سَـــبیل

سَـــبیل؛ راهی است برای به اشتراک گذاشتن دغدغه ها و پرسشهای فکری، مذهبی، سیاسی و فرهنگی بنده، محمد دهداری.


بایگانی مطالب

معضل خودارضایی نوجوانان را دریابید!

محمد دهداری، دوشنبه، ۲۲ تیر ۱۳۹۴، ۰۴:۳۶ ب.ظ، ۴ نظر

نمی دانم شاید در این ایام عزا و به ویژه گرماگرم ماجراهای سیاسی-هسته ای وقتش نباشد ولی از باب دغدغه دین نمی توانم دراینباره ننویسم!
دیشب وقتی داشتیم با تعدادی عراقی از گیت پرواز مشهد آبادان رد می شدیم دیدم حاج آقای نورانی و جوانی با چندنفر بحثش شده. سریعتر خودم را به صف رساندم ببینم موضوع چیست ولی تا رسیدم بحث تمام شده بود.
در اتوبوس یافتمش و پرسیدم مسئله ای پیش آمده بود؟ مشخص شد کسی به عربهای عراقی چیزی گفته و ایشان واکنش نشان داده اند که ما با هیچ کشور متخاصمی، جنگ قومیتی نداشته ایم!
در عراق با حزب بعث و در عربستان با وهابیت مشکل داشته و داریم نه اعراب و اینکه عرب و عجم کردن تفکر جاهلی است و الخ!
تایید بنده موجب رفاقتی زودهنگام و باز شدن سر بحث شد! باز پرسیدم تشریف می برید تبلیغ؟ فرمودند بله و معلوم شد از قم به مشهد اعزام شده اند و حالا هم راهی خوزستان هستند.
بنده خدا خیلی جوش می زد و آنچه در دل داشت جوش زدنی و حتی شعله ور شدنی هم بود! تبلیغ اشون صرفا در مدارس بود و فقط برای دانش آموزان سخنرانی می کردند و مشاوره هم می دادند. موضوعات بحثهاشون هم حول و حوش نوجوانی، بلوغ، فضای مجازی، روابط دختر و پسر و مقوله مهم خودارضایی بود!
از این عنوان اخیر و صراحتش کمی تعجب کردم و ایشان هم متوجه شد! گفت اگر نامه هایی که این بچه ها برایم نوشته اند را ببینی دیوانه می شوی! بحث به اینجا که رسید دیگر در حال سوار شدن به هواپیما بودیم.
نزدیکی های آبادان بالای سرم آمد و تعداد زیادی نامه در قطع آ ۶ آورد و گفت بخوان تا مثل من بسوزی!
اکثر نامه های پسران یا مشتمل بر سوالاتی حول و حوش رابطه جنسی، صیغه و خصوصا خودارضایی بود و یا در رابطه راه های ترک خودارضایی راهنمایی خواسته بودند!
پیاده که شدیم و حال بد مرا دید گفت از میان ۲۵۰ نفر پسر این مدرسه، ۲۳۰ نفر نامه های اینچنینی داشته اند![دختران هم به نوعی دیگر که حالا بنده بحثم چیز دیگری است و ورود نمی کنم]
بعد هم اضافه کرد قربان امام رضا ع بروم، تازه اینها ساکنین یک شهری مثل مشهد مقدس هستند! وای به حال شهرهای جنوب که هم کمتر مذهبی هستند و هم به واسطه آب و هوا مشکلاتی مثل بلوغ زودرس هم دارند!
پرسیدم مدرسه شان مدرسه خاصی نبود؟ مثلا در منطقه بدی باشد یا چیزی مثل این؟ فرمود که نه! یک مدرسه کاملا عادی!
دیگه داشتم می ترکیدم! آقا فاجعه است! به خدا فاجعه است! می فهمید؟ فاجعه!
هنوز داغونم!
واقعا چرا فکری به حال این قبیل مشکلات قشر نوجوان ما نمی شود!؟ مگر نه اینکه همینها فردای ایران را خواهند ساخت! خدا لعنت کند هرکس عامدا عالما از این پدیده خبیث یعنی ماهواره دفاع می کنند! آقا خودتان هر غلطی می خواهید بکنید دیگر چرا برای جامعه نسخه می پیچید؟ بخش عمده این وضع افتضاح ناشی از برداشته شدن موانع دسترسی نوجوانان به فیلم ها و تصاویر مستهجن است و در راس ابزارهایی که موجب چنین اتفاقی شده اند ماهواره است.
ایضا خدا آن زنان بدحجابی که با نمایش دادن زیبایی های خود جوانان مردم را اینچنین در راه انحراف هل می دهند و مردان بی غیرتشان را اگر هدایت نمی شوند لعنت کند که مصداق بارز اشاعه دهندگان فواحش هستند!
ای کاش مردم ما می دانستند آندلس چگونه سقوط کرد و اکنون نشانی از اسلام در آن دیده نمی شود!


پی نوشت:
+ عکس رو از اون جهت گذاشتم که اگر کسی به هوای تگ خودارضایی و استمناء پست رو باز کرد فقط حرف سلبی نبیند!
+ مسلما مقصر بخشی از این افتضاح پزشکان هستند!
چند مدت پیش بود که یکی از دوستان طلبه به علت بیماری به پزشک ارولوژ مراجعه کرده بود. راهکاری که پزشک به این رفیق ما که حزبل بودن از ریخت و قیافه اش شره می کند پیشنهاد داده بود دو تا بود: یا ازدواج یا استمناء!
بعدها خودم به دلیل موضوعی در نت سرچ می کردم دیدم برخی پزشکان ملعون که شوربختانه تعدادشان هم بسیار زیاد است به راحتی و آشکارا در سایتهای مشاوره پزشکی با صدها هزار مخاطب به کسانی که مشابه مشکل رفیق ما را داشته اند توصیه به این عمل شنیع می کنند! عی خاک بر سر مسئولی که یک وبلاگ نویس حزب اللهی دغدغه مند را برای یک نقد تند به زندان می اندازد ولی کاری به این پزشکان رذل و آن سایتهای کثیف ندارد!

جامعه سینمایی و اپیدمی تظاهر به دانایی!

