت به طور کلی تمامی ادعاهای دیگرتان که بر مبنای تفکر پوزتیویستی مطرح شده اند و مبانی تجربی دارند نیز باطل می گردند. غافل از اینکه محدود کردن این ادعا تغییری در کلیت آن ایجاد نمی کند.
دوم اینکه باید تصور درستی از قانون علیت و از آنچه در فیزیک کوانتوم در این خصوص ذیل اصل عدم قطعیت ذکر شده داشت. تا جایی که بنده می دانم اصل عدم قطعیت برای توجیه نحوه حرکت الکترون های اتمی در کانتکس فیزیک کوانتوم مطرح شده و موضوع از آنجا نشأت گرفته که فیزیک کلاسیک توانایی توجیه صحیح نحوه حرکت الکترونها را نداشته است و نمی توان همچنان معتقد بود که الکترون ها روی مدارهای معین و مشخصی حرکت می کنند. اصل عدم قطعیت هایزنبرگ به عدم توانایی پیش بینی مکان و سرعت دقیق الکترون ها به صورت توأمان اشاره دارد. دانشمندان دیگری نیز در این خصوص کار کرده اند ولی وجه مشترک همه نظریات در این خصوص، مفهوم "پیش بینی ناپذیری" است. موضوع اساسی در همین امر نهفته است. چه آنکه در آراء و نظرات هایزنبرگ قانون علیت درست تصور نشده و میان علیت و پیش بینی پذیری خلط شده است. این خلط از آنجا ناشی شده که وی تصور درستی از مفهوم علیت و به طور اخص ماهیت ممکن الوجود نداشته است. اگر کسی ماهیت ممکن الوجود را به درستی فهم کرده باشد دچار چنین اشتباهی نمی شود. ماهیت ممکن الوجود نسبت به وجود و عدم حالت تساوی دارد و لذا نیازمند ذاتی خارج از ذات خود است تا این رجحان را به منصه ظهور برساند. لذا اعتقاد به ماهیت ممکن الوجود بی نیاز از علت مثل اعتقاد به تاریکی روشن و سیاهی سفید و مانند آن است و به اجتماع نقیضین ختم می گردد.
بر همین اساس قانون علیت عبارت از اینست که: هر رخدادی(هر معلول یا هر ممکن الوجودی) که پیدا می شود احتیاج به موجد و پدید آورنده ای(علتی) دارد و به عبارت دیگر هر چیزی که هویت آن شیء یا فعل و حادثه باشد، آن چیز، پدید آورنده و فاعل می خواهد. چرا که ترجیح من غیر مرجّح محالٌ! ضمنا علاوه بر نیاز به وجود مرجحِ خارج از ذاتِ ممکن، این مرجح می بایست خصلت ایجاب بیابد(واجب و ضروری شود) تا ممکن از خط استوای وجود و عدم عبور کند. ملاصدرا ذیل بحث قاعده موجبیت(الشیء ما لم یجب لم یوجد) چنین می گوید: "ماهیت ممکن، یا هر وجود امکانی دیگر، مادام که از ناحیه علت به سر حد لزوم و وجوب نرسد، هرگز موجود نخواهد شد. "علت" نیز در مقام ترجیح وجود "معلول"، مادام که ترجیح خود را به سر حد ایجاب و الزام نرساند، "علت" نخواهد بود؛ بلکه "علت" هنگامی می تواند "علت" باشد که علیّت آن به طور ایجاب باشد. بنابراین، می توان ادعا نمود که هر علتی "واجب العلیّه" است. چنانکه هر معلولی نیز "واجب المعلولیه" خواهد بود." الان نگویید که فهم این مباحث دشوار است و الخ! این جملات هرچه باشند به اندازه فرمولبندی های پیچیده فیزیک کوانتوم که صعب الفهم نیستند!
جالب است که بدانید امتناع دور و تسلسل هم از شعب قانون علیت هستند.
حال بنده عرض می کنم که وجود رابطه علی و معلولی بین علت و معلول برای پیش بینی معلولی خاص از علتی مشخص یا برعکس امری لازم است ولی این لزوما به این معنی نیست که هر رابطه علی و معلولی به پیش بینی پذیری معلول یا علت ختم می گردد. بلکه برای اینکه معلول قابلیت پیشبینی شدن داشته باشد می بایست ما به علت و معلول اشراف معرفتی (به معنای اپیستمولوژیک آن) داشته باشیم. لذا اصل عدم قطعیت به هیچ وجه قانون علیت(با تعریفی که کردیم) را نقض نمی کند بلکه صرفا بازتاب نقص شناختی ما به وضعیت ذرات در مقیاس ماکرو است و فرق است بین اینکه علت امری را ندانیم و اینکه آنرا بی نیاز از علت بدانیم. به قول معروف عدم الوجدان لایدلُّ علی عدم الوجود!
