سَـــبیل

سَـــبیل؛ راهی است برای به اشتراک گذاشتن دغدغه ها و پرسشهای فکری، مذهبی، سیاسی و فرهنگی بنده، محمد دهداری.


پدران معنوی عبدالکریم سروش

محمد دهداری، دوشنبه، ۲۷ خرداد ۱۳۸۷، ۰۲:۲۷ ق.ظ، ۷۱ نظر

عبدالکریم سروش

قبل نوشت:
در این نوشته قصد آن داریم تا با مروری بر تاریخچه کلام جدید و نیز سیری در نظریات آقای عبدالکریم سروش در باب کلام اسلامی و فلسفه دین، ریشه ها و سرچشمه های فکری ایشان را بشناسیم و در صورت امکان بشناسانیم.
لازم به ذکر است که در این یادداشت به نقد نظریات دکتر سروش نخواهیم پرداخت ولی در پنج یادداشت آینده، اهم نظریات وی را به تفصیل و به طور دقیق نقد و بررسی خواهیم نمود.
نوشتار:
قرون وسطی اصطلاحیست که در تقسیم بندی تاریخ اروپا معنی خاصی دارد. سالهایی که بواسطه سلطه مسیحیت تحریف شده و کلیسای منحرف به سالهای تاریکی اروپا نیز مشهور شده اند. اروپا در قرون وسطی شرایط بدی را تجربه می کرد. کلیسا به شدت خرافات را در میان مردم ترویج می نمود و با همه مظاهر علم در ستیز بود. دلیل اصلی این مقابله با علم و دانش را در تضاد ذاتی مسیحیت تحریف شده با عقل و دانش می توان جستجو کرد. گزاره های غیر معقول و خلاف واضحات علمی موجود در کتاب مقدس مانند مسطح بودن کره زمین، نظریه زمین محوری عالم، کشتی گرفتن خدا با یکی از پیامبران، ارتکاب فحشا از جانب یکی دیگر از پیامبران و... و از طرف دیگر دست یابی تدریجی علم بشر به گزاره هایی خلاف احکام کتاب مقدس، باعث شد تا کلیسا با بسیاری از دانشمندان از در تقابل درآید. کلیسا از این قبیل احکام و گزاره های کتاب مقدس با تمام قدرت دفاع و در جهت منافع سیاسی خود سوء استفاده می نمود. تا اینکه اندک اندک برخی از متفکران مسیحی بر آن شدند تا با ارائه نظریه هایی جدید، به جرح و تعدیل کلام مسیحی پرداخته، اروپا را از زیر سلطه کلیسای کاتولیک برهانند. این تلاشها با نهضت اصلاح دینی یا رفرمیزم که توسط کشیشی آلمانی به نام مارتین لوتر بنا نهاده و به پروتستانتیزم و سکولاریزه شدن مسیحیت منجر شد، آغاز گشت. بدین وسیله پایه های رنسانس در اروپا بنا نهاده شد.
پس از ورود به عصر روشنگری، غرب دچار نوعی علم زدگی شد. ‌مبانی تفکر غرب به کلی دین پیرایی گشته و غربیانِ فراری از سختگیری های کلیسا، اینبار به دام علم گرایی و تجربه گرایی افتادند. مکاتبی که از جهتی موجب پیشرفتهای علمی غرب شدند ولی از جهت دیگر غرب را از انسانیت، ارزش و معنا تهی ساختند(البته آنچه این مکاتب از خیرات و برکات برای اروپا داشتند ذاتی آنها نبود. دلایل فراوانی باعث شد تا این پیشرفتها به این مکاتب منتسب شوند که این موضوع از بحث ما بیرون است). در این دوران خدا محوری مورد ادعای کلیسا جای خود را به انسان محوری داد و غرب چنان در این جهت افراط کرد که آگوست کنت، مُبدع اومانیزم، بعدها و در قرن نوزدهم معابدی را برای عبادت انسان بنا نمود.
از این زمان به بعد متکلمان مسیحی به فکر چاره ای برای جوامع خود افتادند. آنها  با دو مشکل مواجه بودند؛ یکی اینکه جهان غرب با سرعت سرسام آوری به سوی  بحران معنویت، مادیگرایی و پوچی پیش می رفت و دیگر اینکه مسیحت به دلیل تناقضات و تعارضات درونی فاقد پتانسیل لازم برای پاسخگویی به نیاز های مادی و معنوی جوامع مسیحی بود. حتی گهگاه آموزه های مسیحیت موجب بروز رفتارهای خلاف عقلانیت، در متدینین و مؤمنین مسیحی می شد(مانند رفتارهای نژادپرستانه تحت تاثیر آموزه نجات)، چه رسد به اینکه بخواهد مشکلی از مشکلات این جوامع را حل کند. علاوه بر این مسائل درست در همین زمانها تغییر و تحولات سیاسی زیادی هم در اروپا رخ داده بود که نیازمند توجیهات دینی بود. آن دو مشکل دینی و این تحولات سیاسی  سبب شد تا نظریه های فراوانی برای توجیه تناقضات و تعارضات درون مسیحیت و نیز تئوریزه کردن تغییرات و تحولات سیاسی آن زمان مطرح گردد. از جمله این نظریه ها که بعدها به عنوان کلام جدید معروف شدند، می توان به نظریه هرمنوتیک اشاره کرد که در باب تعدد قرائتها از متن واحد و با هدف بررسی کیفیت فهم متن و رفتار مطرح گشت. این نظریه بطور جدی اول بار توسط کشیشی آلمانی به نام شلایر ماخر و با قصد توجیه تناقضات فوق الذکر، به حوزه کلام مسیحی راه یافت. پس از وی هایدگر هرمنوتیک فلسفی را مطرح نمود و گادامر این نظریه را بسط داد. نظریه مهم دیگر شلایر ماخر که در همین راستا مطرح شد، تنزل گوهر دین به تجربه دینی بود. وی برای توجیه مطالب خلاف عقل کتاب مقدس و از آنجا که نمی خواست مردم بخاطر اینگونه تناقضات از مسیحیت رویگردان شوند، این نظریه را مطرح نمود و آنچه را از دین، مهم، اساسی و البته دست یافتنی بود به تجربه ای درونی برای هر فرد و منحصر در آن فرد محدود کرد. نظریه مهم دیگر که به منظور توجیه و تطهیر مسیحیت مطرح شد نظریه تکثرگرایی یا پلورالیزم دینی بود. هرچند شلایر ماخر در تکوین این نظریه هم دخیل بود ولی بیشتر، آنرا با نام جان هیک می شناسند. وی در انگلستان به فعالیت های ضد نژاد پرستی مشغول بود ولی پس از پیروزی در این مبارزات با عقاید مسیحی خود به مشکل برخورد. چرا که در دین مسیح، فقط مسیحیان هستند که رستگار می شوند. وی در کتابی بنام "اسطوره تجسد خدا" نظریه خود را درباب تکثرگرایی دینی مطرح نمود و نهایتا نتیجه گرفت که همه انسانها از هر دینی که باشند اهل نجاتند، پس همه برحقند. شاید بیش از هرچیز مفهوم انحصارگرایانه نجات در مسیحیت موجب شد تا جان هیک چنین به ورطه تکثرگرایی افتد.
برای آنکه بحث را از اروپای علم زده به ایران اسلامی منتقل کنیم ناچاریم کمی به عقب برگردیم و به تحولات سیاسی غرب بعد از رنسانس نیز اشاره ای داشته باشیم. همزمان با رنسانس در مغرب زمین طبقه ای بنام بورژوا در اروپای غربی شکل گرفت. تکون این طبقه را نتیجه تغییر مدل اقتصادی غرب از فئودالی به سرمایه داری می دانند. این طبقه که کم کم قدرت سیاسی را نیز در دست گرفت، برای ادامه مسیر پیشرفت نیازمند مواد اولیه بیشتر و بازار مصرف بزرگتر بود، پس برای رفع نیازهای خود شروع به استعمار کشورهای ضعیف تر نمود. با شکل گیری پدیده استعمار، کشورهای جهان به سه دسته قوی، ضعیف و خیلی ضعیف(مرکز، پیرامون و حاشیه) تقسیم شدند. اندک اندک کشورهای قوی یا همان استعمارگران اروپای غربی و بعدها آمریکای شمالی به یاری مواد اولیه و بازار کشورهای ضعیف و البته کار و تلاش فراون، بر دیگر کشورهای جهان تسلط یافتند. این گروه از کشورها برای تثبیت سلطه خود به راه های مختلفی متوسل شدند. روشهایی که آنها اتخاذ می کردند تا قبل از پایان جنگ دوم جهانی بیشتر نظامی و اقتصادی بود ولی این کشورها به درستی پی بردند که دیگر آن روشها جوابگو نیست و باید به راه های سیاسی و علی الخصوص راه های فکری و فرهنگی متوسل شد تا زمینه تثبیت سلطه اقتصادیشان فراهم گردد. از آنجا که کمونیزم برای این جهان گشایی مانعی جدی به حساب می آمد به موازات جنگ سرد، جنگ ایدئولوژیک نیز میان ایدئولوژی طبقه نوظهور و استعمارگر غرب، یعنی لیبرالیزم و ایدئولوژی کمونیزم شکل گرفت و ادامه داشت تا اینکه شوروی از هم پاشید و جنگ ایدئولوژیک هم با یاری گرفتن سرویسهای جاسوسی آمریکا از متفکرانی همچون کارل پوپر به پیروزی غرب انجامید.
اما در همین دوران ایدئولوژی دیگری بسیار قوی تر از کمونیزم پا به عرصه جهانی گذاشته بود. اسلام بطور اعم و اسلام شیعی بطور اخص که تا آن زمان در زیر یوغ استعمار به سر می برد، با پیروزی انقلاب اسلامی ایران احیاء گشته بود و رقیبی جدی برای تمامیت خواهی های غرب بشمار می رفت.
در این دوران در ایران، از آنجا که دیگر افکار چپ خریدار نداشت،‌ روشنفکری غربزده دوباره جان گرفت ولی با این تفاوت که آن ادبیات لائیک و ضد دینی که قبل از ظهور تفکرات چپ در ایران برای از میان برداشتن دین به مثابه مانعی بزرگ در سر راه استحاله فرهنگی- فکری کامل در غرب، مورد استفاده متنور الفکران غرب زده ای مانند میرزا ملکم خان قرار گرفته و بی نتیجه مانده بود، جای خود را به ادبیاتی تکثرگرایانه، اباحه گرایانه و التقاطی داد. روش جدید استفاده از تجربیات غرب در مثله کردن مسیحیت کاتولیک، برای پروتستانتیزه کردن اسلام بود. این روش ابتدا در بعضی کشورهای عربی مورد استفاده قرار گرفته بود و کسانی مانند نصر حامد ابوزید از محصولات همین نوع جدید استعمار فکری بودند. مسلما این کشورها به دلیل برخی اختلافات میان مذاهب اهل تسنن محمل بهتری برای مطرح شدن اولیه این نظریه ها در بین مسلمانان بودند. کم کم نوبت به ایران و تشیع هم رسید. نوشته ها و گفته های عبد الکریم سروش و مجتهد شبستری که ترجمه هایی حرفه ای از نظرات روشنفکران عصر نوزایی مسیحیت بودند،‌ از همین دسته اند. این نوشته ها و گفته ها هرچند در نگاه اول تفاسیری خاص از اسلام بنظر می آمدند که در لفافه اشعار مولوی و ادبیات عرفانی پیچیده شده بودند ولی در واقع اولین گامها برای سوق دادن اسلام به همان مسیری بودند که مسیحیت رفته بود. مسیری که با تمسک به هرمنوتیک از تکثر گرایی شروع و به رفرمیزم  و پروتستانتیزم اسلامی و در نهایت سکولاریزم ختم می گشت. با این تفاوت مهم و اساسی که اسلام،‌ مسیحیت نبود. لذا یافتن آن تناقضات اساسی که در مسیحیت وجود داشت و تولید آن نظریه های خاص درباره کلام و فلسفه دین را موجب شده بود، مستلزم دو پهلو گویی ها، مبهم گویی ها و حتی تحریف مصرحات اسلام بود که البته این افراد از این جهات دریغ نکردند. علی الخصوص سروش که توسط همین راه ها اذهان بسیاری را به خود متوجه ساخت. وی هرچند از جانب طیف رادیکال روشنفکری غرب زده، همواره به محافظه کاری، سنت زدگی و بر زبان نیاوردن منویات واقعی خود، متهم می شد، ولی هیچ گاه خارج از سیر دقیقی که منطقا برای جا افتادن این قبیل تفکرات در جامعه فکری- فرهنگی ایران لازم بود،‌ حرکت نکرد. تفکرات مبهم وی که هرگاه با انتقاد جدی مواجه می شد به همین ابهام ها و دو پهلو گویی هایش پناه می برد و به توجیه بر می آمد،‌ در میان دو دسته با استقبال مواجه شد. یکی نا کارشناسان دینی که از مباحث دینی آگاهی دقیق و علمی نداشتند و گروهی از دانشگاهیان و جوانان علاقه مند به دانش را در بر می گرفت و دیگری، افرادی که حداقل به اندازه ی پی بردن به  نادرستی نظریات سروش، از دین سر در می آوردند ولی به دلایل مختلف و از جمله سیاسی و اینکه این مطالب را همسو با اهداف و منافع خود می دیدند، از وی حمایت می کردند. البته این را نیز باید اضافه کرد که تا سال 1366 که سروش در شورای انقلاب فرهنگی حضور داشت، اینگونه تفکرات خود را بروز نمی داد و حتی تا آن زمان کتابهای مفیدی نیز مانند کتاب نهاد ناآرام جهان از وی منتشر شده بود. ولی پس از جدایی وی از این شورا کم کمک زاویه وی با اسلام مشخص شد. اولین کتاب وی پس از این زمان کتاب تفرج صنع در مدح تجدد و نکوهش سنت بود.