محمد دهداری، دوشنبه، ۱۸ خرداد ۱۳۹۴، ۱۱:۴۱ ب.ظ، ۶ نظر

چند وقت پیش مسعود فراستی مهمان برنامه خندوانه بود!
ضبطش کرده بودم تا فرصتی دست داده و ببینمش و دیشب این مجال حاصل شد.
فراستی در برنامه مذکور جمله ای داشت که بارها و بارها به انحای مختلف از وی شنیده بودم لیکن در میان انبوه جملات خوب و عمیقش چندان بدان دقت نکرده بودم.
رامبد جوان از او پرسید: مسعود فیلمی هست که تو ده ساله گذشت در ایران ساخته شده باشه و تو بگی عاااااالیه؟
فراستی پاسخ داد: نه!
خنده حضار!
جوان: فیلمی هست که در طول بیست ساله گذشته ساخته شده باشه و تو بگی عالیه!
فراستی: نه!
خنده ممتد حضار!
جوان در میان خنده های ممتد حضار: در طول سی سال گذشته؟
فراستی با خنده: نه!
جوان: در طول چهل سال؟
فراستی: نه!
جوان: در طول تاریخ سینمای ایران؟
فراستی بعد از کلی خنده: نه!
خنده حضار!
فراستی: ولی شده فیلمهایی که من بگم خوبه، متوسطه و یا تعریف کرده باشم. یعنی فکر کنم طی سی سال گذشته ده دوازده تا فیلم بوده که تعریف کردم ازشون. از فیلم خود تو هم تعریف کردم!
جوان: بله خیلی ممنونم،
خیلی عجیب بود برام! باورم نمیشد!
رو به حضار: فکر می کردم داره شوخی می کنه باهام!
خنده حضار!
فراستی: نه! نه! چون اندازه بود تعریفم! برای اینکه به نظرم فیلم تو ادعای خیلی عجیب و غریبی نداشت!
بعد آن جمله اساسی را گفت که برای بنده جالب توجه بود:

من اساسا با فیلم هایی که خیلی ادعا دارند مشکل دارم! چون فکر می کنم این ادعاهه اندازه دهنشون نیست! چون ما نرسیدیم به اونجا! تو ادبیات چرا ولی در سینما در اون حدی نیستیم که ادعای عجیب و غریب کنیم! یا فیلم عظیم بسازیم یا فاخر بسازیم یا بیگ پروداکشن بسازیم! مال ما نیست! ما فیلمهای کوچیک آدمیزادی دلی بسازیم! اما کمی عمیق! و با تکنیک و فرمی که از پس این حرفه براومده باشه!

به نظر حقیر این مشکل یکی از بزرگترین مشکلات سینماگران ما و شاید بزرگترین مشکل شان باشد و البته معتقدم سینماگران ما بیش از آنکه کاستی های تکنیکی خود را در نظر نگیرند، به نواقص آگاهی و دانش خود بی توجهند که این دومی از اولی به مراتب خطرناک تر نیز هست!
بسیاری از سینماگران ما از آنجا که متعلق به جریان روشنفکری غربگرا هستند، به تبع ایشان و البته در اشل پایین تر، بسیار خودبزرگ بینند. اکثرا ادعاهای بزرگ دارند و تصور می کنند یا ادعا دارند که می توانند مشکلات جامعه را مرتفع نمایند و در همین راستا مدام انسخه های عجیب و غریب نیز می پیچند. ولی داشته های فکری و اشرافشان به اجتماع و فرهنگ بومی مملکت اصلا در حد و اندازه ای نیست که توانایی چنین کارهای بزرگی را داشته باشند!
در واقع تظاهر به دانایی و بلکه همه چیز دانی در میان این قشر به یک اپیدمی فراگیر تبدیل شده است. قشر سینماگر ما اکثرا ادا و اطوار دانایی شان فراوان و دانسته های حقیقی شان بسیار اندک است.
اینگونه است که جامعه سینمایی ما به سان جامعه روشنفکری مان به شدت سطحی و قشری از آب درآمده و بیش از آنکه دل در گرو جوهر و محتوای موضوعات و مفاهیم مورد بحث و ادعای خود داشته باشد دلباخته عناوین و اسامی قلنبه و سلنبه و پرطمطراق آنهاست.
اوضاع وقتی مسخره تر و مضحک تر میشود که اکثریت افراد این قشر با همه نداری هاشان و استضعاف فکری، فلسفی و فرهنگی شان سعی می کنند به ساحت دین و مذهب و معنویت هم وارد شوند و وااسفا از زمانی که بخواهند در این حوزه، دستورالعمل و راهکار هم ارائه نمایند!
به عنوان نمونه بنگرید به آثار یکی از شاخص ترین سینماگران جریان روشنفکری یعنی جناب آقای داریوش مهرجویی بزرگ! از مهمترین موضوعاتی که وی در فیلمهایش بدان پرداخته و حول آن نظریه پردازی کرده و تازه نسخه راهگشا نیز صادر نموده، مقوله عمیق و عریق و بسیار خطیر "عرفان" است. آنهم در مملکتی که تاریخی غنی یا بهتر بگوییم غنی ترین تاریخ در این حوزه را داراست. ولی شوربختانه آثار عرفانی مهرجویی به جای عرفان معطوف به ایمان توحیدی و شریعت وحیانی ملغمه ای است از عرفان سرخپوستی و بودیسم و هندوئیسم و معنویت مسیحی کی یر کگاردی و الخ!

عرفانی در منتها إلیه سکولاریزم و فردگرایی منتهی به نهیلیسم و بی بهره از دیانت واقعی و معرفت حقیقی! عرفانی که عرفان نیست بلکه "معنویت سکولار التقاطی روشنفکرمآبانه منفعل اخته ای" است که نه به درد سلوک فردی بشر می خورد و نه توانایی اصلاح اجتماعی جوامع را دارد! 
اصلا یکی از فیلم های ایشان در همین موضوع، اقتباس از یک رمان خارجی است!! فیلمی ایرانی درباره عرفان اسلامی بر اساس رمانی آمریکایی درخصوص عرفان التقاطی همه جایی بی در و پیکر! از این مضحک تر هم می توان تصور کرد!؟
خوب واضح است که سینماگر ما بویی از موضوع محل بحث و ادعای خود نبرده و صرفا ادای دانایی را در می آورد و با خلط میان مفاهیم کاملا متفاوت و حتی متباین و حتی تر متضاد و ترکیب آنها، تظاهر به اندیشمندی می کند!
این تازه یکی از بسیار سینماگر خود همه چیزدان پندارِ هیچی ندان ماست و این درد دوا نمی شود تا این بزرگواران نادانسته های خودشان و البته ضعف تکنیکی خود را بپذیرند و درصدد تکمیل خود برآیند.
چه خوب فرموده که معطی الشیء لایکون فاقدا له یا به قول جامی:

گر ز هستی ش نباشد اثری
کی به هستی رسد از وی دگری

ذات نایافته از هستی بخش
کی تواند که بود هستی بخش

اینجاست که آن سخن فراستی موضوعیت می یابد: «من اساسا با فیلم هایی که خیلی ادعا دارند مشکل دارم! چون فکر می کنم این ادعاهه اندازه دهنشون نیست!»
پی نوشت:
حین دیدن خندوانه هم بیش از پیش به تفاوت های سمت و سوی فکری فراستی با طیف و گرایش فکری و فرهنگی که خودم بدان تعلق خاطر دارم پی بردم و هم بیش از پیش شیفته سلوک سینمایی و منطق فکری وی در این وادی شدم!
هربار حرفهایش را می شنوم به این فکر می افتم که چقدر منطقش و عقلانیتش در تحلیل سینما را می پسندم! چقدر خوب می فهممش! بهتر بگویم چقدر خوب قابل فهمیده شدن است! چقدر خوب نمی شود ردش کرد! چقدر بر اساس اسلوب و منطق حرف می زند و به همین خاطر است که هرکس جلوی او می نشیند و از خود دفاع می کند مفتضح می گردد! و به همین خاطر است که کسی را ندیده ام از میان این همه سینماگر روشنفکر نمای حل شده در غرب که نقدهایش را بتواند پاسخی درخور دهد!
به نظرم فراستی نماد عقلانیت در نقد سینمایی مملکت ماست!

خم می نی

محمد دهداری، پنجشنبه، ۱۴ خرداد ۱۳۹۴، ۰۶:۴۲ ب.ظ، ۰ نظر

می فروشی گفت کالایم مِی است
رونق بازار من ساز و نِی است

من خمینی دوست میدارم که او
هم خُم است و هم مِی است و هم نِی است...

* شعر منتسب به مقام معظم رهبریست.

پارادوکس آتئیست زنده!

محمد دهداری، پنجشنبه، ۲۱ اسفند ۱۳۹۳، ۰۹:۱۷ ب.ظ، ۱۷ نظر

از وقتی خودم را شناخته ام بارها و بارها در زندگی م این جمله را با خود تکرار کرده ام:
خدا و معاد را اگر از منظومه فکری خود حذف کنیم ادامه حیات هیچ توجیهی نخواهد داشت!
لذا من در عقلانیت آتئیست هایی که حداقل یک بار اقدام به خودکشی نکرده باشند به طور جدی شک دارم!
معمولا دفاعی که آتئیستها اینجور مواقع از خودشان می کنند این است که ما تا زنده ایم از لذت های دنیوی استفاده می کنیم. دیگر چه اهمیتی دارد پس از مرگ خبری نیست که نیست!
اما قطعا اگر کسی عمیقا به آتئیسم معتقد باشد و لذتهای دنیا موجب شود ذهنش از پوچی زندگی منحرف شده و لذات مقطعی بر یأس فلسفی اش چیره گردد یا باید در عقلانیت خود شک کند یا در اعتقادش به آتئیسم!
اصلا کسی که فقط تا نوک دماغش را می بیند و نیازهای غریزی اش را؛ حیوان است نه انسان!
بواقع اگر این زندگی فقط محدود به دنیای مادی باشد، پوچ و بی معنی و بی ارزش خواهد بود!
مگر زندگی غیر از رنج و درد و عذاب چیزی هست!؟
چرا باید به این زندگی کثیف و مزخرف ادامه داد!؟
به خاطر مزه یک غذای خوشمزه!؟ یا لذت یک هم آغوشی زودگذر!؟ یا ثروت و مکنت بسیار زیاد!؟ یا...
کیست که کنار این قبیل لذات، غم و رنجی نداشته باشد!؟ و اصولا وقتی انتهای جاده زندگی را نیستی بدانیم این لذات چه فایده و معنایی خواهند داشت!؟ لذات مالامال از پوچی که نه در زمین ریشه دارند و نه در آسمان ثمر!
خب اگر بمیریم از تمام این مزه ها و گرسنگی ها و تشنگی ها و سیرابی ها و فقر و غنا و آمال و آرزوهای دست نیافتنی و درد و بیماری و جنگ و خونریزی نجات خواهیم یافت! غیر از این است!؟
اگر خدا و معاد را کنار بگذاریم چه دلیلی برای تحمل اینهمه درد و رنج وجود خواهد داشت!

حضرت زین العابدین(ع) در مناجات الخائفین فرازی دارند که من هر وقت می شنوم یا گاهی می خوانم منقلب میشوم.
ابتدا خطاب به خدای خود ضمن تغزلی عاشقانه که همه معطوف به روز بازپسین است عرض می کند:

"خدایا آیا چنین مى‏ نمایى که پس از ایمانم به تو عذابم نمایى؟
یا پس از عشقم به تو از خود دورم سازى،
یا با امید به رحمت‏ و چشم‏ پوشى‏ ات محرومم سازى،
یا با پناه جویى‏ ام به گذشتت‌‌ رهایم نمایى،
هرگز چنین نیست! از ذات بزرگوارت به دور است که محرومم کنی"

سپس آن فراز تکان دهنده که:

"اى کاش می دانستم که آیا مادرم مرا براى بدبختى به دنیا آورده!
یا براى رنج کشیدن و زحمت پرورانده است!
اگر چنین است کاش مرا نزاده و نپرورانده بود!
و اى کاش آگاه بودم که آیا مرا از اهل سعادت قرار داده ای!
و به قرب و جوارت اختصاص داده ‏اى!
‏تا به این سبب چشمم روشن و جانم آرام گیرد؟"الی آخر...

هروقت به این فراز می رسم پوچی و بی ارزشی دنیا و زندگی در آن بدون وجود خدا و اعتقاد به روز جزا به ذهنم متبادر میشود و به یاد ایامی می افتم که فشار زندگی داشته لهم میکرده و فقط اعتقاد نیم بند و البته تا حدودی عقلانی به خدا و زندگی ابدی بوده که حفظم کرده است!
و باز در تعجب و حیرت فرو می روم از بی خدایانی که به این زندگی مزخرف ادامه می دهند!