نکته دیگر اینکه خود هایزنبرگ گفته است
"امکانات و دانش فعلی ما چه در بعد نظری و چه در بعد آزمایشگاهی قادر به کشف روابط علّی در جهان میکروسکوپیک نیست" از این جمله استفاده می شود که: اولا؛ این جمله نشاندهنده مبانی تجربی دیدگاه وی است که خوب میدانید و میدانیم که نقض پذیر است چنانکه نظریات قبل از این نظریه نیز نقض شده اند و نوبت به این رسیده است و این ناشی از ذات علم تجربی است که بر اساس استقراء ناقص بنا نهاده شده است و یقینی نیست!
ثانیا؛ این جمله نشاندهنده مقطعی و موقتی دانستن آن توسط خود نظریه پرداز است به نحوی که از نظر وی ممکن است با پیشرفت وسایل آزمایشگاهی و تکنولوژی این نظریه نقض شود!
و ثالثا؛ اینکه ما امکان دستیابی به موضوعی را نداشته باشیم هیچ ربطی به وجود نداشتن آن ندارد! در این خصوص توجه به این نکته که یکی از مفاهیم کلیدی در درک اصل عدم قطعیت
"اثر مشاهده گر" است بسیار راهگشاست. سطور ذیل که در صفحه
اصل عدم قطعیت در ویکیپدیا آمده به روشنی و وضوح کامل این موضوع را شرح داده است:
"اصل عدم قطعیت اغلب اوقات به این صورت بیان میشود: اندازهگیری مکان ضرورتاً تکانه ذره را آشفته میکند، و بر عکس. این عبارت، اصل عدم قطعیت را به نوعی اثر مشاهدهگر تبدیل میکند. این تبیین نادرست نیست، و توسط هایزنبرگ و نیلز بوهر استفاده شدهاست. باید توجه داشت که هر دو آنها، کم و بیش در چهارچوب فلسفی پوزیتیویسم منطقی
میاندیشیدند. در این روشِ نگرش، ذات حقیقی یک سیستم فیزیکی، بدان گونه که
وجود دارد، تنها با تن دادن به بهترین اندازهگیری ممکن تعریف میشود،
اندازهگیریای که الااصول قابل اجرا باشد. به عبارت دیگر، اگر یک خاصیت
سیستم (الااصول) قابل اندازهگیری با دقتی بیشتر از یک حد معین نباشد،
آنگاه این محدودیت یک محدودیتِ سیستم است و نه محدودیتِ دستگاههای
اندازهگیری. پس هر گاه که آنها از آشفتگی غیرقابل اجتناب در هر
اندازهگیری قابل تصور حرف میزدند، منظورشان آشکارا، عدم قطعیت ذاتی سیستم
بود و نه عدم قطعیت ابزارها و وسایل اندازهگیری.
امروزه پوزیتیویسم منطقی
در بسیازی از موارد از رونق افتاده است، و از همین رو تبیین اصل عدم قطعیت
بر حسب اثر مشاهدهگر میتواند گمراهکننده باشد. برای یک شخص که به
پوزیتویسم منطقی اعتقاد ندارد، آشفتگی خاصیت ذاتی یک ذره نیست، بلکه مشخصهٔ
فرایند اندازهگیری است، نزد چنین فردی ذره به صورت نهانی دارای تکانه و
مکان دقیقی است اما ما به دلیل نداشتن ابزارهای مناسب نمیتوانیم آن
کمیتها را به دست بیاوریم. چنین تعبیری قابل قبول در مکانیک کوانتوم
استاندارد نیست. [این در حالی است که]در مکانیک کوانتوم، حالتهایی که در آن سیستم دارای تکانه و
مکان معین باشد[به دلیل همان مبانی پوزیتیویسمی]، اصلاً وجود ندارد."
لذاست که عرض کردیم به واقع آنچه در اصل عدم قطعیت ادعا شده عدم توانایی دستیابی علم بشری به کیفیت رخداد برخی اتفاقات در مقیاس ماکرو و درون اتم است و هیچ منطقی نمی پذیرد که این امر را مرادف وجود نداشتن آنچه علم ما بدان دسترسی ندارد بدانیم.
سوم اینکه گفته اید در بررسی نتایج یک نظریه نباید ویرانی نظریات ماسبق دلیل و حجتی برای رد نظریه جدید قرار گیرد! کاملا درست است و اگر غیر از این بود اصلا نظریه جدیدی به وجود نمی آمد چون نظریات بشری عموما ناقض نظریات قبل از خود هستند. لیکن اساسا نقد بنده به مدعای شما نیز بدین معنی نبوده که صرفا چون ادعای نقض قانون علیت مطالب دیگری را ابطال می کند بدان ایراد گرفته باشم! شما متوجه نشده اید که ایراد بنده به مدعای نقض قانون علیت یک نقد خودشمولی بوده است. به این معنا که این ادعا اصولا خود را رد و نقض می کند! چرا که اگر قانون علیت را انکار کنیم دانش بشری بهطور کلی بیمعنا خواهد گردید؛ زیرا اساس علم بر پایهی قانون علیت ساخته شده است! مهمترین عاملی که بشر را به سوی تفکر می کشاند این است که هر حادثهای علتی دارد! بشر همیشه به دنبال یافتن پاسخ از نحوهی تحقق اشیا و حوادث و ویژگیهای آن است. بنابر این، قانون علیت، لایهی زیرین اندیشهی بشری است، بلکه این اندیشه اختصاص به انسان ندارد، در هر موجود ذی شعوری میتوان سراغ گرفت، حتی دیوانگان و آنان که آفت شعوری دارند همین راه را میپیمایند؛ یعنی برای تفهیم و تفهم دیگران سخن میگویند برای انجام مقاصدشان حرکاتی میکنند، بلکه پایهی زندگی هر موجود جاندار و دارای شعور روی همین قانون علیت است و گرنه کمترین حرکت و فعالیت از خود بروز نمیداد. لذاست که بنده در کامنت قبل عرض کردم اگر قانون علیت را انکار کنیم باب گفتگو و مفاهمه نیز بسته خواهد شد.