با گذشت زمان مجادلاتی که سروش با عالمان واقعی اسلامی از جمله شهید مطهری بر سر الگوی اسلامی حکومت داشت جدی تر شد. سروش در ابتدا از جمله روشنفکران جمهوری خواه به حساب می آمد یا حداقل اینگونه می نمود ولی ارادت وی به مدل حکومتی لیبرال دمکراسی خیلی زود افشا شد. بی شک سروش در این زمینه از جمله مقلدان و مترجمان بی قید و شرط "جامعه باز و دشمنان آن" کارل پوپر -متفکر و نظریه پرداز معاصر که رابطه ای ارگانیک با سازمان سیا داشت- محسوب می شود. در همین راستا و برای تخریب مبانی اعتقادی مدل حکومتی جمهوری اسلامی و ولایت فقیه، وی با توسل به هرمنوتیک فلسفی، ادعا کرد: تمام معرفت‌های بشری و استنباط‌های انسانی از دین، تاریخی است و معروض خطا. این نظریه که ابتدا در مجلات و بعد به شکل کتاب درآمد تحت عنوان قبض و بسط تئوریک شریعت،‌ ترجمه ی مسجع و منظمی از هرمنوتیک گادامر بود.
وی در آثار بعدی خود دو نظریه اساسی دیگر بر مبنای نظریات کلامی تاریخ مصرف گذشته مسیحیت که در ابتدای بحث به آنها اشاره شد،‌ مطرح کرد. یکی نظریه صراطهای مستقیم یا به عبارت بهتر بومی سازی شده تکثرگرایی شلایر ماخر و جان هیک، که در تقابل کامل با نص قرآن کریم قرار داشت و دیگری نظریه ای که از صراطها مبنایی تر و البته خطرناکتر بود، چرا که اساسی ترین مفاهیم اسلامِ خصوصا شیعی را هدف قرار داده بود. سروش دراین نظریه که در کتاب بسط تجربه نبوی به آن پرداخته بود،‌ مدعی شد قرآن نه وحی الهی به پیامبر اکرم (ص) بلکه تجربه شخصی و در اصطلاح کلام جدید تجربه دینی وی بوده است. تجربه ای که می تواند در هر عصر دیگری، برای روشنفکران آن عصر رخ دهد. وی با این ادعا بطور تلویحی و البته تمام عیار حجیت قرآن را زیر سوال می برد. چرا که اگر تجربه دینی بودن قرآن را بپذیریم،‌ اعجاز،‌ مصون از خطا بودن، منحصر به فرد بودن و حجیت معرفت شناختی آن نیز زیر سوال خواهد رفت. هرچند این نظریه هم مانند نظریات قبلی وی با توجیهات خود سروش و هوادارانش طوری تفسیر شد تا کاملا در مقابل واضحات اسلام و قرآن قرار نگیرد و سروش را زودتر از موعد رسوا ننماید ولی وی با این ادعا نشان داد که شمشیر تحریف را از رو بسته و دیگر به پلهای پشت سر خود هیچ توجهی ندارد.
منتقدان این نظریه به صراحت هشدار دادند این گفته بدین معنی است که قرآن ساخته و پرداخته خود پیامبر (ص) و خطا پذیر است ولی این هشدارها در هوادارن سروش که محو ادبیات زیبا و شیوای وی بودند کارگر نافتاد. تا زمانی که بعد از مدتها بازی با افکار و عقاید مردم خود سروش به میدان آمد و دقیقا در برهه ای حساس از زمان که همه جهان تیغ تحریف، تهمت و توهین بر اسلام،‌ قرآن و پیامبر اکرم(ص) کشیده بودند،‌ حرف آخرش را بی پرده و بدور از آن مبهم گویی های معمول بیان نمود. وی در مصاحبه ای با رادیو هلند مطالبی با این مضامین مطرح کرد: وحی در واقع الهامیست از جنس الهام شعرا. پیامبر خود آفریننده و تولید کننده قرآن است. مفاهیم قرآن از خدا و الفاظ آن از پیامبر است. شرایط حاکم بر زندگی پیامبر در قرآن تاثیر داشته است و در نهایت اینکه قرآن نمی تواند از خطا مبری باشد. این ادعا نیز برگرفته از نظریه تجربه دینی شلایر ماخر  و نظریات مشابه آن در مسیحیت بود.
با توجه به آنچه کذشت و در مجموع سروش در نظریاتی که تا کنون مطرح نموده حرف تازه ای که نتیجه تفکر خلاقه خود وی باشد عنوان نکرده است. ولی هنوز جای یک سؤال اساسی باقی است و آن اینکه سروش به چه انگیزه ای این نظریات را مطرح نموده است؟ ما می دانیم نسخه های اصلی این نظریات در ابتدای امر برای توجیه اشکالات و ایرادات عقلی و علمی مسیحیت و به منظور حفظ اندک دینداری باقی مانده در غرب مطرح شده اند و همچنین می دانیم این نظریات سرانجام به دین زدایی از زندگی اجتماعی در مغرب زمین منجر گشته اند. لذا نیت سروش نیز از مطرح کردن نسخه های بومی این نظریات از این دو حال خارج نیست؛‌ یا توجیه اشکالات عقلی و علمی اسلام و نجات آن! و یا زدودن اسلام از صحنه زندگی اجتماعی و به حاشیه فردیات راندن آن که البته اولی نیز لاجرم به دومی ختم خواهد شد. ولی همانطور که گفته شد و با دلایل عقلی و نقلی هم قابل اثبات است اسلام مانند مسیحیت چنان اشکالاتی ندارد که کسی بخواهد آنها را توجیه کند و سروش هم مسلما از این حقیقت بی اطلاع نیست.‌ نتیجتا باید گفت سروش این نظریات را فقط و فقط به قصد تحریف و تقلیل اسلام در حد مسیحیت عرفی شده و نتیجتا پیاده سازی الگوی سیاسی - اجتماعی مورد نظر خود و هم فکران و هم پیالگانش مطرح ساخته است. خود سروش در زمانها و مکانهای مختلف و البته غالبا بصورت غیر رسمی به نیت اصلی خود اقرار کرده و حتی گاهی به شکل تلویحی در نوشته ها و گفته های رسمیش نیز به آن اشاره نموده است. به عنوان مثال در جایی چنین نوشته است که: "اگر جامعه دیندار شود تمام شئونش من جمله سیاست، دینی می گردد. پس اگر بفرض کسانی طالب غیر دینی شدن سیاست هستند،‌ باید جامعه را غیر دینی کنند " – جامعه پیامد پسند،‌ مجله کیان،‌ شماره 17 -  و بنده اضافه می کنم آنچه سروش در این جمله غریب به آن اشاره دارد تحقق نمی یابد مگر در مورد دینی که مانند مسیحیت عصر نوزایی نزد جامعه خود بی اعتبار شده باشد. به همین دلیل است که تمام تلاشهای سروش و هم فکرانش در راستای بی اعتبار کردن اسلام؛ ابتدا در نزد متفکرین و سپس در قاعده جامعه بوده و هست. با توجه به این حقیقت نگارنده مهمترین و محوری ترین نظریه سروش را نظریه صراطها می داند چرا که در صدد اثبات عدم خاتمیت و حقانیت مطلق دین اسلام بوده است. دینی که اکثر علوم و معارف و از جمله دانش سیاسی حوزه جغرافیایی خود را تحت تاثیر قرار داده و این تاثیر در ایران بیش از جاهای دیگر قابل مشاهده است. نظریه های دیگر سروش بیش از اینکه به طو مستقیم تفکر سیاسی شیعه را هدف گرفته باشند با کمک به اثبات و رفع موانع نظریه صراطها در این راه قدم برداشته اند. مهمترین این موانع که سروش مجبور بوده برای بومی سازی تکثر گرایی دینی در حوزه اسلام از آن عبور نماید اعتماد کامل دانشمندان علوم مختلف اسلامی به قرآن به مثابه کلام خدا و مهمترین منبع معرفتی بوده است. همان چیزی که در کنار عقلانی بودن دین اسلام مهمترین نقاط افتراق اسلام با مسیحیت عصر نوزایی هستند. به همین اعتبار بوده که سروش طی نظریات دیگر خود، وحی را از کلام بلافصل خدا در حد الهام شعرا تنزل داده، فهم بشر از قرآن را نسبی و در انقباض و انبساط با علوم عصری دانسته و متن قرآن را صامت و آبستن هر تفسیری که روشنفکران مانند خودش اراده کنند خوانده است. 
البته واضح و مبرهن است که این تلاش فی ذاته ابتر است،‌ زیرا همانطور که گفته شد مولود نامشروع مدلهای تاریخ مصرف گذشته غربی است. مدلهایی که در نظام فکری و معرفتی اسلامی محلی از اعراب ندارند. اسلام علاوه بر اینکه به منبع معرفتی لایزال و زلالی مانند قران متصل است، نه با عقل و علم سر ناسازگاری دارد و نه با هیچ یک در ستیز است، چرا که پیشرفت در این دو، چیزی جز تایید گزاره های این دین مبین را در پی نخواهد داشت که داشته و از همین روست که در اسلام بر علم و تعقل و تفکر، بیش از هر چیز تاکید شده است. اسلام برای همه دعاوی خود دلایل فراوان عقلی، نقلی و علمی دارد و حتی دلایل نقلی خود را نیز بر مبانی عقلی محکم استوار ساخته است. اسلام حتی آنجا که ادعا می کند قرآن وحی و عین کلام خداست، ‌علاوه بر دلایل نقلی،‌ قرائن علمی و عقلی بسیار مانند اعجازهای فراوان علمی و استدلالات فلسفی و کلامی محکم، ‌برای اثبات این گفته دارد و بر مبنای همین حجیت معرفتی تحقیق شده قرآن است که ما در مسائل دیگر علوم اسلامی نیز به آیات آن استناد می کنیم و بر همین مبناست که بر اساس نص صریح قرآن ادعا می کنیم، راه حق یکی است و تنها صراط مستقیم است که به صلاح بشر ختم می شود و نه صراطها.
لازم به توجه است هر چه اینجا  درباره عدم تطابق مدلهای کلام مسیحی بر اسلام گفتیم غیر از بحث علمی در مورد خود این مدلهاست که همگی دارای اشکال و پر از تناقضند (به عنوان مثال همین که هر کدام به نحوی به شکاکیت و نسبی گرایی ختم می شوند و این با ذات نظریه پردازی این متکلمان برای هر موضوعی، در تناقض است). بحث تفصیلی در باره یکایک این نظریه ها را به بخشهای بعدی موکول می نماییم.
حرف آخر اینکه به هر حال همه این تلاش ها برای تحریف اسلام در اذهان مسلمانان بی ثمر بوده و خواهد بود ولی برای مسلمانانی که به میزان ضرورت با اسلام ناب آشنایی داشته باشند و اسلام را از سرچشمه بگیرند، نه از گندآبها. به امید آنکه جوانان عزیز و فرزانه که آینده سازان فکر و اندیشه اسلام اند،‌ با تدقق و تحقیق هر چه بیشتر در اسلام، راه را بر این تفکرات انحرافی ببندند و خود و جامعه خود را در راه رسیدن به کمال یاری نمایند.
پی نوشت:
+ نوشته های اخیر بنده درباره سروش:
یادداشتهایی که لینکشون رو این زیر می بینید سلسله نوشته هایی هستند که در اصل یک تحقیق کلاسی بوده اند و یادداشت حاضر هم مقدمه اون تحقیق بوده. من برای اینکه بتونم اون تحقیق رو وبلاگی کنم، قسمت قسمتش کردم و به صورت یک سیر سروش شناسی درش آوردم.
ضمنا بهتره این نوشته ها به ترتیب خوانده شوند:

١- پدران معنوی عبدالکریم سروش
٢- صراطهای مستقیم فرزند پلورالیزم دینی
٣- قبض و بسط تئوریک شریعت فرزند هرمنوتیک رمانتیک
۴- بسط تجربه نبوی فرزند تجربه دینی
۵- سروش، حقانیت ادیان و مسئله نجات
۶- چرا سروش؟!

+ با بهره گیری از:
حسین زاده، محمد، درآمدی بر معرفت شناسی و مبانی معرفت دینی، موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره)، چاپ اول، ١٣٨۵.
سید محمود نبویان، شمولگرایی، نقدی بر کتاب صراطهای مستقیم عبدالکریم سروش، دفتر جریان شناسی تاریخ معاصر، چاپ اول ١٣٨٢.
نامه  آیت الله سبحانی به سروش در مورد مصاحبه وی با رادیو هلند.

حاج رضوان شهادتت مبارک

محمد دهداری، دوشنبه، ۳۰ ارديبهشت ۱۳۸۷، ۰۷:۳۰ ب.ظ، ۰ نظر

شهید عماد مغنیه(حاج رضوان)

بسم الله
ولا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون
سردار دلاور اسلام حاج عماد مغنیه عاقبت به آرزوی خود دست یافت. حاج عماد که بین حزب الله به حاج رضوان معروف بود و زین پس باید عادت کنیم از وی با لقب زیبای شهید یاد کنیم در شامگاه روز سه شنبه، شهد شیرین شهادت نوشید. 
برای این اقدام تروریستی ناجوانمردانه که کار مشترک دستگاههای اطلاعاتی و تروریستی آمریکا و رژیم صهیونیستی و برخی از کشورهای خود فروخته و حقیر و ذلیل عربی همپیمان آنها بود، از دید عاملان آن چند دلیل می توانبیان کرد. ابتدا شخصیت و سوابق منحصر بفرد عماد مغنیه. وی قبل از اشغال لبنان بوسیله رژیم صهیونستی فعالیت های مبارزاتی خود را با عضویت در نیروی ویژه شاخه نظامی جنبش آزادی بخش فلسطین موسوم به گروه 17 آغاز کرد و پس از اشغال لبنان به جنبش امل پیوست. وی همزمان با خروج سید عباس موسوی و سید حسن نصر الله از جنبش امل با آنها به حزب الله پیوست و مدارج ترقی را در آن طی کرد تا آنکه مرد شماره یک شاخه نظامی حزب شد. سرویسهای جاسوسی غربی هیچگونه اطلاعات سمعی و بصری از او نداشتند تا حدی که وی را بخاطر درجه ذکاوت به روباه تشبیه میکردند. سازمان سیا ادعا کرده بود عملیات انفجار در مقر تفنگداران دریایی آمریکا در بیروت را که موجب آن ضربه بزرگ بر پیکر نیروهایش در خاور میانه شد، او سازماندهی کرده بود. شهید مغنیه کابوس صهیونیستها بود به نحوی که هر انفجاری در هر جای دنیا در مقرها و مراکز صهیونیستی و یهودی رخ می داد به سرعت نام عماد مغنیه مطرح می شد. مغنیه را باید عامل اصلی به دام انداختن "الحنان تننباوم " افسر احتیاط ارتش رژیم صهیونیستی و انتقالش به بیروت دانست که بعدها با تعداد زیادی از اسرای لبنان وفلسطینی مبادله شد. او همچنین طراح اصلی اسارت دو نظامی اسرائیلی بود و بعد از آن هم جنگ جولای را مدیریت کرد تا در کنار سید حسن نصر الله ورهبران مقاومت طعم شیرین پیروزی علیه اسرائیل را برای اولین بار به جهان اسلام بچشانند. وی از مدتها پیش و به دلایل گفته شده در لیست جوخه های ترور رژیم صهیونیستی قرار گرفته بود و آنچه مسلم است این اقدام مستلزم صرف زمان و هزینه بسیار و تلاش های شبانه روزی گروه های اطلاعاتی فراوان بوده است.
اما این ترور ناجوانمردانه دلایل دیگری نیز دارد. یکی دیگر از اهداف ترور عماد مغنیه بویژه در این مقطع زمانی جلوگیری از تضعیف روحیه نظامیان شکست خورده صهیونیستی و مقابله با پیامدهای ناشی از انتشار گزارش وینو گراد در جامعه صهیونیستی بوده است. از جهت دیگر صهیونیستها به خیال خود خواسته اند با اینکار تعادل قدرت را که بعد از جنگ 33 روزه به شکلی فاحش به هم خورده بود مثلا برقرار کنند! دقت در این نکته که وی در سالگرد ترور سید عباس موسوی و هم در نزدیکی سالگرد ترور رفیق حریری، ترور شده است و تقارن این اتفاق با تلاشهای اخیر آمریکا و اسرائیل و گروه 14 مارس برای دامن زدن به اختلافات داخلی لبنان، هم موید مطلب فوق الذکر است و نیز بازگو کننده استیصال اسرائیل از مدیریت وضع کنونی اش، چرا که با در نظر گرفتن وضعیت فعلی منطقه شهادت حاج رضوان، هرچند می تواند موجب دامن زدن به اختلافهای لبنان گردد، این امکان وجود دارد که برعکس هم عمل کند. این اقدام علاوه براینکه بازتاب حقارت اسرائیل و ناتوانی از برابری در عرصه نظامی با حزب الله است، می تواند موجب اتحاد نیروهای داخلی لبنان و به انزوا رفتن معارضین گردد و این احتمالیست که نمی توان از آن چشم پوشید ولی اسرائیل چنان در گرداب افتضاحات قبلی گیر افتاده که این ریسک را پذیرفته و دست به این اقدام زده است و ید الله فوق ایدیهم.
... و انگار این قوم جنایت پیشه را تا ابد عبرتی نیست از کردار گذشته و نه فهمی نسبت به آنچه در آن اند. نمی دانم در این جرثومه جنایت حتی یک نفر عاقل پیدا نمی شود که به این خیل نافهمان بفهماند اینگونه راه به جایی نخواهند برد. چه آنکه برای هرکه از بیرون نظاره گر این جسد محتضر باشد، چون روز روشن است، هر گامی که اینان به زعم خود به جلو برمی دارند یک گام به درک نزدیکتر می شوند. این را نه تنها از جنبه ایدئولوژیک می گویم که منظورم بعد مادی ماجرا نیز هست و خواهیم دید که این اقدام ددمنشانه اخیر چه نتیجه ای برای این خیل حمقاء در بر خواهد داشت. آری این دست خداست که بر عقول اینان قفل زده تا نفهمند هر قطره خون سربازان ما که بر زمین میریزد آب حیات شجره طیبه اسلام خواهد گشت و اگر این خونها نریزد، آن شجره از تعالی باز خواهد ماند. این نابخردان با این اقدام، جهشی بلند به سوی نابودی هرچه زودتر انجام دادند. خون شهید مغنیه هدر نخواهد رفت و خدا نمی گذارد که هدر رود و مکروا و مکرالله والله خیرالماکرین... .

پی نوشت:
+ پیام تسلیت مقام معظم رهبری به دبیر کل حزب الله لبنان

+ پیام تسلیت رئیس جمهور به سید حسن نصرالله

+ سخنرانی سید حسن نصرالله در مراسم تشییع جنازه شهید مغنیه

+ قلبی که با شهادت از تپش ایستاد

+ خون مغنیه موجب پرورش شجره مبارکه حزب الله می‌شود

+ بزرگترین عملیات تروریستی "موساد" در تاریخ

+ پشت پرده ترور عماد مغنیه
+ این یادداشت با استفاده از مطالب سایتهای اینترنتی و جراید نوشته شده.

ما و دیانتمان!

محمد دهداری، دوشنبه، ۳۰ ارديبهشت ۱۳۸۷، ۰۷:۳۰ ب.ظ، ۰ نظر

قبل نوشت:

این یادداشت از جمله یادداشتهای وبلاگ قبلیمه که الان دیگه خراب شده و به همین دلیل تصمیم گرفتم در این وبلاگ هم داشته باشمش.
نوشتار:

بسم الله.
سلام. الان که دارم این مطلب رو می نویسم تو کافی نت نشستم و هزارجور فکر هم مثل آگهی بازرگانی های بی موقع صدا و سیما توی ذهنم درحال عبور و مرورن. چیزی که من رو بر اون داشت تا با این اوضاع وقتی این یادداشت رو بنویسم این بود که یه آقای محترمی به نام «فریبرز» کامنتی واسه یادداشت اخیر بنده «لذت» گذاشته بودند که جواب لازم بود؛ نه فقط بخاطر نظری که گذاشته شده بود بل به این دلیل که نظر رفیقمون فریبرز خان بابی از حرفهای نگفته ام رو به یادم آورد که در یادداشت زیر متوجهشون خواهید شد ولی می دونم که نمی رسم همش رو اینجا بگم٬ مابقی باشه تا نوشته های آتی.
مطلب اخیر من همونطور که می دونید درباره امر به معروف و نهی از منکر بود و آقای فریبرز ایرادشون این بود که:

«سلام. مطلبت رو خوندم. قشنگ نوشته بودی ولی من با مضمون نوشته ات موافق نیستم. اصولا با مذهب مشکلی ندارم ولی بنظرم شما سلیقه خودت رو به اسم مذهب مطرح کردید و این درست نیست. من نمازم رو می خونم، روزه ام رو میگیرم، همه جور موسیقی هم گوش می دم. همیشه هم خدا تو کارام کمکم کرده و هیچ مشکلی هم با دینم ندارم.»