پی نوشت:

+ مسخره است ولی باید تصریح کنم که این یادداشت صرفا جهت نشان دادن تناقضی فاحش در مبانی اعتقادی بی خدایان نوشته شده و به هیچ وجه، تأکید می کنم به هیچ وجه توصیه به خودکشی نمی کند! عواقب هرنوع برداشت دیگری بر عهده خود مخاطب می باشد!

+ همچنین مطلب حاضر به هیچ وجه یادداشتی اثباتی یا ایجابی در حوزه موضوع خداباوری نیست. اگر به دنبال چنین مطالبی بوده اید اینها را ببینید:
. آیا خدا وجود دارد؟ 
. برهان «آنسلم» و جفایی که بر فلسفه اسلامی روا داشته‌ایم!
. مهمترین برهان اثبات وجود خدا در غرب!

از حافظ شیراز تا حافظ شاملو!

محمد دهداری، يكشنبه، ۳ اسفند ۱۳۹۳، ۰۵:۰۰ ب.ظ، ۳ نظر

حافظ

ادبیات عارفانه ما در طول تاریخ شکل گیری همواره معانی و مفاهیم بلند خود را در قالب سمبلیسم خاصی و بر مبنای تعابیری مانند می و مطرب و ساقی ارائه نموده است و از همین رو بعضاً مورد سوء برداشت قرار گرفته و حتی برخی با نیات و اغراضی خاص سعی در مصادره به مطلوب این ادبیات فاخر و کهن در راستای تفکرات و اعتقادات مادی گرایانه خود را داشته اند. در این میان شاید حافظ به جهت صبغه شخصیتی ویژه خود که مندرج در تاریخ نیز بوده و او را از چنین بدفهمی هایی مبرا می کند کمتر از بقیه شعرا و ادبا با چنین بلایی مبتلا بوده است. لیکن در میان روشنفکرمآبان معاصر کم نیستند کسانی که سعی در مصادره به مطلوب همین مرد الهی نیز داشته اند.
از این جمله و شاید پیش قراول دیگران احمد شاملو است. یکی از شاعران برجسته جریان روشنفکری مصطلح معاصر! شاملو سال ۵۴ دیوان حافظی را تحت عنوان «حافظ شیراز» با مقدمه ای از خودش منتشر نموده و ضمن آن مقدمه با نگاهی مارکسیستی حافظ را کفرگویی یک لاقبا خوانده که بر علیه نظام طبقاتی و مذهبی دوران حیات خود شوریده است.
جالب است بدانید این نحوه نگاه جزو خصائص فکری شاملو است و قبلا نیز شاهنامه را با چنین نگرش مارکسیستی مورد بررسی قرار داده بوده تا آنجا که ضحاک را رهبری مردمی که بر علیه نظام طبقاتی جمشید قیام کرده‌است عنوان می کند.
شهید مطهری در خصوص «حافظ شیراز» شاملو در کتاب تماشاگه راز چه خوب می نویسد که:

«ماتریالیست‌های ایران اخیراً به تشبثات مضحکی دست زده‌اند. این تشبثات بیش از پیش فقر و ضعف این فلسفه را می‌رساند. یکی از تشبثات «تحریف شخصیت‌ها» است. کوشش دارند از راه تحریف شخصیت‌های مورد احترام، اذهان را متوجه مکتب و فلسفه خود بنمایند. یکی از شاعران به اصطلاح نوپرداز اخیراً دیوان لسان‌الغیب خواجه شمس‌الدین حافظ شیرازی را با یک سلسله اصلاحات به چاپ رسانده و مقدمه‌ای بر آن نوشته است.
وی مقدمه خود را چنین آغاز می‌کند: «به راستی کیست این قلندر یک لاقبای کفرگو که در تاریک‌ترین ادوار سلطه ریاکران زهدفروش یک تنه وعده رستاخیز را انکار می‌کند، خدا را عشق و شیطان را عقل می‌خواند و شلنگ‌انداز و دست‌افشان می‌گذرد که: «این خرقه که من دارم در رهن شراب اولی/ وین دفتر بی‌معنی، غرق می‌ناب اولی».... و یا آشکارا به باور نداشتن مواعید مذهبی اقرار می‌کند که: «من امروزم بهشت نقد حاصل می‌شود/ وعده فردای زاهد را چرا باور کنم؟»»

شهید مطهری در ادامه می‌نویسد:

«من اضافه می‌کنم: کیست این مرد که با این همه کفرگویی‌ها و انکارها و بی‌اعتقادی‌ها، شاگردیش در درس خواجه‌قوام‌الدین عبدالله که دیوان او را پس از مرگش جمع‌آوری کرده از او به عنوان «ذات ملک صفات، مولاناالاعظم السعید، المرحوم‌الشهید، مفخرالعلماء استاد تخاریرالادبا، معدن الطائف‌الروحانیه، مخزن المعارف السبحانیه» یاد می‌کند و علت موفق نشدن خود حافظ به جمع‌آوری دیوانش را چنین توضیح می‌دهد که: «به واسطه محافظت درس قرآن و ملازمت بر تقوا و احساس و بحث کشاف و مفتاح و مطالعه مطالع و مصابح و تحصیل قوانین ادب و تجسس دواوین عرب به جمع اشتات غزلیات نپرداخت.» به راستی این کافر کیست که از طرفی همه مواعید مذهبی را انکار می‌کند و از طرفی دیگر می‌گوید: «زحافظان جهان کس چو بنده جمع نکرد/ لطایف حکمی با نکات قرآنی.»
جای بسی تأسف است که مردی آنچنان این چنین تفسیر شود. به هر حال مادی مسلکان از چسباندن حافظ به خود طرفی نمی‌بندند.»

البته بد نیست بدانید شاملو در تعریف و تمجید مادی گرایانه خود از حافظ نیز صادق نبوده است. چرا که او در جای دیگر (در مصاحبه ای با مجله فردوسی) اینگونه حافظ را در شمار شعرای ضعیف ارزیابی کرده است:

«افق حافظ از افق بسیاری شاعران متوسط روزگار ما نیز محدودتر بوده است. شاید بتوان ادعا کرد که می‌توان در پرمایه‌ترین اشعار شاعری چون «الیوت» چنان غوطه خورد که شناگری ماهر در گردابی هایل، اما هرگز نمی‌توان درباره حافظ این چنین ادعا کرد.»