اتفاقا اینجا باید گفت که گزاره های انجیل تحریف شده و دانش محدود بشری ابدا قابل مقایسه با بدیهیات اولیه مانند اجتماع جمع نقیضین و علیت نیست! کسی که چنین قیاسی انجام می دهد به واقع معنای بدیهیات اولیه را درک نکرده است!
نکته آخر اینکه شما را ارجاع می دهم به همان اصل تیغ اوکام و اینکه برای تبیین امورات عالم بهتر است خود را درگیر چنین نظریات مقطعی، پیچیده و غیریقینی ننمایید.
و اما سه چهار پرسش شما:
قبلا چندین بار سعی کرده ام همین مقولات را برای شما تشریح کنم لیکن موفق نبوده ام. ابتدائا عرض کنم که آنچه بین بنده و شما موجب فقدان درک مشترک است تفاوت مبانی فلسفی و متدولوژیک ماست. شما در پارادایم پوزیتیویستی و بر اساس "روش علمی" یا بهتر بگوییم استقرائی و تجربی سخن می گویید و بنده بر مبنای روش عقلی! چندین بار سعی کردم حد و مرز میان اینها و نحوه تعاملشان با هم را برایتان تشریح کنم ولی ظاهرا کارگر نیفتاده است. لذا توصیه می کنم حتما لینک زیر را تا آخر بخوانید که بسیار مفید است:
حال به صورت اجمالی سوالاتتان را پاسخ خواهم داد:
یکم. اگر منظورتان از اصول بدیهی فلسفی مقولاتی مانند زمان است(کما اینکه این سوء برداشت را در همین کامنت مرتکب شده اید) البته درک فلسفه از چنین موضوعاتی قابل چالش و بطلان است و در این امکان شکی نیست. بنده قبلا هم این موضوع را برای شما ذکر کرده بودم. اینها اصلا بدیهی نیستند! اما اگر منظورتان از اصول بدیهی همان بدیهیات اولیه مانند امتناع جمع نقیضین و اصل علیت و مانند آن(که البته همگی به امتناع جمع نقیضین ختم می شوند) است که ذکرشان گذشت؟ واضح و مبرهن است که خیر! امکان ابطال این بدیهیات وجود ندارد و هرکس چنین ادعایی کرده در واقع به انحاء مختلف دچار توهم این ابطال شده است!
امکان ابطال چنین بدیهیاتی وجود ندارد چون اولا چنانچه گذشت اینها بدیهی اولیه هستند و دلیل غیر قابل انکار بودنشان نیز قبلا ذکر شد و ثانیا انکار این قبیل بدیهیات محکوم به نقد خودشمولی است و از پایه مردود است. به عنوان مثال کسی که منکر محال بودن اجتماع یا ارتفاع نقیضین باشد همین اعتقاد وی به امکان جمع نقیضین به واسطه نفس ادعایی که دارد با نقیض خودش برابر بوده و لذا مردود است. چونکه بر اساس این ادعا همانطور که می توان گفت "امکان جمع نقیضین وجود دارد" بر اساس همین گزاره می توان مدعی شد "امکان جمع نقیضین وجود ندارد"!
دوم. پاسخ پرسش اولتان منفی است و لذا پرسش دومتان بی معناست. وقتی امری محال عقلی است به طریق اولی هیچ مشاهده و قرینه تجربی مؤیدی نیز نخواهد داشت. مثل این می مونه که بگیم اگر کسی مثلث چهار ضلعی را مشاهده کرد آیا وجود چنین شکلی را خواهید پذیرفت. در پاسخ خواهیم گفت که چنین مفهومی حتی در عالم ذهن قابل تصور نیست. چه رسد به اینکه کسی آنرا مشاهده کند.