چیزی که میخوام در ادامه بنویسم صرفا جواب ایشون نیست ولی جواب ایشون هم درش پیدا میشه. حرف من دقیقا و تحقیقا قسمت اول نظر فریبرز خان هست اونجا که فرمودن درست نیست که کسی سلیقه و نظر خودش رو به جای حرف خدا جا بزنه.
هیچ کس تاکید می کنم هیچ کس حق نداره حرف خودش رو بجای حرف خدا جا بزنه. خدا حتی برای پیامبر هم همچین حقی قائل نشده. تا جایی که در قرآن پیامبر رو اینطور خطاب قرار میده که اگه بخوای یه کلمه از خودت به کلام خدا اضافه کنی٬ خداوند به دست قدرت رگ قلبت رو قطع خواهد کرد. حالا این پیامبر هست که معصومه٬ چه رسد به افراد دیگه.
سؤال من اینه؛ کی باید تشخیص بده دستور خدا درباره فلان مسئله چیه و چطور باید عمل کرد تا خدا ازمون راضی باشه؟؟ من یا آقای فریبرز خان می تونیم؟! یا مرجعی هست تا اینگونه سؤالات رو پاسخگو باشه؟! و البته همه می دونیم که این سؤالات هم مثل سؤالات دیگه مرجع خودش رو داره.
حرف اصلی من چیز دیگه است. ببینید مشکل خیلی از ماها اینه که اول نیگاه می کنیم به خودمون و تمایلات خودمون رو در نظر می گیریم، بعد اونچه مد نظر خودمون هست رو به خدا نسبت می دیم. حالا دستور خدا هر چی می خواد باشه حتی مخالف نظر خودمون. این یه مشکل خیلی بزرگ و متاسفانه شایعه. البته چون همه یه جور نیستن در هر کسی با یه قوت و ضعفی وجود داره. مثلا من چندتا دوست داشتم که اینا از لحاظ سیاسی یه جورایی چپ سنتی بودند و طرفدار خاتمی و کروبی و ... . یه روز که دور هم جمع بودیم، بحث مرجعیت مطرح شد و من متوجه شدم بجز یکیشون بقیه از آقای صانعی تقلید می کنن. اصلا تو این مطلب به مسائل سیاسی مربوط به ایشون کاری ندارم. به نظر شخص خودم هم تو این مسئله(مرجعیت) کاری ندارم. حرفم سر نحوه پرداختن این رفقا به یکی از واجباتیه که خدا ازشون خواسته. من گفتم برای اینکه بین مراجع زنده٬ اعلم رو پیدا کنیم چند تا راه مشخص هست که توی همه رساله ها هم اومده، شما چطور به این نتیجه رسیدید که ایشون اعلم از بقیه مراجعند. از پاسخ هایی که دادند دستگیرم شد اصلا برای این موضوع تحقیق نکردند و تنها معیارشون این بوده که ایشون از نظر سیاسی به ما نزدیکتره. وقتی به نحوه انتخابشون(و نه انتخابشون) ایراد گرفتم فریاد وا اماما و وا مدرساشون به آسمون بلند شد که مگه نشنیدی که سیاست ما عین دیانت ماست و ... . گفتم این چه حرفیه؛ درسته که سیاست ما عین دیانت ماست ولی آیا بنظر شما سیاسیت رو باید با دین تطبیق داد یا دین رو با سیاست. شما دینتون که دستورات خداست و البته شامل سیاست هم میشه رو با سیاسیتی که با عقل و تمایلات فردیتون بهش رسیدید، تطابق دادید؟! این دیگه چطور دیانتیه؟!
اون روز من خیلی از جواب اونا جا خوردم ولی بعدا که بهش بیشتر فکر کردم دیدم این مکانیزمی که به اون نتیجه منجر شده بود رو خیلی ها در طول روز٬ بارها و بارها مورد استفاده قرار می دن و درحالی که توی کارهای روزانه شون دارن سلیقه خودشون رو مبنا قرار می دن، این کار رو جوری توجیه میکنن که انگار دستور خدا هم همینه. 
ولی حقیقت غیر از اینه، راه خدا روشنه. این ماییم که چشممون رو بستیم تا فقط خودمون رو ببینیم. ما از حقایق گریزانیم چون فکر می کنیم برامون سختی به همراه داره. ولی غافل از اینکه اگه چشم باز کنیم و حقایق رو ببینیم اون وقت عمل نکردن به دینه که کاری سخت و نشدنی خواهد بود. فرق ما با متقین از ضعف ایمان نشات می گیره چرا که اونایی که به دستورات دین درست عمل می کنن بخاطر شدت ایمانشون به انتفاع حاصل از اون عمل به دستوراته(و البته در مراتب بالاتر این انتفاع هم مطرح نیست). ولی ما چون به نفع ناشی از تقوا٬ ایمان نداریم تقوا پیشه کردن برامون سخته. مثل بچه ای که دارو نمی خوره چون مزه دارو تلخه٬ حال اگه بیقین بفهمه جونش در گرو خوردن اون دارو هست و به این مطلب ایمان بیاره، چیزی شیرینتر از اون دارو در جهان براش باقی نمی مونه.

پی نوشت:
+ مخاطب مطلب بالا فقط مخاطبهای وبلاگ نیستن، خودم هم هستم.
+ تو این یادداشت فقط به یه موضوع نپرداختم و به همین دلیل ممکنه مطالب مورد اشاره بخوبی پرداخته نشده باشه که ایشالا در نوشته های بعدی تکمیل خواهد شد.
+ اشکالات احتمالی این تند نشت رو به بزرگواری خودتون ببخشید؛ وقت برگشتن و خوندن تو کافی نت دست نداد.
+ یا حق.

لذت!

محمد دهداری، دوشنبه، ۳۰ ارديبهشت ۱۳۸۷، ۰۷:۳۰ ب.ظ، ۰ نظر

حال بدی داشتم. سرم بشدت درد می کرد. تلو تلو خوران خودم رو به فلکه ساعت رسوندم. مونده بودم با تاکسی برم یا اتوبوس. تو ماه گذشته خرج رفت و اومدم زیاد شده بود٬ولی کسالت ناشی از سینوزیت و سردرد نذاشت تریپ قناعت بذارم. سوار تاکسی های خط هم نشدم، تا پر بشن جونم دراومده بود. داد زدم مستقیم، یه پراید کمی جلوتر نگه داشت. پدر آمرزیده زحمت دنده عقب رو هم نکشید. با وضع مضحکی تا پراید دویدم. در رو که باز میکردم چندتا کلمه با هم دویدن تو کله ام: ضبط، موزیک، سردرد.
خودم رو ول کردم رو صندلی جلو. صدای موسیقی شیش و هشتی به گوش میرسید و انگار خواننده اش داشت نفس تازه می کرد. پیشونیم یخ زده بود. موزیک با اینکه ریتم جالبی نداشت، از خیلی آهنگهای صدا و سیمایی قابل تحمل تر بود، تا اینکه سرکار خانوم خواننده شروع کردن به خوندن. سرم تیر کشید. یه فکری بی اجازه هل خورد تو ذهنم: بابا از شرایط نهی از منکر اینه که تاثیر داشته باشه، این راننده هه هم که اصا به قیافه اش نمی خوره خدا پیغمبر سرش بشه. حالم بدتر شده بود. با خودم گفتم: کاش برمی گشتم و می رفتم دکتر. خواننده هه بدک هم نمی خوند. یه زمانی که یه کم (مثلا)متجددتر بودم به اینجور چیزا حساسیتی نداشتم، اگه گوش نمی دادم. اون موقع ظاهر من کم شباهت به این ژیگول راننده هه نبود. ولی خوب تغییر کردم.
وولوومش رو زیاد کرد. دووم نیاوردم، سرم رو بردم نزدیک کله اش و آروم گفتم: اگه خاموشش کنی ممنونت میشم. گفت چرا؟ گفتم: صدای زنه، شرعا اشکال داره. گفت: کجای قرآن نوشته؟ گفتم: مگه همه چی باید تو قرآن نوشته باشه جونم؟! مثلا شما می تونی بگی کجای قرآن نوشته نماز صبح دو رکعته؟ گفت: ننوشته؟ گفتم: نه، ولی... آخ سرم. ببین احکام اسلام فقط از قرآن درنمیاد که. احکام چهارتا منبع داره: قرآن، سنت، عقل، اجماع. تازه استخراجشون هم کار هر کسی نیست. واسه همینه که تقلید واجبه. راننده که چیزی زیادی سردرنیاورده بود گفت: یعنی چی داداش، میگی ما مسافر زن سوار نکنیم؟! گفتم این چه حرفیه، یعنی متوجه نشدی منظور من چه جور صداییه؟! یه نگاهی به یقه پیرهنم انداخت و با تشر گفت بابا جون برو فکر نون باش که خربزه آبه، تو مملکت ما دارن میلیارد میلیارد می دزدن، بعد تو به نوار ما گیر دادی؟! مخم داشت می ترکید. از عصبانیت گفتم این مملکت هر مشکلی داره از امثال جناب عالیه که گناه دیگران رو توجیه گناه کردن خودشون قرار دادن(البته افعال جمله رو یه کم کلی تر گفتم و مسئولان رو خطاب قرار دادم) و اصا چه ربطی داره، هرکی تو گور خودش می خوابه، تو به فکر خودت باش. مسافری که عقب نشسته بود با لحنی متفکرانه وارد بحث شد که آقای محترم شما نباید نظرت رو به کسی تحمیل کنی. آخه این موسیقی چه مشکلی داره، چه ضرری به شما می رسونه. چرا اعصاب خودت و ما رو خراب میکنی؟! موسیقی به این زیبایی چرا لذت نمی بری؟! کلافه شده بودم ولی سردردم بهتر شده بود. جواب دادم: حق با شماست من نباید نظر خودم رو تحمیل کنم ولی این که نظر من نیست، نظر خداست. درباره ضرر هم باید عرض کنم وقتی اسلام مثلا دستور به حرمت گوشت خوک داد، آیا کسی می دونست چه ضرری داره؟ قرنها بعد مشخص شد. بعلاوه مگه قراره همه ضررها مادی باشه و از جنس ضرر به سلامتی؟! شما به من بگید مال حروم برای سلامتی چه ضرری داره، یا مثلا زنا چه ضرری داره؟ وقتی من یا شما در مقابل خدا عصیان میکنیم اول از همه به روحمون آسیب رسوندیم. ضرر گناه قبل از هر چیزی اینه.
آره موسیقی زیبا لذت داره، خورد و خوراک و رفاه لذت داره و خیلی چیزای دیگه هم لذت دارن ولی خدا اراده کرده بخشی از این لذت ها حلال باشه و بخشی حرام. این لذتها فتنه هستن و برای امتحان کردن انسانها تا متقی از گناه کار مشخص بشه.
برای چند لحظه سکوت حاکم شد. راننده که ضبط رو خاموش کرده بود می خواست چیزی بگه ولی حرفش رو خورد. می دونستم که تا وسط راه پیاده بشم دوباره ممکنه ضبط روشن بشه، ولی من وظیفه ام رو انجام داده بودم، وظیفه ای که اگه ده نفر دیگه انجام بدن تاثیر خودش رو می ذاره.
سرم بهتر شده بود ولی هنوز درد داشتم.

پی نوشت:
متن بالا فقط یه یادداشته از دفترچه خاطرات اول شخص(یعنی بنده) و به هیچ وجه قصد اون رو نداره که به موضوع مطرح شده پاسخ مبنایی بده. البته پاسخ مبناییش خیلی هم چیز پیچیده ای نیست ولی باشه تا وقتش.