در میان دیگر بزرگانی که بر حافظ شیراز شاملو ردیه نوشته اند باید به حافظ پژوه معاصر جناب بهاءالدین خرمشاهی اشاره نمود. ایشان از جمله اولین کسانی است که بر دیوان برساخته شاملو نقد نوشته و ضمن رد آن مقدمه کذایی، «حافظ شیراز» را با دو نسخه تصحیح شده و مشهور دیگر مقابله کرده است. خرمشاهی به این کشف رسواکننده نائل گشته که شاملو در دیوان اصطلاحا تصحیح شده خود حدود سی-چهل غزل سخیف و ضعیف گنجانده که در دیگر نسخ معتبر و معروف وجود ندارند و از دیگر سو به همین تعداد از غزلیات ناب دواوین مذکور حذف نموده است! ظاهرا انتشار این نقد با عکس العمل تند شاملو که در آن زمان توسط روشنفکرمآبان چونان بتی پرستیده می شد مواجه شده که تا سالها موجب کدورت میان منتقِد و منتقَد بوده است.
خرمشاهی همچنین بعدها در کتاب «ذهن و زبان حافظ» درباره «حافظ شیراز» می‌نویسد:

«معلوم نیست شاملو در تصحیح یا «روایت» این دیوان چه روشی را در پیش و چه هدف یا منطقی در سر داشته است. آیا روشش قیاسی است؟ انتقادی است؟ التقاطی است؟ و یا ابداعاً روش تازه‌ای در تصحیح متن حافظ یافته است؟ که گمان می‌کنم چنین حدس اخیر صائب‌تر باشد. بی‌روشی و آسان‌گیری شاملو در این کار، حیرت‌انگیز است.»

سالها پیش مصاحبه ای از ایشان در صدا و سیما دیدم که در آنجا به ذکر خاطره ای در خصوص نقد ابتدایی اش بر «حافظ شیراز» می پردازد و ذکر آن خاطره به عنوان حسن ختام این یادداشت خالی از لطف نیست.
ایشان در آن مصاحبه نقل به مضمون چنین گفتند:
«زمان انتشار مقاله ام دانشجویی نوخاسته بودم و شاملو در قواره خدایگان شعر و ادب پارسی! علاوه بر هراسی که خود از بازخورد مقاله ام در دل داشتم نشر نقد مذکور موجب شد تا افراد زیادی نیز بنده را از عواقب تعریض بر شاملو انذار دهند. اینها همه و همه موجب شد تا شک و تردید راجع به کاری که انجام داده بودم در دلم رخنه کند. پس از کلی کلنجار رفتن با خود به این نتیجه رسیدم که تفألی به دیوان خواجه شیراز بزنم و پاسخ خود را از همو بخواهم!»
تا جایی که به یاد دارم پس از آن انقلاب درونی و غلبه شک و تردید بر ایشان قراری با حافظ می گذارد و آن اینکه پاسخ خود را تنها از اولین بیت صفحه استخراج کند و بس!
حافظ نیز پاسخی روشن و رسا به وی می دهد که:

«بار غمی که خاطر ما خسته کرده بود       عیسی دمی خدا بفرستاد و برگرفت»

ای که در باغ دلم مستقری

محمد دهداری، پنجشنبه، ۱۶ بهمن ۱۳۹۳، ۰۷:۰۰ ب.ظ، ۴ نظر

اللهم عجل لویک الفرج

ای که در باغ دلم مستقری شام تاریک دلم را سحری
ای قد و قامت تو سرو سهی بوی تو مشک ختن رخ چو پری
ای که حتی ز خودم هم بهتر از من و حال دلم با خبری
صبحگاهی به نگاهی گذری شود آیا که ز کویم گذری
صبحگاهان من و روز وصال گر مصادف شود و دل ببری
عهد کردم که دگر غم نخورم نه غم دنیی دون، نی دگری
صبح من! وعده صبح صادق کی شود پرده ظلمت بدری
صبح در صبحی و سبوح تو را آفریده که کند جلوه گری
عالمی منتظر رؤیت توست ای که بیش از همه خود منتظری
جمعه ها از پی هم می گذرند کس ندید آمدنت را اثری
کاش این فصل فراق و غیبت بشود زود و چو آنی سپری
کاش من هم چو همه عالمیان از گلستان تو گیرم ثمری
آه اگر قسمت من یار نشد به وی از من بدهیدش خبری
کو ز داغ غم  تو آخر عمر نه دلی ماندش و نه پا و سری

پی نوشت:
اولین شعری است که به طور جدی سروده ام. امید که مقبول نظر حضرت عشق عج الله تعالی فرجه الشریف قرار گیرد.

مهمترین برهان اثبات وجود خدا در غرب!

محمد دهداری، دوشنبه، ۱۵ دی ۱۳۹۳، ۱۰:۱۶ ب.ظ، ۳ نظر

اخیرا طی یادداشتی در گوگل پلاس، مطلبی که قبلا تحت عنوان "برهان آنسلم و جفایی که بر فلسفه اسلامی روا داشته ایم" در وبلاگ نوشته بودم را بازنشر نمودم. پس از آن برخی دوستان به عبارت "مهمترین برهان اثبات وجود خدا در غرب" که بنده برای "برهان وجودی آنسلم" به کار برده بودم انتقاد نموده و یا در آن تشکیک کرده بودند.
در همین راستا ذیل ریشیر پست محل بحث، مطالبی چند عرض نمودم که در کامنتهای لینک زیر در صفحه جناب آقای الیاس قنبری، در دسترس است:

https://plus.google.com/110915446918716677993/posts/c6AvNwewEER

لیکن به نظرم رسید بحثها در کامنتهای پست فوق قدری پراکنده و بی نظم مطرح شده و همچنین خود موضوع محل اختلاف کشش یادداشت مجزایی را داراست و می تواند بحث جالب و مفیدی در پی داشته باشد.
علی هذا موارد ذیل را در همین راستا به عرض می رسانم:

۱. ابتدا باید توجه داشت منظور از "مهمترین" در اینجا، لزوما صحیح ترین و محکم ترین نبوده است. حداقل نگارنده از این لفظ چنین معناهایی را اراده ننموده که اگر اینگونه بود غلبه را با برهان وجودی توماس آکویناس می دانست(البته صرفا در فضای فلسفه غرب). منظور در اینجا پر بحث ترین و جریان سازترین و پرطرفدارترین برهان بوده است.
۲. در تاریخ فلسفه و کلام غرب سه دسته برهان عمده برای اثبات وجود خدا مطرح بوده اند:
برهان های وجودشناختی،
برهان های جهان شناختی،
و برهان های غایت شناختی؛ 

این براهین در طول تاریخ حامیان و مخالفان خاص خود را داشته اند و به تبع تقریر ها و نقدهای متعددی بر آنها نوشته شده است.
۳. برهان وجود شناختی یا وجودی، برای اولین بار توسط آنسلم قدیس، الهی دان و فیلسوف دوران قرون وسطی مطرح گردید.
از میان کسانی که این برهان را به صور مختلف تقریر نموده و به نحوی بر اساس آن به اثبات وجود خدا پرداخته اند می توان به اسپینوزا، مالبرانش، لایبنیتس، دکارت، چارلز هارتسورن، نورمن ملکوم، آلوین پلنتینگا و کورت گودل اشاره کرد که هریک به نوعی به بیان قرائتی از برهان که به نظرشان صحیح می آمده است پرداخته اند.
۴. البته برخی فلاسفه غربی نیز مخالف برهان آنسلم بوده اند که از آن جمله می توان به گونیلون، توماس آکویناس، برتراند راسل و از همه جدی تر کانت اشاره نمود.
برخی از دوستان شاید از آن رو که بسیاری معتقدند از کانت بدین سو الهیات خردگرا به محاق رفت تصور کرده اند دوران جولان برهان های وجود شناختی به پایان رسیده است.
این در حالی است که در دوران پساکانتی الهیات طبیعی که براهین جهانشناختی و غایت شناختی در آن چارچوب تعریف می شوند نیز افول کرد و البته مباحث اخلاقی کانت و ایمان گروی وی نیز هیچگاه دردی از خداشناسی غربی حل نکرد چون دیدگاهی حداقلی به این حوزه داشت.
جالب اینکه خود کانت تمامی براهین اثبات وجود خدا را مبتنی بر برهان وجودی(که البته خود وی این عنوان را بر برهان آنسلم نهاده بود) می دانست و از این منظر برای برهان وجودی نسبت به براهین دیگر من جمله براهین جهانشناختی ارجحیت قایل بود.
۵. افرادی مانند هگل - از متقدمین - و جان هیک - از متاخرین - نیز در خصوص برهان وجودی آنسلم بررسی هایی داشته و نظریه پردازی هایی صورت داده اند.
به عنوان مثال در آدرس ذیل کتابی تحت عنوان"برهان کثیرالوجوه: مطالعات جدید در باب برهان وجودشناختی له وجود خدا" اثر مشترک جان هیک و فیلسوفی به نام مک گیل معرفی شده است:

http://www.zqz.ir/463534

این کتاب و کتاب های مشابه گواه این مدعا هستند که برهان های وجودشناختی علی رغم افول دین گرایی و خداباوری میان متفکران غربی هنوز محل بحث و چالش هستند و جایگاه خود را در حوزه دین پژوهی دوران مدرن حفظ کرده اند.
به عنوان مثالی جدی تر و شاخص تر باید به تقریر مجدد برهان وجودی آنسلم توسط فیلسوف دین برجسته معاصر الوین پلانتینگا اشاره نمود که در واقع احیا گر این برهان در دوران ما بوده است.
۶. جان هیک تقسیم بندی خاصی برای براهین اثبات وجود خدا دارد که تا حدودی به بحث ما مربوط می گردد. وی براهین اثبات وجود خدا را به دو دسته پیشینی و پسینی تقسیم بندی می کند به این ترتیب که براهین پیشینی براهینی هستند مستقل از تجربه، که اگر صحیح و تام باشند، ما را به قطعیتی همچون قطعیت قضایای ریاضی خواهند رساند و براهین پسینی  بر اساس تجربه و مقدمات تجربی اقامه می شوند.
از این منظر براهین وجودشناختی که تلاش می کنند تا تنها از طریق عقل، و نه با استفاده از مسائل دیگر و بدون توجه به جهان خارج وجود خداوند را اثبات نمایند پیشینی هستند و لذا حداقل از منظر روشی نسبت به براهین جهان شناختی و غایت شناختی، که مبتنی بر پیش فرض های تجربی هستند در برابر نقادی پر توان تر می باشند. زیرا این قبیل برهانها تنها بر اصول منطقی مبتنی نیستند و سعی می کنند تا از جهان خارج به خدا برسند و نه از مفهوم خدا. 
۷. دوستانی که بر سر تعبیر "مهمترین برهان اثبات خدا در غرب" تشکیک کرده بودند غالبا در میان براهین اثبات وجود خدا در غرب غلبه را با براهین جهانشناختی می دانستند. این قبیل براهین که اول بار توسط سنت توماس آکویناس مطرح شد نیز مانند برهان آنسلم از طرفداران و منتقدان بسیاری برخوردار است لیکن از این منظر ارجحیتی بر براهین وجود شناختی ندارد. چه آنکه نگارنده حین بررسی های خود به هیچ فیلسوف برجسته ای که تقریر شاخصی از براهین پنجگانه او (خصوصا برهان سوم که محل بحث ماست و آن هم به برهان وجودی مشهور است ولی ذیل براهین جهانشناختی تقسیم بندی می شود) به دست داده باشد نیافت! 
ظاهرا پیروان اندیشه تومیسم و نوتوماسی ها که کم نیز نیستند دغدغه های دیگری را در فضای اندیشه توماس آکویناس دنبال کرده اند و کمتر به براهین اثبات وجود خدای وی پرداخته اند.
لذا صرف اینکه دوران جولان اندیشه تومیسم و حتی سنت نوتوماسی از نظر زمانی نزدیک تر به دوران مدرن است و نیز در مقایسه با فلسفه مدرسی آنسلم نسبت نزدیکتری با دوران مدرن دارد، دلیل پراهمیت تر بودن براهین جهانشناختی نسبت به وجودشناختی نخواهد بود. بلکه همانگونه که صدراً ذکر گردید باید دید کدام دسته از براهین جریان ساز تر و پربحث و چالش تر و پرطرفدار تر بوده اند و البته باز همانطور که ذکرش گذشت این غیر از سخن بر سر صحت و سقم و استحکام برهان است که مجالی دیگر می طلبد
۸. کل این بحث از آنجا شکل گرفت که بنده در ابتدایین جملات پست فوق الذکر با قصد اینکه ذهن مخاطبین را نسبت به مقایسه ای که در متن یادداشت وبلاگم، میان خداشناسی غربی و خداشناسی اسلامی صورت داده بودم حساس نمایم برای برهان وجودی آنسلم از صفت تفضیلی "مهمترین" استفاده نمودم و البته بدین امر نیز اعتقاد دارم لیکن خوب بود رفقا بیش از حاشیه به متن می پرداختند و یادداشت را مطالعه نموده و در خصوص اصل موضوع نظر می دادند. چرا که هرچقدر هم قصد تخفیف و تنزل براهین وجودشناختی را داشته باشند بالاخره بنا به دلایلی که ذکر شد این براهین حداقل از مطرح ترین و مهم ترین براهین اثبات وجود خدا در غرب می باشند.
و جالب اینکه حضرت آیت الله جوادی آملی در کتاب "تبیین براهین اثبات وجود خدا تعالی شأنه" پس از ذکر برهان آنسلم برخی از مهمترین نقدهای وارده بدان را از گونیلون گرفته تا کانت، یک به یک مطرح نموده، سپس نقدها را با دلایل متقن رد نموده و در آخر، هرکدام را به نحوی اصلاح نموده اند. در نهایت نیز خود برهان را با استناد به دو مفهوم خاص منطق دانان مسلمان(حمل اولی و حمل شایع) به زیبایی و قوت هرچه تمام تر رد نموده و نهایتاً آنرا به شیوه ای که به واقع اثبات کننده وجود خداوند باشد اصلاح نموده اند.
این همان مدعای اصلی پست اولیه و یادداشت وبلاگ بوده که از قول دکتر دینانی نیز به اینگونه نقل شده بود:
"متاسفانه فلسفه اسلامی در بخش های طبیعیات و ریاضیات پیش رفتی نداشته است. ولی در الهیات من معتقدم که فیلسوفان اسلامی هنوز هم در دنیا حرف اول را میزنند. در الهیات کسی در این قرن به گرد ابن سینا و ملاصدرا هم نمی رسد. یک عده جوان مجذوب پلاتینجا هستند. اصلاً بررسی کنید. بی انصافی نکنید. البته در طبیعیات من هیچ حرفی ندارم. اما در الهیات که بخش اصلی فلسفه است من ملاصدرا را از جمیع فیلسوفان غرب یک پله بالاتر می دانم. فلسفه خوان های ما اشتباه می کنند. تازه فلسفه اسلامی فقط ابن سینا و ملاصدرا نیست. فلسفه اسلامی امروز اوجش در الهیات است."