سوم. چنانکه گذشت اگر کسی منکر بدیهیات اولیه بشود هیچ استدلال و نظریه ای از این انکار وهمی مصون نخواهد ماند. چه آنکه تمام معارف بشری بر مبنای همین بدیهیات اولیه شکل گرفته اند. توضیح بیشتر این موضوع نیازمند اطلاع بیشتر شما در حوزه علم معرفت شناسی است. البته اگر از دعوت به مطالعه در این حوزه ناراحت نمی شوید. عجالتا عرض می کنم که در کلیه نظامات فکری اعم از تجربه گرایی و عقل گرایی و ... تمامی گزاره های علمی برای ذومعنا بودن نیازمند ارجاع به گزاره های پیشفرضی هستند که در آن نظام به صورت بدیهی و سنگ بنای دیگر معارف فرض شده اند. به این شیوه در معرفت شناسی مبناگروی گفته میشود. البته برخی برای اینکه مجبور به تبیین بدیهی بودن گزاره های پایه نظریات خود نباشند به انسجام گرایی رو آورده اند ولی هیچ کدام نتوانسته اند منکر شوند که بالاخره منظومه فکری شان یک سری گزاره پایه دارد که باید بتوانند بدیهی بودن آنها را اثبات نمایند. به عنوان مثال در علوم تجربی، همه گزاره های علمی می بایست قراین تجربی داشته باشند و فقط آنچه به تجربه درآید قابل قبول است. خود این گزاره در پارادایم پوزیتیویستی بدیهی فرض شده است(حال آنکه به هیچ عنوان اینگونه نیست.) در روش عقلی و فلسفی گزاره های پایه تفکر، بدیهیات اولیه هستند که تمامی گزاره ها با ارجاع به آنها معنا می یابند و متصف به صفت صادق می شوند. با دقت در این بدیهیات اولیه متوجه خواهید شد که نه تنها در کانتکس فلسفی و تعقلی بلکه در تمامی شعب و شاخه های علوم و روش شناسی های متداول این بدیهیات اولیه هستند که آگاهانه یا ناخودآگاه مورد استفاده و ارجاع قرار می گیرند و اگر این بدیهیات را -هرچند به صورت ادعایی و وهمی - منکر شویم دیگر سنگ روی سنگ بند نمی شود و هیچ معیاری برای صحت سنجی گزاره ها باقی نخواهد ماند. البته همان نقد خودشمولی که گذشت دمار از روزگار خود این ادعا نیز درخواهد آورد و همانطور که گفته شد این ادعایی غیر معقول بیش نیست..
چهارم. پاسختان را به تفصیل در سه پرسش قبل و مطالب صدرالذکر نوشته ام.
باز متذکر میشوم برداشت شما راجع به دلیل اهمیت علیت هم بسیار بدبینانه است و هم بسیار ساده انگارانه! همانطور که گفتم کسی که ادعای بطلان علیت را دارد نه تنها براهین اثبات وجود خدا را بلکه هرگونه برهان و استدلالی در هر حوزه معرفتی و علمی و تجربی در خصوص هر موضوعی را باطل خواهد کرد.
ضمنا بدانید که بنده نیز می توانم متقابلا چنین اتهامی به شما بزنم و اصرار بی جای شما به بطلان قانون علیت را صرفا به سبب نیل به اثبات وجود نداشتن خدا بدانم ولی چنین نمی کنم چرا که اصولا این حرفها و کل کل ها را مفید به جدال احسن و بحث علمی نمی دانم!
5. در خصوص غیر ماده و ماوراء الطبیعه!
شما باز مرتکب اشتباه شده اید. پاسخ بنده به شما در اینجا صرفا یک پاسخ جدلی نبوده است که مثلا چون شما نمی دانید علت پدیده های ایکس و ایگرگ چیست لذا اینها به قول شما از غیر ماده ناشی شده است و غیر مادی است! نکته بنده در واقع یک اشکال روش شناختی بوده که حتی برخی از تجربه گرا ها نیز بدان اذعان دارند و آن اینکه علوم تجربی اصولا راهی به سوی این مقولات ندارد. حیطه سیطره تجربه و مشاهده مشخص است و آنچه خارج از این حیطه قرار بگیرد لاجرم و به حصر عقلی مادی نخواهد بود. بنده نیز مدعی نشدم از کیفیت و جنس این امور مطلعم چرا که اشرافی به آنها ندارم! صرفا ادعا کردم که این امور یقینا مادی نیستند و جالب اینکه بنا به اصول تجربه گرایی تا زمانی که مادی بودن این امور، آنهم با روشی علمی و تجربی اثبات نگردد همچنان غیر مادی باقی خواهند ماند. همچنین ابطال گرایان خود این قبیل امور را در دایره علم نمی شمارند. چون این امور اصولا قابل ابطال نیستند.
اتفاقا در اینجا ادعای طرح شده؛ "مادی بودن این قبیل امور" است و تا زمانی که شواهد و قراین و بینه کافی بر این امر اقامه نشده نمی توان چنین ادعایی کرد.