شعر٬ سروش٬ قرآن

محمد دهداری، دوشنبه، ۳۰ ارديبهشت ۱۳۸۷، ۰۷:۳۰ ب.ظ، ۳ نظر

دم مغربی توی مسجد بدجوری با رامین حرفش شده بود. هرچند رامین رو چندان دارای مبنای فکری نمی دونست. ولی کفریات اخیر سروش از مرز مبهم و دو پهلو گویی های سابق گذشته بود و از یه بچه مسجدی، هرچند بی مبنا، انتظار نمی رفت هنوز گرفتار عادات ذهنی گذشته، اون حرفا رو توجیه کنه که مبادا به دام تندروی و تحجر بیفته. رامین بدجوری توی ژست روشنفکریش گیر کرده بود. ژستی که این روزا مشابهش رو میون مردم زیاد میشه دید. ژستی که این روزا زیاد پیش میاد که حقیقت رو به مسلخ ببره. ژست تفکر، ژست مطالعه، ژست کلاس، ژست انصاف، ژست خیرالامور... ولی فقط ژستشون رو، همین... .
نصفه شب شده بود. از غصه تا اون موقع شب بیدار بود. حالا دیگه بدجوری خوابش گرفته بود ولی نمی خواست بخوابه. اگه یه وقت نماز صبحش قضا می شد چی؟! اونم نماز صبح روز عید! فردا نوروز بود آخه. هی از این پهلو به اون پهلو شد. آخر موبایلش رو برداشت تا زنگش رو واسه صبح تنظیم کنه. هنوز مذبذب بود. دنبال بهونه می گشت تا بدون عذاب وجدان بخوابه. روی موبایلش یه دیوان حافظ داشت. گاهی باهاش تفننا فال هم می گرفت. تفننا بازش کرد. نیت کرد. حافظ جواب داد:

زلف آشفته و خوی کرده و خندان لب و مست
نرگسش عربده جوی و لبش افسوس کنان
سر فرا گوش من آورد به آواز حزین
عاشقی را که چنین باده شبگیر دهند
برو ای زاهد و بر دردکشان خرده مگیر
آن چه او ریخت به پیمانه ما نوشیدیم
خنده جام می و زلف گره گیر نگار
 پیرهن چاک و غزل خوان و صراحی در دست
نیم شب دوش به بالین من آمد بنشست
گفت ای عاشق دیرینه من خوابت هست
کافر عشق بود گر نشود باده پرست
که ندادند جز این تحفه به ما روز الست
اگر از خمر بهشت است وگر باده مست
ای بسا توبه که چون توبه حافظ بشکست

زلف آشفته و خویشرمنده شد. رطوبت گرمی روی گونه هاش نشست. پا شد وضو گرفت تا چند رکعت راز و نیاز کنه. نمازش که تموم شد، قرآن رو برداشت. تا اومد بازش بکنه باز بغضش گرفت. بسم اللهی گفت. مصحف رو باز کرد. هنوز شروع به خوندن نکرده بود که بغضش ترکید. اینبار ولی نه از غم! از شادی، از شوق، از اطمینانی که داشت ولی انگار خدا می خواست این اطمینان شادمانه باشه نه محزون. خنکای آیات قرآن کار خودش رو کرده بود. آیات، آیات سوره هود بود: 

اَمْ یَقُولُونَ افْتَرَاهُ قُلْ فَأْتُواْ بِعَشْرِ سُوَرٍ مِّثْلِهِ مُفْتَرَیَاتٍ وَادْعُواْ مَنِ اسْتَطَعْتُم مِّن دُونِ اللّهِ إِن کُنتُمْ صَادِقِینَ ﴿١٣﴾
آیا مى‏گویند این قرآن (وحی الهی نیست) خود او بهم بسته و به خدا نسبت می دهد. بگو اگر راست می گویید شما هم با کمک همه فصحای عرب بدون وحی خدا ده سوره مانند این قرآن بیاورید (١٣)

فَإِن لَّمْ یَسْتَجِیبُواْ لَکُمْ فَاعْلَمُواْ أَنَّمَا أُنزِلِ بِعِلْمِ اللّهِ وَأَن لاَّ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ فَهَلْ أَنتُم مُّسْلِمُونَ﴿١۴﴾
پس هرگاه کافران جواب ندادند در این صورت (شما مومنان) یقین بدانید که این کتاب به علم ازلی خدا نازل شده که هیچ خدایی جز آن ذات یکتای الهی نیست. آیا شما مردم تسلیم (حکم خدا) خواهید شد(١۴)

صفحه رو با عجله  برگردوند تا ماقبل آیه رو ببینه: 

فَلَعَلَّکَ تَارِکٌ بَعْضَ مَا یُوحَى إِلَیْکَ وَضَآئِقٌ بِهِ صَدْرُکَ أَن یَقُولُواْ لَوْلاَ أُنزِلَ عَلَیْهِ کَنزٌ أَوْ جَاء مَعَهُ مَلَکٌ إِنَّمَا أَنتَ نَذِیرٌ وَاللّهُ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ وَکِیلٌ ﴿١٢﴾
ای رسول مبادا بعضی آیاتی را که به تو وحی شد (درباره کافران بنا بر ملاحظاتی) تبلیغ نکنی و از قول مخالفانت که می گویند (اگر این مرد پیغمبر است) چرا گنجی ندارد و چرا فرشته آسمان همراه او نیست دلتنگ شوی که وظیفه تو تنها نصیحت و اندرز خلق است و حاکم و نگهبان هر چیز خداست(١٢)

ادامه آیات رو خوند تا آخر صفحه: 

وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَى عَلَى اللّهِ کَذِبًا أُوْلَئِکَ یُعْرَضُونَ عَلَى رَبِّهِمْ وَیَقُولُ الأَشْهَادُ هَؤُلاء الَّذِینَ کَذَبُواْ عَلَى رَبِّهِمْ أَلاَ لَعْنَةُ اللّهِ عَلَى الظَّالِمِینَ ﴿١٨﴾
در جهان از آنهائیکه بخدا نسبت دروغ دادند ستمکار تر کیست آنان بر خدا عرضه داشته شوند و گواهان محشر گویند اینها هستند که بر خدا دروغ بستند آگاه باشید که لعن خدا بر ستمکاران (عالم) است(١٨)

الَّذِینَ یَصُدُّونَ عَن سَبِیلِ اللّهِ وَیَبْغُونَهَا عِوَجًا وَهُم بِالآخِرَةِ هُمْ کَافِرُونَ ﴿١٩﴾
آن ستمکارانی که راه خدا را بر روی بندگان بسته و سعی کنند که راه حق را کج کرده(و خلق را براه باطل کشند) و هم آنها منکر قیامتند (١٩)

قلبش آروم شده بود. سبک شده بود. همه این آیات یا مشابهشون رو این مدت در جواب شبهات سروش زیاد شنیده بود و خونده بود ولی اینبار خیلی فرق می کرد. هرچند در مدعاش تردیدی نداشت، نه در اینکه سروش رو منافق می دونست و نه در اینکه قرآن رو کلام بلافصل خدا٬ ولی شاید این واقعه یه واکسن بود برای آینده اش. آینده ای که در اون مطمئنا٬ مطمئن موندن خیلی سختر خواهد بود. آینده ای که سروش و سروش ها براش برنامه ها دارند. آینده ای که خالص رو از ناخالص جدا خواهد کرد.
دیگه صبح شده بود. صدای اذان به گوش می رسید و دل رو جلا می داد. الله اکبر، الله اکبر... .

------------------------------------------------------------------------

از اینجا به بعد دیگه یادداشتهای اول شخصه:
نظرات سروش درباره قرآن اونقدر از نظر علمی ضعیف، پر از تناقض و بی پایه و اساسه که من فکر می کنم اینکه یه شخص بزرگواری مثل آیت الله سبحانی وقت گذاشته و جوابش رو داده فقط بخاطر بعضی آدمای و دور از ابادی باشه که پشت آراء این آقا راه افتادند و طوطی وار حرفهاش رو تکرار می کنند یا بخاطر بعضی دیگه که هنوز با این نابغه مبهم گویی و درهم گویی آشنا نشده اند و ممکنه به دام حرفهای دو پهلوش بیفتند. چرا که حقیقتش خود من که خودم باشم یه جورایی چندشم میشه به گفته های کسی که انگار  یا تازه مسلمان شده یا بویی از اسلام نبرده و حتی یه دفعه هم قرآن رو نخونده ولی ادعای اسلام شناسیش هم میشه مثلا پاسخ بدم و براش استدلال کنم که عزیز جون ببین اینی که تو میگی با ابتدائیات اسلام نمیسازه(البته من می دونم سروش قرآن رو خوب بلده). با این حال از اونجا که در اثر برخی بی تدبیری ها٬ این کمدی مسخره متاسفانه جدی شده٬ نباید هیچ کس درمقابلش ساکت بشینه. این حرفها دیگه اظهار نظرات شخصی و فلسفی نیست٬ تحریف دینه. سروش با این مصاحبه اخیرش نشون داد یا واقعا هیچی از اسلام سرش نمیشه یا اینکه شمشیر تحریف رو از رو بسته. این جریان فکری منحرف باید هرچه زودتر ساکت بشه تا افراد بیشتری رو گمراه نکرده.
ما وبلاگی ها هم نباید بی کار بشینیم. همیشه اینطور بوده که جهل نسبت به نفاق بیشتر از خود نفاق آسیب رسونده. این مدت که مطالب سایتهای خبری درباره گفته ها و نوشته های سروش رو بیشتر از قبل دنبال می کردم٬ گاهی می دیدم پای اون اخبار٬ نظراتی درج شده که واقعا جای شرم داره. وبگردها غالبا یا با سنت بیخیالیسم با این اخبار روبرو شده بودند یا با اظهارات روشنفکرمآبانه یه جوری خودشون رو به کوچه علی چپ زده بودند که آره٬ نه! من چیز بدی توی حرفهای سروش ندیدم و ... . باور نمی کنید همین جمله اخیر رو چند بار در کامنتهای نوشته های مختلف مشاهده کردم. یکی نیست بگه آخه قشنگ تو بین حرفهای سروش باید فحش ببینی که بگی بده. این بابا با حرفهاش داره زیرآب همه همه دین تو رو می زنه. تو اگه این حرفها رو قبول کنی دیگه چیزی به نام اسلامبرات نمی مونه. اسلام  تو تبدیل میشه به یه اسلامه پروتستانتیزه ی سکیولاریزه ی بی خاصیت که از عهده اثبات خودش هم برنمیاد. تبدیل میشه به یه اسلام بدون معجزه٬ به یه اسلام بدون قرآن٬ درست مثل مسیحیت. حالا تو نمی فهمی این آقا داره چی به خوردت میده لااقل نظر نده. بی ربط نگو. یا حد اقل برو جوابهایی که بهش داده شده رو هم بخون تا عمق فاجعه رو بفهمی و اگه فهمیدی بعد بیا نظر بده. من مطمئنم اکثر اینایی که اینجور نظراتی دارند عمیقا نفهمیده اند وحی چیه٬ الهام چیه٬ تجربه دینی چیه٬ فرقشون چیه و ... .
از همه اینا بدتر متاسفانه تو این مدت وبلاگها یی رو دیدم که اتفاقا ادعای ارزشی بودنشون هم میشه ولی توی این قضیه بدون اینکه درست و حسابی ازش سر در بیارند٬ مطالبی نوشته اند که آدم سرش سوت میکشه. طرف اومده دسته بندی کرده و گفته که مثلا من از این بخش حرفای سروش بدم میاد و بعدم واسه اینکه بالانس رو رعایت کرده باشه گفته از این بخشش هم خوشم میاد و موافقم. آخه برادر من این که نشد استدلال٬ اینکه نشد تفکر٬ اینکه نشد دانش. برو خودت رو اصلاح کن. اسلام مگه معطل توئه که باهاش موافق باشی یا مخالف. تو مجبور نیستی تو همه چی نظر بدی. سردرنمیاری تقلید کن. ببین اسلام شناس چی میگه. آخ دوست داشتم لینکش کنم ولی... .
خلاصه توی این وانفسای نفاق و جهل اونایی که از دستشون برمیاد باید فریاد بزنند. درمقابل نفاق باید داد زد. باید رسواش کرد. این هم میسر نیست مگر با حجم صدای بالا. یه دست صدا نداره. آخه بدبختانه ما آدمها خوابمون خیلی سنگینه. فقط وقتی بیدار میشیم که دیگه کار از کار گذشته.