پی نوشت:

+ مطلبی مرتبط از خودم:

http://dehdari.blog.ir/1390/03/ایا-خدا-وجود-دارد

معضلی به نام ولنگاری آزادی

محمد دهداری، دوشنبه، ۱۰ آذر ۱۳۹۳، ۰۹:۰۰ ب.ظ، ۲ نظر

معضل ولنگاری آزادی

در خصوص آزادی حرف و سخن بسیار است. هر کسی از مفهوم آن برداشت خاص خود را داشته و به تبع حد و حدود مد نظر خود را در نظر دارد. برخی هیچ حدی برای آزادی قائل نیستند، برخی نیز بسیار تنگ نظرانه به آزادی می نگرند و برخی نیز شیوه خیر الامور را در این خصوص برگزیده اند. البته همین دسته اخیر نیز در انتخاب معیار حد و حدود آزادی متفاوت هستند. به تبع نحوه نگاه افراد به این قبیل موضوعات، نگرششان در خصوص کیفیت آزادی - حال از تمام شقوقش -  در جمهوری اسلامی ایران متفاوت است. برخی آزادی های حاضر را بسیار کم می دانند و طالب آزادی به شکل ممالک غربی هستند، برخی آزادی های فعلی را هم بیش از حد می دانند و عده دیگری نسبت به کیفیت اعمال آزادی های مختلف در کشور انتقاد دارند. نگارنده از همین دسته آخر به شمار می آید.

در هیمن راستا محل بحث مطلب حاضر فقدان رویه ای معقول و منطقی در مواجهه با مقوله آزادی در مملکت ماست. به نظر حقیر ما در زمینه آزادی تفکر و حتی بیان در مملکت دچار نحوی از ولنگاری هستیم. بدین معنی که جایی که باید آزادی باشد، نیست و جایی که باید قید و حد باشد، باز نیست! وگرنه یک حالت خفقان که مثلا نشود در آن آزادانه اندیشید را من موافقش نیستم که در مملکت وجود داشته باشد. حتی در مقام آزادی بیان وجوهی از آزادی بیان از لحاظ اینکه در منظر و مرآی عموم نیست و رسانه ها بدان نمی پردازند مغفول مانده است. به عنوان مثال بنده تا در مقطع ارشد سر کلاس رشته ای مثل علوم سیاسی ننشسته بودم نمی دانستم در چنین مکان هایی مثل آب خوردن مبانی اسلام و نظام را به بدترین شکل ممکن زیر سوال می رود و کسی هم حق ندارد جیک بزند حتی!!

در بسیاری از کتب و آثار هنری اعم از فیلم و تیاتر و غیره نیز این عدم نظام مند بودن ملاحظه می شود. 

از سوی دیگر گاهی دیده می شود که در همین عرصه ها چنان تنگ نظرانه و متحجرانه برخورد می شود که قابل تصور نیست. این همه ناشی از فقدان مدیریت آزادی است. متأسفانه باید گفت مدیریت آزادی به مثابه شق مهمی از مدیریت کلان فرهنگی مانند دیگر شقوق آن در کشور ما مغفول واقع شده است. به عنوان مثالی عینی تر در خصوص همین بحث، می توان به نحوه تدریس در دانشگاه ها اشاره نمود. از طرفی ما با آزادی بیش از اندازه معقول اساتید و متون درسی مواجهیم به نحوی که جهت گیری غالب اعتقادی و سیاسی فضای دانشگاهی ما بسیار نگران کننده شده است و از طرف دیگر وقتی کسی به این فضا اعتراض می کند به نام آزادی بیان و اندیشه وی را منکوب و مخذول می کنند که شما متحجرید و چه و چه و حتی بعضا برای این نحوه اعمال آزادی از آیات و روایات هم شاهد مثال می آورند و از جمله به آن جمله مشهور شهید مطهری بسیار استناد می کنند که «به عقیده من لازم است در همینجا که دانشکده الهیات‏ است یک کرسی ماتریالیسم دیالکتیک تأسیس بشود و استادی هم که وارد در این مسائل باشد و به ماتریالیسم دیالکتیک معتقد باشد، تدریس این درس را عهده‌دار شود.»