در خصوص دیدگاه های علمی مبنی بر وجود غیر ماده بنده مثال هایی از روانشناسی زدم. با این حال شما چنین پاسخ داده اید که: "برای تمام عمر ممنون شما خواهم شد اگر یکی از این اثباتهای علمی را به من نشان دهید." این نشاندهنده علم یقینی شما به مادی بودن این پدیده هاست و چنانکه عرض کردم این شمایید که بر اساس متد علمی، مادی بودن این امور را باید اثبات نمایید. لذا این بنده هستم که برای تمام عمر منت دار شما می شوم اگر مادی بودن این پدیده ها را اثبات نمایید!! اصولا اینگونه لحن ژورنالیستی و هیجانی کردن مباحث علمی، فایده ای به حال اصل بحث نخواهد داشت! به قول بزرگی بلند حرف زدن بخشی از استدلال نیست!
همچنین بهتر بود شما به جای تکرار این حرف که مثلا تبیین های فیزیک - مادی قدرتمندی!! برای تجربه نزدیک به مرگ به دست آمده است آنها را همینجا نقل می کردید تا همه مطلع شویم. جالب اینکه به عنوان شاهد مثال به تکرار NDE در شرایط آزمایشگاهی اشاره کرده اید! فارغ از اینکه چنین ادعایی با توجه به منحصر به فرد بودن تجربه مرگ و به تبع تجربه نزدیک به مرگ چقدر امکان آزمایشگاهی دارد اصولا تکرار پدیده ای در آزمایشگاه چه ربطی به این دارد که ما علت و منشاء و کیفیت آنرا دریافته باشیم!؟ در همین لحظه ای که بنده این سطور را می نویسم بسیاری امور دیگر هستند که در آزمایشگاه قابل تکرارند ولی ما علم به علت و کیفیت آن نداریم.
جالب اینکه علم تجربی با تمام تلاشی که در این خصوص صورت داده به هیچ نتیجه ای نرسیده است! صفحه تجربه نزدیک به مرگ در ویکیپدیا را ببینید! مستأصلانه چنین نوشته است:
"دکتر سام پرنیا ، دکتر ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ ﺑﺮﻭﮎ ﻧﯿﻮﯾﻮﺭﮎ ﻭ ﻫﻤﮑﺎﺭﺍﻧﺶ ﭘﺲ ﺍﺯ ﭼﻬﺎﺭ ﺳﺎﻝ ﻣﻄﺎﻟﻌﻪ ﺑﺮ ﺭﻭﯼ ۲۰۶۰ ﻣﻮﺭﺩ ﺍﯾﺴﺖ ﻗﻠﺒﯽ ﺩﺭ ۱۵ ﺑﯿﻤﺎﺭﺳﺘﺎﻥ ﺗﻮﺍﻧﺴﺘﻨﺪ //ﺩﺭﮎ ﺗﻘﺮﯾﺒﺎ ﺭﻭﺷﻨﯽ// ﺍﺯ ﺗﺠﺮﺑﻪ ﻣﺮﮒ ﺍﺭﺍﺋﻪ ﮐﻨﻨﺪ."
حال ببینید این درک تقریبا روشن ایشان بعد از بررسی ۲۰۶۰ ﻣﻮﺭﺩ ﺍﯾﺴﺖ ﻗﻠﺒﯽ چیست؛
"ﺩﮐﺘﺮ ﭘﺮﻧﯿﺎ ﻭ ﻫﻤﮑﺎﺭﺍﻧﺶ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺷﺪﻧﺪ ﮐﻪ ﺗﺼﻮﺭ ﺧﺎﻃﺮﺍﺕ ﻭ ﺣﺲ ﺑﯿﻨﺎﯾﯽ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﺘﯽ ﺍﺯ ﺗﺠﺮﺑﻪ ﺧﺮﻭﺝ ﺍﺯ ﺑﺪﻥ، ﻫﻤﺰﻣﺎﻥ ﺑﺎﻋﺚ ﺗﺪﺍﻋﯽ ﺭﻭﯾﺪﺍﺩﻫﺎ ﺑﻪ ﺻﻮﺭﺕ ﻭﺍﻗﻌﯽ ﻣﯽﺷﻮد." بعد هم آماری از اینکه چند ثانیه بعد از ایست قلبی مغز از کار می ایستد و تا چند دقیقه بعد ممکن است قلب به حیات بازگردد و اینها ارائه داده است که اصلا فایده ای به حال درک ماهیت این پدیده ندارد.
یک نفر نیست به این بندگان خدا بگوید که واقعا شاهکار کرده اید! اینکه قرار گرفتن بدن در وضعیتی نزدیک به موت مانند ایست قلبی موجب تداعی خاطرات و حس بینایی از خارج از بدن می شود را که همه می دانیم و اصلا به همین حالت است که تجربه نزدیک به مرگ گفته می شود! مسئله این نیست که "اینگونه می شود" مسئله این است که "چرا اینگونه می شود" و "چگونه اینگونه می شود"!