پی نوشت:
+ این داستان از یک اتفاق واقعی برای یکی از رفقا الهام گرفته شده.
+ ترجمه آیات رو دقیقا از روی ترجمه مرحوم الهی قمشه ای آوردم. این رو واسه اون عبارات وسط پرانتز گفتم که بدونید خودم اضافه نکردم بلکه مترجم با توجه به شأن نزول آیات به ترجمه افزوده.
+ نوشته های اخیر بنده درباره سروش:
یادداشتهایی که لینکشون رو این زیر می بینید سلسله نوشته هایی هستند که در اصل یک تحقیق کلاسی بوده اند. من برای اینکه بتونم اون تحقیق رو وبلاگی کنم، قسمت قسمتش کردم و به صورت یک سیر سروش شناسی درش آوردم.
ضمنا بهتره این نوشته ها به ترتیب خوانده شوند:
١- پدران معنوی عبدالکریم سروش
٢- صراطهای مستقیم فرزند پلورالیزم دینی
٣- قبض و بسط تئوریک شریعت فرزند هرمنوتیک رمانتیک
۴- بسط تجربه نبوی فرزند تجربه دینی
۵- سروش، حقانیت ادیان و مسئله نجات
۶- چرا سروش؟!

مواضع اصلاح طلبان؛ از سایت نوسازی تا مصاحبه سروش

محمد دهداری، دوشنبه، ۳۰ ارديبهشت ۱۳۸۷، ۰۷:۳۰ ب.ظ، ۰ نظر

بسم الله؛
حالا دیگر همه از ماجرای سید حسن خمینی و سایت نوسازی و مستمسک قرار گرفتن آن توسط خیل عظیم رسانه های دو خردادی و سینه چاکی چهره های سیاسی آنها برای اسلام و انقلاب و بعد هم وفات آیت الله توسلی و تشدید ماجرا خبر دارند. در این مدت زیاد نوشته شد که آیا این آقایان از خدا و پیغمبر و امام ره بی خبر، همانهایی نبودند که می خواستند امام ره را به موزه تاریخ بسپارند و همانهایی نبودند که واقعه عاشورا را ناشی از خشونت طلبی پیامبر ص در جنگهای صدر اسلام می دانستند و همانهایی نبودند که درمقابل تحریفهای بیشمار اسلام و انقلاب توسط لیدر ها و هم پیرو هاشان، سکوت که نه حتی تایید و تاکید نمودند و ... ولی گویی این نوشته ها برای آشکار کردن کمدی این ماجرا کافی نبود تا اینکه دو اتفاق با فاصله کمی از زمان ماجرای مذکور، ماهیت این مدعیان دلسوزی برای امام ره و انقلاب را بیش از پیش روشن ساخت و بقول معروف "شاهد از غیب رسید"، که آری اینان دقیقا همانها بودند و با کمال وقاحت هم همانطور٬ بر سر مواضع منافقانه خودشان مانده اند.
در واقعه اول آقای محتشمی در مراسمی به مناسبت همان وفات مصادره به مطلوب شده مرحوم توسلی، اقدام به تحریف واضحات نظر امام راحل ره در باره نهضت خیانت پیشه آزادی که امروزه اتفاقا بر خیانت پیشگی اش بسیار افزوده شده، نمود. این سخنان نه تنها با مخالفت آن مدعیان دلسوزی برای خط و فکر امام راحل ره مواجه نشد که مورد تایید هم قرار گرفت و بر تطهیر نهضت آزادی صحه گذاشته شد. 
واقعه دوم اما فجیع تر و از آن جهت که عدو شود سب خیر، افشا کننده تر بود. جناب آقای دکتر! سروش٬ روشنفکرنمایی که قبلتر ها طی نوشته ها و سخنرانی هایش و در لفافه ی اشعار مولوی و سخنان تغزلی و روشنفکرمآبانه و با توسل به تجربه دینی شلایرماخر و هرمنوتیک گادامر و پلورالیزم دینی جان هیک و ... ، بسیار سعی کرده بود تا به قول خودش مقدمات عرفی شدن دین و جدا نمودن ساحت آن از سیاست را فراهم نماید و در این راستا هم چه هتک حرمتها به ساحت مقدس اسلام، قرآن و پیامبر(ص) که مرتکب نشده بود، اینبار طی مصاحبه ای با رادیو هلند! آنچه در دل داشت علنی و آشکارا بیان نمود و واضحا قرآن را (ص) بلکه ساخته و پرداحته شخص پیامبر(ص) خواند و ارزش قرآن را تا آن حد تنزل داد که مدعی شد نحوه الهام مضامین قرآن به پیامبر(ص) مانند الهام شعر به شعرا بوده است، همان اتهامی که عرب جاهلیت به مقام قدسی پیامبر اکرم(ص) می زدند و اینکه قرآن نمی تواند عاری از خطا باشد و ... .
حالا شما عکس العمل های سایت ها و روزنامه های دو خردادی بعد از ماجرای سید حسن خمینی را به ذهن بیاورید! متناسب با آن اتفاق و این اظهارات کفر آمیز و دهشتناک چه عکس العملی از این مدعیان دلسوزی برای اسلام و انقلاب انتظار می رفت. آنچه دراین مورد از جانب اینان رخ داد مانند موارد مشابه که  ازسال  76 تا کنون به وفور مشاهده نموده ایم، سکوتی خفت بار بود و بس! ککشان هم نگزید که تمام آنچه امام (ره) برای آن انقلاب نمودند، یعنی اسلام ناب محمدی(ص)، اینطور توسط یکی از خودشان مورد هجمه قرار گرفته است. البته بعضی از اینها که اصولا نفاقشان اظهر من الشمس است و اصلا سروش برای اینهاست که به آب و آتش می زند. افرادی که مدتهاست تحت رهبری فکری و اعتقادی سروش و سیاسی و حزبی حسین بشیریه برای عبور از این نظام و این شریعت فعالیت می کنند. چه انتظاری می توان از اینها داشت. عده ای دیگر هم که مثلا معتدل ترند در اینجور موراد، عطف به ماسبق سکوتی استراتژیک می کنند تا در مواقع خطیری مثل انتخابات از رای تندروهای هم طیفشان بی نصیب نمانند. همانطوری که بشکلی استراتژیک هم از همین تندروها برائت جسته اند تا شانس رقابت در انتخابات را از دست ندهند. افرادی که گرچه دین مدار تر از تندرو ها هستند ولی بنظر من بدتر از آنها نباشند، بهتر نیستند٬ چرا که اینها دینی سیاسی و نه سیاستی دینی دارند. اینان خط و خطوط ساسیشان برایشان تکلیف دینی می سازد و نه دینشان٬ تکلیف سیاسی و حزبی. مسلما از اینها نیز نمی توان انتظار داشت بر منافعشان پا گذاشته و به این اراجیف اعتراض کنند.
آری از هیچ یک از این آقایان نمی توان چنین انتظاری داشت٬ چه تند رو٬ چه معتدل٬ ولی نکته اینجاست که چرا همینها گاهی مانند ماجرای سید حسن خمینی٬ کاسه داغ تر از آش می شوند و گاهی مانند این دو مورد سابق و صدها مورد اسبق خم به ابرو نمی آوردند؟! پاسخ مشخص است، آستانه تحمل این آقایان مانند بقیه آستانه هاشان٬ با توجه به منافع حزبی و سیاسیشان تنظیم می گردد و منافع حزبی و سیاسی شان با توجه به انتخابات مجلسی که در پیش است و انتخاباتی از این دست. اوضاع فعلی اینگونه اقتضا می کند که به ماجرای سایت نوسازی آنگونه عکس العمل نشان دهند و در قبال دو مورد اخیر هرچند مهمتر و دردناکتر٬ اینگونه و اصولا  به همین دلیل است که خط امام راحل ره برای اینان به گزاره هایی از جنس میزان رای ملت است و نظامیان نباید در امور سیاسی دخالت کنند محدود می شود و تخطئه نهضت آزادی خائن توسط آن بزرگوار و حکم تاریخی ارتداد سلمان رشدی و ...  برایشان مفهومی که ندارد هیچ٬ درمقابلش هم می ایستند.
البته مواردی از این دست که با سکوت خفت بار به ظاهر اصلاح طلبان مواجه شده اند بسیار بیش از آن است که در این مختصر بگنجد. لیکن تفاوت دو مورد اخیر با دیگر موارد از این دست٬ که باعث شد موضوع این قلم قرار گیرند٬ این بود که به ماجرای سید حسن خمینی و اعتراض شدید آقایان و سینه چاکی منافقانه شان از نظر زمانی نزدیک بود و از این جهت افشاگرانه تفاوت عکس العمل این تازه مدعیان خط امام ره را در موردی که منفعتی برایشان داشته باشد با مواردی که نداشته باشد، نشان می داد وگرنه موارد دیگر چه بسا بدتر هم وجود دارد که ... .
پی نوشت:
+ نوشته های اخیر بنده درباره سروش:
یادداشتهایی که لینکشون رو این زیر می بینید سلسله نوشته هایی هستند که در اصل یک تحقیق کلاسی بوده اند. من برای اینکه بتونم اون تحقیق رو وبلاگی کنم، قسمت قسمتش کردم و به صورت یک سیر سروش شناسی درش آوردم.
ضمنا بهتره این نوشته ها به ترتیب خوانده شوند:
١- پدران معنوی عبدالکریم سروش
٢- صراطهای مستقیم فرزند پلورالیزم دینی
٣- قبض و بسط تئوریک شریعت فرزند هرمنوتیک رمانتیک
۴- بسط تجربه نبوی فرزند تجربه دینی
۵- سروش، حقانیت ادیان و مسئله نجات
۶- چرا سروش؟!