همانطور که قبلا نیز در یادداشتی مفصلا عرض کرده بودم علامه شهید در همان سخنرانی فرازهایی دارند که به عمد یا سهو معمولا اشاره ای بدانها نمی شود. از جمله اینکه میان آزادی بیان و آزادی نفاق علمی، التقاط و توطئه علمی تفاوت قائل می شوند و از قضا اینها بلاهایی است که امروزه به اسم آزادی بر سر دانشگاه های ما نازل شه است. یا اینکه میان تدریس الحادیات در مقام مناظره و تقابل اندیشه ها - و به زعم بنده پژوهش و تحقیق - و مقام تدریس و تلقین به دانشجوهای خالی الذهن صفر کیلومتر نیز تفاوت قائل شده اند که این نیز آفت بسیار مهم دیگر دانشگاه های ماست!
حال ببینید نظام آموزش عالی ما چگونه با این مقولات مواجه شده و آیا این معزلات نیازمند مدیریتی منطقی و معقول از جانب حاکمیت هست یا خیر؟
در دانشگاه های ما خصوصا در رشته های علوم انسانی منابع درسی، متون تاریخ مصرف گذشته ترجمه محوری هستند که اغلب در خود غرب نیز دیگر به محاق رفته اند. اساتید نیز معمولا چون در همین فضا رشد کرده اند غربگرایند. خروجی چنین ترکیبی تقریبا قابل پیش بینی است.
حال همین آزادی نسبی که به خطا در مقطع صرفا آموزشی کارشناسی وجود دارد و انتظار می رود به تناسب، در مقطع نیمه پژوهشیِ کارشناسی ارشد و تماما پژوهشیِ دکتری، بسیار بیشتر وجود داشته باشد؛ در مقاطع اخیر الذکر تفاوت چندانی با مقطع کارشناسی ندارد و اصولا در این خصوص خطی و کاملا فکر نشده عمل شده است.
لذاست که می گوییم از حیث آزادی اندیشه و بیان هیچ مدیریتی بر کیفیت فضای آموزشی و پژوهشی وجود ندارد و ملاک و معیار «هرچه بادا باد» و گاهی هم «همسو بودن با جهت وزیدن بادهای موسمی سیاسی» می باشد!
شما این برش از جامعه ما را که اتفاقا از مهمترین برش های مرتبط با مقوله آزادی اندیشه و بیان و دیگر آزادی هاست به کل جامعه می توانید تعمیم دهید.

مست اباعبدالله

محمد دهداری، دوشنبه، ۱۹ آبان ۱۳۹۳، ۰۹:۱۵ ق.ظ، ۲ نظر

بنویسید مرا مست ابا عبدالله
گریه کن، عاشق دربست اباعبدالله

من که از مادر خود تا به ابد ممنونم
که سپرده ست مرا دست اباعبدالله

پدرم یاد به من داد حسینی باشم
نوکرش باشم و پابست اباعبدالله

به یل ام بنین حضرت عباس قسم
هست، هستی من از هست اباعبدالله

*شاعر رو نمی شناسم

من آبادان ویرانم...

محمد دهداری، پنجشنبه، ۱ آبان ۱۳۹۳، ۱۱:۵۱ ب.ظ، ۸ نظر

سید حمیدرضا برقعی

اخیرا در وبلاگ شخصی سید حمید رضا برقعی شاعر جوان و خوش ذوقی که اشعارش در مدح و رثای ائمه طاهرین علیهم صلوات الله شهره خاص و عام است شعری با عنوان «آبادان ویران» دیدم که به دلیل آبادانی بودنم نظرم را جلب کرد. ذیلا توجه شما رو به این شعر بسیار زیبا که شاه بیتش به ویرانی آبادان و تهران تر شدن تهران اشاره دارد جلب می کنم:

دوباره پرشده از عطر گیسویت شبستانم دوباره عطر گیسویت،چقدر امشب پریشانم
کنارت چای می نوشم به قدر یک غزل خواندن بقدری که نفس تازه کنم خیلی نمی مانم
کتاب کهنه ای هستم پر از اندوه یا شاید درختی خسته دراعماق جنگل های گیلانم
رها بی شیله پیله روستایی سادهءساده دوبیتی های "باباطاهرم" عریان عریانم
شبی می خواستم شعری بگویم ناگهان در باد صدای حملهء چنگیز خان آمد... نمی دانم
چه شد اما زمین خوردم میان خاک و خون دیدم درآتش خانه ام می سوخت گفتم آه،دیوانم
چنان باخاک یکسان کرد از تبریز تا بم را زمان لرزید از بالای میز افتاد لیوانم...
فراوان داغ‌دیدن‌ها، به مسلخ سر بریدن‌ها حجاب ازسر کشیدن‌هااز این غم‌ها فراوانم
شمال و درد کوچک‌خان، جنوب و زخم دلواری به سینه داغدار کشتهء حمام کاشانم
سکوت من پر از فریاد، یعنی جامع اضداد منم من اخم سعدآباد و لبخند جمارانم
من آن خاکم، که همواره در اوج آسمان هستم پر از "عباس بابایی"، پر از "عباس دورانم"
گرفته شعله با خون جوانانم حنابندان که تهران‌تر شود تهران، من آبادان ویرانم
صلاة ظهر تابستان، من و بوشهر و خوزستان تورالب تشنه‌ایم ازجان کمی باران بنوشانم
سراغت را من از عیسی گرفتم، باز کن در را منم من روزبه اما، پس از این با تو سلمانم
شکوه تخت جمشید اشک شد ازچشم من افتاد از آن وقتی که خاک پای سلطان خراسانم
اگر سلطان تویی دیگر ابایی نیست می گویم که من یک شاعر درباری ام، مداح سلطانم

 پی نوشت:

+ پرسه در خیال، وبلاگ سید حمید رضا برقعی را حتما ببینید.