جالب تر اینکه نویسنده در ادامه اذعان کرده که این پدیده "ﭘﺪﯾﺪﻩﺍﯼ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﭘﯿﭽﯿﺪﻩ ﻭ ﻏﯿﺮ ﻗﺎﺑﻞ ﺗﻮﺻﯿﻒ ﺍﺳﺖ؛ ﻫﺮ ﭼﻨﺪ ﮐﻪ ﻣﻄﺎﻟﻌﺎﺕ ﻋﻠﻤﯽ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺗﺤﻘﯿﻘﺎﺕ ﺑﻪ ﻋﻠﺖ ﺧﺎﺹ ﺑﻮﺩﻥ ﺷﺮﺍﯾﻂ ﻣﺮﮒ ﻣﺤﺪﻭﺩ ﺍﺳﺖ."
البته تعجبی ندارد که روانشناسی پوزیتویستی حال حاضر با روش تجربی و آزمایشگاهی که در پیش گرفته نخواهد توانست چنین اموری را بازشناسد!
از این بحث که بگذریم وجود موسسه رندی که اشاره کرده اید نیز نفعی به حال ادعای فقدان ماوراء الطبیعه ندارد! این روش نیز روشی مغالطه ای است که به جای استناد به استدلال قیاسی و عقلی یا استقرائی و تجربی(هرچند یقینی نیست) برای اثبات یک مدعا، صرفا به تعدد مدعیان آن ادعا، استناد می نماید. مسلما اگر کسی نخواهد مطلبی را بپذیرد با هیچ منطق و دلیلی نمی توان وی را به اینکار مجبور کرد. به قول معروف خوابیده را می توان بیدار کرد ولی کسی که خود را به خواب زده هرگز! همچنین اینکه چنین افرادی وجود دارند که به هیچ طریق وجود مابعدالطبیعه را قبول نمی کنند هم که مطلب تازه ای نیست! از عهد باستان بوده اند و اکنون نیز هستند و در آینده نیز خواهند بود! شما می بایست به جای این حرفها به نحوی قابل مشاهده و تجربه، مادی بودن تمام امور جاری و ساری و موجود در این جهان را اثبات نمایید و در این میان هرچیزی که توسط روش تجربی نتوان به ماهیت آن پی برد از دایره مادیات خارج خواهد بود! این را بنده نمی گویم بلکه تمامی پوزیتیویستها و ساینتیستها می گویند!
نکته عجیب دیگر نفی وجود تله پاتی توسط شماست!! تله پاتی علاوه بر اینکه یک واقعیت صادق است که برخی افراد توانایی انجام آن را دارند بسیاری از مردم عادی نیز به کرات با آن روبرو شده اند. ببینم اینکه مادربزرگ بنده در یکی از استان های مرکزی ایران قبل از اینکه خبر شهادت عموی مرحومم به وی برسد از آن مطلع شده آیا تله پاتی یا دورآگاهی نیست!؟ از این قبیل اتفاقات عجیب برای همگان پیش آمده و آنقدر متواتر است که قابل انکار نیست. تا جایی که حتی در نیروهای پلیس کشورهای غربی نیز از این قابلیت ها استفاده می شود.(بنده خود مستندی در این خصوص دیده ام)
یا شما از روی ناچاری این واقعیت غیر قابل چشم پوشی را انکار نموده اید و یا میان صادق بودن یک واقعیت با اثبات پذیر بودن و علمی بودن(به مثابه تجربی بودن و مادی بودن) آن خلط کرده اید.
بلی! بنده نیز معتقدم این قبیل امور با ابزار حسی قابل بررسی و اثبات نیستند. لیکن چون به اثباتشان دسترسی نداریم نمی توانیم وجودشان را نیز انکار کنیم. باز به قول معروف عدم الوجدان لایدلُّ علی عدم الوجود!
از این مباحث گذشته شما به مواردی که بنده در کامنت قبل مثال زدم به درستی پاسخ نداده اید! نفرمودید که اصولا همین فرآیند مفاهمه ای که شما به واسطه آن دارید با بنده گفتگو می کنید و مبتنی بر عقلانیت بنده و شماست و خود این عقلانیت را چگونه می توان با حواس پنجگانه مشاهده کرد!؟ جایگاه این عقلانیت در چه قسمتی از بدن مادی ماست!؟ می توان ذهن آدمی را به زیر میکروسکوپ آورد و نشان داد!؟ اگر جایگاه ذهن، مغز است چگونه است که این مغز محدود می تواند اجسام و اشکالی نامحدود در خود جای داده و تصور کند!؟ اصولا آنچه در عالم خارج وجود دارد همگی جزئی است و حال چگونه است که این مغز مادی می تواند مفاهیم کلی را در خود تحلیل کند!؟ مفاهیمی که می دانیم و می دانید که مادی نیستند چون اصولا کلیات مادی نیستند!
خود نفس آدمی چطور!؟ تفاوت بدن مادی یک فرد زنده و مرده در چیست و آنچه این دو را از هم جدا می کند چیست؟! به واقع اگر آدمی همین جسد مادی بود و بس که با قطع هر یک از اعضا می بایست از آدمیتش نیز کاسته می شد!! یا حالات و اوضاع روانی که بر ما دست می داد می بایست بتوانیم میان حالات اعضا مختلف تمایز قایل شویم و مثلا می شد دستمان عاشق کسی باشد و پایمان نسبت به وی حسی نداشته باشد و حتی متنفر باشد؟!
اینها را شما پاسخ نداده اید و عجیب اینکه از بنده برای اثبات فرامادی بودن این امور استدلال و بینه خواسته اید!؟ حال آنکه بنده ادعایی راجع به کیفیت و ماهیت این امور نداشته ام و صرفا از آنجا که این امور را اموری صادق و موجود و دارای معنا می دانم از شما خواستم مادی بودن آنها را اثبات نمایید.
دقت کنید! ادعای بنده صرف وجود داشتن چنین اموری بود و صادق و موجود بودن این امور بنا به شواهد عینی است که حتی پوزیتویست ها و ساینتیست ها نیز تا این حدش را قبول دارند ولی هر یک به طریقی این امور را علمی نمی دانند!
لیکن ادعای شما مادی بودن این امور و هر چیز دیگری که در عالم وجود دارد بوده است! واضح و مبرهن است که شما که مدعی علم به ماهیت این امور هستنید می بایست برای این ادعا بینه و دلیل بیاورید!
اینجاست که البینه علی المدعی مدخلیت می یابد! نه اینکه هرکس هر ادعایی دلش خواست مطرح کند و به کسان دیگر که متعرض ادعایش شده اند بگوید "شما باید برای ادعای خودتان مبنی بر غلط بودن ادعای من بینه بیاورید نه من"!! هرکس باید از پس ادعای خود برآید! لذا چنانچه قبلا هم گفتم تا چنین دلایل و شواهدی آن هم بر اساس متد تجربی ارائه نشود این امور همچنان غیر مادی خواهند بود. هرچند وجودشان را نمی توان انکار کرد!
گفته اید " به همه ایرادات شما در غرب مدتهاست که جواب داده شده است" باز این هم مغالطه ای معروف در منطق است تحت عنوان مغالطه توسل به بزرگان! یا به قول بنده توسل به قول دیگری! اینگونه استنادات هیچ نسبتی با بحث علمی ندارد. همانطور که ملاحظه می کنید علی رغم اینکه تمام شبهات شما نیز توسط متفکران و فلاسفه مسلمان و یا حتی غربی پاسخ داده شده است بنده حتی جایی که از کسی نقل قولی آورده ام همواره برای پاسخ هایی که به شما داده ام استدلال عقلی نیز ارائه نموده ام! لذا صرف توسل به اینکه غربی ها جوابی به این ایرادات بنده داده اند فایده ای به حال مدعای شما ندارد. شما می بایست یا با دلایل عقلی ادعای خود را ثابت کنید و یا شواهد تجربی واضح و روشن ارائه نمایید. من نمی دانم اگر شما خودتان با این قبیل حرفها قانع می شوید و دلتان آرام گرفته و وجدانتان راحت شده بنده دیگر حرفی برای گفتن ندارم!
اینکه می فرمایید تفکر را ناشی از پالس های الکتریکی مبادله شده بین سلولهای مغزی می دانند واقعا حرف بی اساسی است!! چرا که این پالس های الکتریکی در خوشبینانه ترین حالت قادر به انتقال اطلاعات هستند و حال انکه ما از قوه دراکه و تعقل بشری حرف می زنیم. دقت کنید! فرآیند تفکر و تعقل چنان که در ایرادات بنده نیز به طور ضمنی عرض شد مبتنی بر مفهوم "کلیات" است! و هیچ شیر پاک خورده ای مدعی مادی بودن کلیات نیست! تازه این غیر از کیفیت استنتاج برای نیل به علوم نظری است که می بایست برای تبدیل کردن یک مجهول به معلوم، چند معلوم به یکدیگر مرتبط شوند و از آنها برای بدست آوردن یک معلوم جدید مقدمه یا مقدماتی ایجاد شود! این امور اساسا انتزاعی و سوبژکتیو چگونه می توانند توسط توجیهی تا این حد ساده انگارانه و دم دستی و متضمن کلی گویی و عدم وضوح توجیه شوند!؟ جسارتا این قبیل تشبثات از عجز ساینتیست ها و مادی گرایان بوده است. چرا که هر عقل سلیمی می فهمد که پالسهای الکتریکی مبادله شده بین سلولهای مغزی نمی توانند این همه علوم و فناوری ها و فلسفه ها را تولید کرده باشند و مگر اصولا این پالس ها از خود اراده ای دارند که توان چنین خلاقیت هایی داشته باشند!؟ بالفرض محال اگر توانایی خلق تصورات در ذهن آدمی را به این پالس ها نسبت دهیم آن اراده ای که این تصویرها را به هم مربوط کرده و قضایای نظری را تولید می کند از کجا نشأت گرفته است؟ این پالس ها که از خود اراده ای ندارند!! لذا این اراده می بایست متعلق به نفس آن انسانی باشد که این تصاویر در ذهن وی خلق شده اند! حال آن نفس را چگونه می توانید به این پالس ها مربوط کنید؟! و اصولا آن نفس هم مگر می تواند مادی باشد! اگر چنین ادعایی بکنید چنانچه قبلا هم گفتم دچار تناقض فاحشی شده اید! چرا که قایل به این نظر می بایست معتقد به این گزاره مضحک نیز باشد که با کاسته شدن از ماده متعلق به این نفس از نفسانیت و از انسانیت او نیز کاسته خواهد شد!! به عبارت دیگر مثلا یک انسان سالم از نظر فیزیکی و مادی نسبت به کسی که مثلا یکی از اعضای خود را از دست داده انسان تر خواهد بود!! در حالی که نفس آدمی موجودی بسیط و غیر قابل تجزیه و ترکیب است و اصولا تجیه و ترکیب از خصوصیات ماده است!
6. در خصوص بحث مغالطه!
ببینید عرض بنده این بود که من بر اساس اعتقادات خودم با شما بحث می کردم و موضوع محل بحث هم متافیزیک نبود که در مقام اثبات آن باشم و لذا در چنین حالتی هر کس بر اساس مبانی فکری خود بحث را به پیش می برد نه اینکه شروع کند از آغاز به اثبات تمامی مبانی فکری خود! لذا اینکه شما بنده را به مغالطه متهم کردید اصلا محلی نداشته است. وگرنه از باب تفهیم و تفاهم اگر باشد که خود بنده نیز چنیدن بار ضمن همین بحث استدلالات شما و دیگران را مغالطه خوانده ام! نکته دیگر لحن شما در آن جملات بود که به نحوی ضمنی حاکی از تعمدی در این خصوص از جانب بنده بود. امیدوارم در ادامه فعالیت های علمی تان کمی لحن خود را اصلاح کنید تا بیش از پیش موفق به بحث علمی به دور از تعصبات معمول گردید. چرا که لحنی که شما خصوصا در کامنتهای متاخرتان برگزیده اید در بسیاری جاها کنایه آمیز بوده و این موجب تحریص طرف مقابل به مقابله به مثل و دور شدن از بحث اصلی می گردد.
و اما بخش دوم و پاسخ احوالپرسی شما:
اگر وبلاگ بنده را رصد کرده باشید حتما ملاحظه کرده اید که هر چند ماه یک مطلب بیشتر نمی نویسم و این ناشی از ضیق وقت شدید و گرفتاری های کاری فراوان بنده است. خودتان شاهدید که از اولین کامنت شما در سال گذشته تا کنون به احترام روحیه پرسش گری تان که احتمال می دادم در حضرتعالی موجب بارور شدن بذر حقایق شود پرسش های مکرر و متعدد شما را در هر زمینه ای که بوده فارغ از اینکه مرتبط به موضوع یادداشت حاضر باشد یا خیر مفصلا جواب داده ام و البته وظیفه انسانی و ایمانی ام بوده و هیچ منتی نیست لیکن ادامه این مباحثات نظر به همان ضیق وقت و گسترده تر شدن روز به روز مباحث مطروحه برای بنده مقدور نیست.
لذا به حکم همان اصل تیغ اوکام صدرالذکر هم که شده راه ساده تر و در دسترس تر و حتی سریع تر برای شما مکاتبه با سایت های پاسخگویی به شبهات یا مراجعه به علمای دینی(به شرط تسلط به مباحث فلسفی و فلسفه علم) است.
امیدوارم زبان الکن و اطلاعات ناقص بنده را بر من ببخشایید و از پیگیری پاسخ پرسش هایتان(البته بدون ذهنیات منفی و پیش داوری های غیر علمی راجع به مقوله دین و دیانت) خسته نشوید و به پاسخ های بنده نیز اکتفا ننمایید.
یا حق
تعصب بیش از حد داشتن روی چیزی آدم رو کور میکنه
منطقی باشیم من خودم به خدا باور داشتم از ته قلبم از اعماق وجودم اما چند وقت پیش مشکلی پیش اومد که منو ب فکر فرو برد ب کل زندگیم از بدو تولد تا الان نگاه کردم دیدم جز سختی رنج چیزی عایدم نشده چرا دنیایی که خدایی درش وجود داره باید آنقدر ناعدالتی باشه یکی همچی داشته باشه سلامتی پول رفاه خوشی یکی ام اینجور
چرا هرچی سنگه واسه پای لنگه یکم منطقی به ماجرا نگاه کنید کل این دنیا رو سختی بکشیم که به این که بمیریم شاید ببرنمون ته جهنم
چرا خدا پیامبر هاشو نفرستاد آمریکا انگلیس اونا که وضعشون از همه بدتر بوده چرا الان خدا پیامبر نمیفرسته مردم رو هدایت کنه چرا؟چون سو استفاده گرا میدونن مردم اندکی سطح فکریشون رفته بالا
جواب منطقی در آستین ندارین بجز این که فلانی سختی به صلاحته حقته.