مشکل سروش با قرآن

محمد دهداری، دوشنبه، ۳۰ ارديبهشت ۱۳۸۷، ۰۷:۳۰ ب.ظ، ۱۷ نظر

یک نوع بیماری فکری که تحت تاثیر موج اخیر شک گرایی و نیز متاثر از ادبیات رمانتیک در مغرب زمین شیوع پیدا کرده و به کشور ما نیز نفوذ،‌ طرح نظریه بدون هیچگونه استدلال است. مدتهاست در مباحث فلسفی و کلامی می شنویم و می خوانیم که کسی نظریه ای صادر کرده و در طرح آن نیز از ادبیاتی دلنشین و شیوا بهره جسته ولی تنها استدلالش این بوده که: من اینگونه فکر می کنم و یا نظر من این است. نمونه حی و حاضر این گفته ادعاهای عجیب و شاخ دار چند سال اخیر عبدالکریم سروش است. بگذریم از اینکه غیر از مشابهت شکلی نظریات سروش با نظریه پردازی های غربی در باب کلام، فلسفه دین و فلسفه سیاسی، مضمون آراء وی نیز ترجمه هایی حرفه ای از همان نظریات تاریخ مصرف گذشته است.
آقای سروش سابق بر این، نظریه جنجال برانگیزی درباب وحی صادر کرده بودند که حیرت علما و دانشمندان دینی را برانگیخت و آن اینکه وحی نه کلام خدا که تجربه دینی پیامبر بوده. آن موقع بسیاری از دانشمندان خطرات چنین نظریه ای را به ایشان گوشزد نمودند ولی همچون گذشته سروش و هواداران فکریش با توسل به دو پهلو گویی ها و ابهاماتی که همیشه در نوشته های سروش بوده و اصولا وی به این سبک و سیاق شهره است،‌ به شکلی مطالب را تاویل و تفسیر کردند تا در مقابل واضحات و مصرحات اسلام قرار نگیرد. این تاکتیک ادامه داشت تا ایشان در اظهارات اخیر خود و مصادف با موج عظیم توهین و هتک حرمت به پیامبر (ص) و مقدسات اسلام و علی الخصوص بی حرمتی نماینده مجلس هلند به ساحت مقدس قرآن کریم،‌ در مصاحبه با رادیو هلند به همه آن ابهامات سابق پایان داد و صراحتا نظرات خود را درباره قرآن مطرح کرد. برای نقد بهتر مدعای سروش نظریات وی را به دو دسته تقسیم می کنیم: بخشی که مربوط به سرشت وحی است و بخش دیگر در رابطه با تاثیر پیامبر بر قرآن.
اما بخش اول:

«وحی «الهام» است. این همان تجربه‌ای است که شاعران و عارفان دارند. شعر ابزاری معرفتی است و شاعری، درست مانند وحی، یک استعداد و قریحه است. پیامبر درست مانند یک شاعر احساس می‌کند که نیرویی بیرونی او را در اختیار گرفته است اما در واقع - یا حتی بالاتر از آن: در همان حال - شخص پیامبر همه چیز است: آفریننده و تولیدکننده. بحث درباره‌ی اینکه آیا این الهام از درون است یا از بیرون حقیقتاً این‌جا موضوعیتی ندارد، چون در سطح وحی تفاوتی میان ایندو نیست.»

همانطور که عالم جلیل القدر آیت الله سبحانی در پاسخ به سروش بیان نمودند این گفته همان ادعای عرب پیش از اسلام است که پیامبر را به شاعر بودن متهم می کردند.
قرآن در نقد این نظریه می‌گوید:

[این قرآن] گفته شاعری نیست، ‌اما کمتر ایمان می آورید و نه گفته کاهنی،‌ هر چند کمتر متذکر می شوید. بلکه کتابی است که از سوی پروردگار آدمیان نازل شده است. (حاقه 43-40)
ما به او شعر نیاموختیم و سزوار او هم نیست، و آن، جز یادآوری و قرآنی آشکار نیست. (یس 69)

و آیت الله سبحانی چه خوب سروش را مورد پرسش قرار می دهند که: 

«بالأخره این نظریه چه دلیلی دارد؟ آیا شاهدی هم بر آن دارید؟ متأسفانه این مصاحبه، سرتاسر، طرح یک رشته تصورات و مفاهیم است بی ‌‌آن که برای اثبات آن دلیلی اقامه شود. اگر واقعاً قرآن در حد یک اندیشه شعری هرچند در سطح بالاتر است، پس چرا تحدّی کرده ولو با آوردن یک سوره؟. کدام شاعر در طول عمر خود، تحّدی می‌کند و می‌گوید: احدی نمی‌تواند تا روز رستاخیز غزلی مانند غزل‌های من بیاورد؟»

 از این حرف گذشته جای تعجب است،‌ فردی مانند سروش که حتما با منطق و معرفت شناسی آشنایی کاملی دارد، چگونه شعر را که هیچ ارزش معرفتی ندارد، ‌ابزار معرفت عنوان می کند. از نظر معرفت شناختی حتی مکاشفات عرفا هم منتج به یقین نمی شود چرا که مکاشفه می تواند منشائی شیطانی داشته باشد، چه رسد به شعر. نکته قابل توجه دیگر اینکه، سروش عنوان می دارد تمایزی بین درونی و بیرونی بودن منشاء این الهام وجود ندارد و در عین حال نه یک بار بلکه چندین بار تکرار می کند که این الهام درونیست. لازم به تذکر اینکه اگر قبول کنیم منبع وحی(یا الهام) درونی بوده آنگاه صحت آن و نیز نسبتش با منشاء یعنی خداوند و حتی خود وجود منشاء به راحتی زیر سوال می رود. کاری که سروش در ادامه – البته بجز شق آخر - به آن پرداخته است. در کل این بخش از ادعای سروش با هدف خدشه به اعجاز قرآن بیان شده و مقدمه ایست برای ما بقی مدعیات سروش مبنی بر خطا پذیر بودن قرآن چرا که وحیی که اولا از جنس الهام باشد و ثانیا برای هر کسی ممکن و ثالثا درونی و کاملا شخصی، درست مانند الهامات عرفا و شعرا خدشه پذیر و سست بنیاد است و آیا از نظر عقلی، بر خدای حکیم، سزاوار است، با چنین کتابی مردم را به راه حق هدایت نماید؟!
سروش درباره تاثیر پیامبر بر قرآن نظر خود را اینگونه مطرح می کند:

«بنا به روایات سنتی، پیامبر تنها وسیله بود؛ او پیامی را که از طریق جبرئیل به او نازل شده بود، منتقل می‌کرد. اما، به نظر من، پیامبر نقشی محوری در تولید قرآن داشته است. آن‌چه او از خدا دریافت می‌کند، مضمون وحی است. اما این مضمون قابل عرضه به مردم نیست؛ وظیفه‌ی شخص پیامبر این است که به این مضمون بی‌صورت، صورتی ببخشد.
شخصیت او نیز نقش مهم در شکل دادن به این متن ایفا می‌کند. تاریخ زندگی خود او: پدرش، مادرش، کودکی‌اش و حتی احوالات روحی‌اش. این، آن جبنه‌ی کاملاً بشری وحی است.
امروزه، مفسران بیشتر و بیشتری می‌پذیرند که وحی می‌تواند در مسایلی که به این جهان و جامعه‌ی انسانی مربوط می‌شوند، اشتباه کند.»

همانطور که از نظرتان گذشت سروش در ابتدای مصاحبه، تصریح کرد؛ قرآن آفریده پیامبر است. در اینجا به نظر میآید که با تقسیم قرآن به مفاهیم و کلمات و نسبت دادن کلمات قرآن به پیامبر – و البته نه خدا – نظر قبلی خود را تا حدی تعدیل کرده باشد ولی با تامل در ادامه سخنان او هدف وی از این تعدیل مشخص می شود؛ او از طریق این ادعا علاوه بر اینکه اعجاز لفظی قرآن را انکار کرده – که بر هر آشنا با ادبیات عربی واضح و مبرهن است- قصد آن دارد تا به این نکته برسد که چون این پیامبر بوده که معانی الهی را به شکل کلمات در می آورده پس شخصیت و حالات درونی وی من جمله علم و جهل وی نیز در قرآن تاثیر گذاشته. وی این ادعا را در ادامه مصاحبه اینگونه تکمیل می کند که:

«من فکر نمی‌کنم که پیامبر «به زبان زمان خویش» سخن گفته باشد؛ در حالی که خود دانش و معرفت دیگری داشته است. این زبان خود او و دانش خود او بوده و فکر نمی‌کنم دانش او از دانش مردم هم‌عصرش درباره‌ی زمین، کیهان و ژنتیک انسان‌ها بیش‌تر بوده است. این دانشی را که ما امروز در اختیار داریم، نداشته است.»

نتیجه اینکه اگر قبول بکنیم که سروش در این بخش از نظر خود معانی قرآن را کاملا از آن خدا می داند – هرچند این با حرفهای اول مصاحبه اش در تناقض است – لیکن از آن جهت که این معانی از فیلتر آمیخته به جهل پیامبر(ص) رد شده اند نمی تواند مبری از خطا باشند.
سروش در این مورد هم مانند موارد قبل هیچ استدلال عقلی و نقلی نمی آورد که چگونه معانی الهی الهام شده به پیامبر می توانند متضمن خطا شوند، هرچند پیامبر خود علم ناقصی داشته باشد. وی بر اینکه چرا خداوند قادر به هر چیز،‌ باید برای رساندن پیام خود به مخلوقاتش چنین راه منتج به خطایی را برگزیند، دلیلی نمی آورد و اینکه چرا ما باید سخن او را در اینباره بپذیریم و نه سخن خود خدا و یا حتی به قول سروش سخن پیامبر را که:

او هرگز از روی هوا و هوس سخن نمی‌گوید و آنچه می‌گوید" سروش غیبی" است که در اختیار او گذارده شده است. (نجم 4-3)
اگر از جانب "غیر خدا" بود، در آن "اختلاف" فراوانی می‌یافتند. (نساء 82)
قرآن کتابی است که "ما" آنرا فرو فرستادیم تا مردم را از تاریکی‌ها به روشنی وارد سازی. (ابراهیم 1)
"ما" آنرا به صورت قرآن عربی فرو فرستادیم تا بیندیشید. (یوسف 12)
و در جای دیگر خداوند که هر جا در قرآن از پیامبر نام برده در کمال احترام و فراتر از احترام بوده،‌‌ می فرماید: اگر او[پیامبر] سخنی دروغ بر ما می بست،‌ما او را با قدرت می گرفتیم، سپس رگ قلش را قطع می کردیم. (حاقه 46-44)

علاوه بر این آیات خداوند بارها در قرآن پیامبر را با لفظ "قل" به معنی بگو خطاب قرار داده است. با توجه به این، اگر بخواهیم تفسیر منحرف سروش از وحی را بپذیریم باید وی به این سوال هم پاسخ دهند که چگونه ممکن است پیامبر از درون با خود بگوید "به مردم بگو...".
علاوه بر این مطالب که لب کلام سروش درباره قرآن بود، باید به نکته دیگری نیز درباره مصاحبه مذکور اشاره کنیم. سروش در مصاحبه خود برای جا انداختن ادعاهای بی اساسش که حتی در میان دیگر روشنفکران غرب زده مطرح در جهان اسلام، تندروانه ترینها تا کنون است،‌ نظریات خود را به اندیشه‌ی سده‌های میانی اسلام و به افراد و نحله های فکری - کلامی مانند معتزلیان، ‌شیعیان، فلاسفه مسلمان،‌ عرفا و شاعران نسبت داده است، بدون اینکه برای این ادعاهای دروغ سندی محکمه پسند بیاورد. هرجا خواسته سندی ارائه دهد به اینکه مثلا فیلسوفی هم چنین عقیده ای داشته یا اینکه فلان نحله فکری هم اینگونه نظری داشته اند، بدون هیچگونه آدرس دقیقی اکتفا کرده تا نشود بر سر این گفته ها با وی محاجه کرد.
نهایتا سوالی که به ذهن می رسد این است: آیا صدور این نظریات از کسی که اندک آشنایی با قرآن داشته باشد – که سروش بیش از اینها دارد – ممکن است؟ مگر اینکه پای غرض و مرضی در میان باشد؟! در پاسخ به این سوال مناسب است تا به جمله ای از خود سروش اشاره کنیم، جمله ای که عصاره تفکرات وی را در مورد دین می توان در آن یافت: "اگر جامعه دیندار شود تمام شئونش من جمله سیاست دینی می گردد. پس اگر بفرض کسانی طالب غیر دینی شدن سیاست هستند،‌ باید جامعه را غیر دینی کنند" – جامعه پیامد پسند،‌ مجله کیان،‌ شماره 17 -  و بنده اضافه می کنم که این تحقق نمی یابد مگر در مورد دینی که نزد جامعه خود بی اعتبار باشد و اولین و مبنایی ترین منبع اعتبار اسلام و معجزه جاویدان رسول اکرم(ص)،‌ قرآن مجید است. چنان که سروش خود در جایی از همین مصاحبه عنوان می کند" اگر بر این باور اصرار کنید که قرآن کلام غیرمخلوق و جاودانی خداست که باید لفظ به لفظ به آن عمل شود، دچار مخمصه‌ای لاینحل می‌شوید!"
آری مشکل سروش با اجرای فرامین قرآن است و نه با خود قرآن.
در آخر بد نیست بتناسب بحث، آیاتی از سوره هود را به سروش و امثال او یادآور شویم. آیاتی که از جمله محکم ترین دلائل نقلی در رد ادعاهایی از این دست هستند:

ای رسول مبادا بعضی آیاتی را که به تو وحی شد (درباره کافران بنا بر ملاحظاتی) تبلیغ نکنی و از قول مخالفانت که می گویند (اگر این مرد پیغمبر است) چرا گنجی ندارد و چرا فرشته آسمان همراه او نیست دلتنگ شوی که وظیفه تو تنها نصیحت و اندرز خلق است و حاکم و نگهبان هر چیز خداست(12)
آیا مى‏گویند این قرآن (وحی الهی نیست) خود او بهم بسته و به خدا نسبت می دهد. بگو اگر راست می گویید شما هم با کمک همه فصحای عرب بدون وحی خدا ده سوره مانند این قرآن بیاورید (13)
پس هرگاه کافران جواب ندادند در این صورت (شما مومنان) یقین بدانید که این کتاب به علم ازلی خدا نازل شده که هیچ خدایی جز آن ذات یکتای الهی نیست. آیا شما مردم تسلیم (حکم خدا) خواهید شد(14)
در جهان از آنهائیکه بخدا نسبت دروغ دادند ستمکار تر کیست آنان بر خدا عرضه داشته شوند و گواهان محشر گویند اینها هستند که بر خدا دروغ بستند آگاه باشید که لعن خدا بر ستمکاران (عالم) است(18)
آن ستمکارانی که راه خدا را بر روی بندگان بسته و سعی کنند که راه حق را کج کرده(و خلق را براه باطل کشند) و هم آنها منکر قیامتند (19)

به امید آنکه جوانان عزیز کشورمان که آینده سازان فکر و اندیشه اسلام اند،‌ با تدقق و تحقیق هر چه بیشتر راه را بر این تفکرات انحرافی ببندند و خود و جامعه خود را در راه رسیدن به کمال یاری نمایند.
پی نوشت:
+ این مطلب بر مبنای پاسخ اول آیت الله سبحانی به سروش نوشته شده است.
+ خیلی دوست داشتم و لازم هم بود که در این نوشته بحث اعجازهای متعدد قرآن کریم هم مطرح شود ولی آن را به مطلبی مجزا موکول می کنم. عجالتا به این نکته اشاره کنم که مسلما از نظر سروش هم دور نبوده و آن اینکه در همین دوران ما کسانی بوده اند که به طرز اعجاز آوری قرآن را حفظ کرده اند٬ در حالی که بی سواد بوده اند و عجیب تر اینکه آنچه آنان به عنوان قرآن تلاوت نموده اند و اسناد آن هم باقی است دقیقا همین قرآنی است که ما در خدمت آنیم به نحوی که بعضی مراجع قرائتهای آنان را با قرآن تطبیق داده و تایید نموده اند و این نمی است از دریای اعجاز قرآن.
+ نوشته های اخیر بنده درباره سروش:
یادداشتهایی که لینکشون رو این زیر می بینید سلسله نوشته هایی هستند که در اصل یک تحقیق کلاسی بوده اند. من برای اینکه بتونم اون تحقیق رو وبلاگی کنم، قسمت قسمتش کردم و به صورت یک سیر سروش شناسی درش آوردم.
ضمنا بهتره این نوشته ها به ترتیب خوانده شوند:
١- پدران معنوی عبدالکریم سروش
٢- صراطهای مستقیم فرزند پلورالیزم دینی
٣- قبض و بسط تئوریک شریعت فرزند هرمنوتیک رمانتیک
۴- بسط تجربه نبوی فرزند تجربه دینی
۵- سروش، حقانیت ادیان و مسئله نجات
۶- چرا سروش؟!

+ تحقیق بنده درباره عدم تحریف قرآن:
١- آیا قرآن تحریف شده است؟
٢-  تعدد قرائات دلیلی بر تحریف قرآن؟!

مرثیه ای برای فلسفه

محمد دهداری، دوشنبه، ۳۰ ارديبهشت ۱۳۸۷، ۰۷:۳۰ ب.ظ، ۲ نظر

قبل نوشت:

این یادداشت از جمله یادداشتهای وبلاگ قبلیمه که الان دیگه خراب شده و به همین دلیل تصمیم گرفتم در این وبلاگ هم بذارمش.

نوشتار:
چند روز پیش در ضمیمه اندیشه و معرفت روزنامه جام جم، نقطه، مطلبی را درباره سلسله جلسات "نقد و بررسی کتاب امیر کبیر" خوندم که داغ کهنه ام رو تازه کرد. موضوع جلسه نقد کتاب "مبانی اندیشه های فلسفی" اثر دکتر منوچهر صانعی دره بیدی بود که علاوه بر نویسنده اثر، دکتر عبدالکریم رشیدیان و دکتر نصرالله حکمت نیز در اون حضور داشتند. چیزی که می خوام در رابطه با این نشست براتون بنویسم درد دلیه که مدتها بود می خواستم یه جوری به دنیای مجازی راهش بدم ولی یا حسش نبود یا موقعیتش یا چیزای دیگه اش. به هر حال آخر، نوشتم و آخر ِ نوشته ام متوجه خواهید شد از چی می خوام بنالم.
من که کتاب رو ندیدیم و اگه هم می دیدم با این اوضاع وا اسفای درسی و ترم آخر بودنم و تغییر رشته واسه فوق و هزارتا گرفتاری دیگه، وقت نمی کردم بخونمش ولی اینجور که از مناظره مذکور بدست میاد کتاب از جمله کتابهای فلسفه برای همه یا خود آموز فلسفه یا فلسفه به زبان ساده است که البته به نظر دکتر رشیدیان اونچه که از یک کتاب فلسفه به زبان ساده انتظار میره از آب در نیومده. یه جا تاریخ فلسفه شده، یه جا فلسفه مبسوط و یه جا هم فلسفه مختصر و اینها همه با فلسفه ساده و سهل الفهم شده فرق داره. دکتر رشیدیان به درستی بر این نکته مهم پافشاری کرده بودند که نباید چنین کتابهایی رو دست کم گرفت بلکه نوشتن این قبیل کتب از کتابهای تخصصی که برای اهل علم نوشته می شوند بسی دشوارتره و تسلط بیشتر نویسنده رو طلب می کنه. بگذریم٬ رشیدیان بیش از این حرفی نزده بود و من هم نمی خوام درباره این جور چیزا بنویسم. بحث من سر مناظره دکتر صانعی و دکتر حکمته(که تا اونجایی که من می دونم هم درس حوزه خونده و هم فلسفه دانشگاهی).
طبق انتقادات حکمت و ارجاع هایی که به کتاب صانعی داده بود، علاوه بر یه سری اشکالات روش شناختی که موضوع بحث ما نیست٬ ایراد اصلی کار صانعی در نجوه پرداختن وی به فلسفه اسلامیه. متاسفانه ایشون در کتابشون حسابی حساب فلسفه اسلامی رو رسیده اند. چندتا از این اشکالات مبنایی رو در ادامه نوشته خواهم آورد، اگه علاقه دارید ببینید٬ ولی نه انصافا ببینید چون تا نبینید عمق ماجرا رو درک نخواهید کرد.
تازه ایرادات دکتر حکمت رو نمی دونم چقدر خلاصه شده بود، ولی من از همون خلاصه٬ یک پنجم رو هم نقل نکرده ام. حالا دیگه شما خود حدیث مفصل بخونید از این مجمل. با اینکه من اونقدرا هم از فلسفه سر در نمیارم ولی اینقدر این اشتباهات فاحش هست که امثال بنده رو هم به خنده و ایضا عصبانیت وامیداره. من اشکالات مطرح شده توسط حکمت رو که می خوندم همش در این فکر بودم که صانعی چطور به اینها جواب خواهد داد، آخه باورم نمیشد یه دکتر مملکت همچین اشتباهات تابلوی مرتکب شده باشه، پیش خودم میگفتم حتما این چیزایی که مورد ایراد دکتر حکمته توی فلسفه اسلامی محل اختلافه، خوب دکتر صانعی هم نظر خودش رو نوشته، ولی وقتی جوابهای صانعی رو خوندم معلومم شد که نه بابا ایشون اصلا توی باغ تشریف ندارند. دکتر حکمت بنده خدا فقط مونده بود از این جوابهای آسمون و ریسمون گریه اش بگیره - که آخه دکتر حسابی تو که فلسفه اسلامی نمیدونی، مجبوری کتاب بنویسی و تازه خطای خودت رو هم اینطور مذبوحانه توجیه کنی- حکمت چند بار در طول جلسه از صانعی خواهش کرد که اگه خواستی تجدید چاپ کنی مردونه این بخش فلسفه اسلامی رو برش دار از کتاب خیال همه رو راحت کن. 
سطر به سطر این مطالب رو که می خوندم به یاد بحث ها و مجادلات دانشجویی که با افراد مختلف، در خوابگاه، دانشگاه، نت و جاهای دیگه بر سر ِ تقابل فلسفه اسلامی و فلسفه مدرن داشتم، می افتادم و از اعماق وجود آه میکشیدم. همیشه از کسانی که نمی دونند و نمی دونند که نمی دونند و نمی خواهند هم که بدونند، حرسم گرفته. با خودم گفتم این که دکترشه و ادعا داره فلسفه اسلامی هم خونده و اینطور کمیت منطقش لنگ می زنه٬ وای به حال نخونده هاش. ما رو بگو طی همون مباحثات چقدر زور می زدیم بعضی فلسفه اسلامی نخونده ها، بخونند و نظراتشون حداقل تعدیل بشه. از طرف دیگه به یاد فیلم هامون داریوش مهرجویی افتادم و حالت عَصَبی که موقع دیدن برداشت خام دستانه مهرجویی از عرفان اسلامی و پیاده سازی اون برداشت مسخره بر داستانی غربی، بهم دست داده بود. البته جرم صانعی به عنوان کسی که دکترای فلسفه است بسیار بیشتر از امثال مهرجوییه که سوادشون در حدی نیست که حتی میان عرفان اسلامی و عرفان سرخپوستی تمایزی قائل بشند. اونچه با خوندن این مناظره مکتوب بیش ار همه آزارم می داد این بود که صانعی به عنوان یک دکترای فلسفه!! هنوز حتی از کلیات فلسفه اسلامی به درک صحیحی نرسیده. ایشون هنوز معنی اشراق رو درک نکرده، معنی حرکت جوهری، اصالت وجود و ماهیت، وحدت و کثرت وجود رو درک نکرده(و علی الظاهر از تشکیک وجود  که نظریه صدراست هم اصلا خبر نداره). یک دکترای فلسفه در مملکتی مثل ایران با این تاریخ کهن و مملو از حکمت هنوز نسبت به تفکر و عقلانیت به قدری تعصب نداره که برای درک مفاهیم فلسفه اسلامی به طور صحیح کمی به خودش زحمت بده و هنوز اونقدر انصاف نداره که این فلسفه رو عادلانه و بدور از غرض با فلسفه های دیگه مقایسه کنه و اینا همه ناشی از ذهنیت منفی آقای صانعی نسبت به فلسفه اسلامیه، سوءذهنیتی که مشکل خیلی تحصیل کرده های دیگه ما هم هست و اغلب هم متاسفانه مثل همین دکتر صانعی به اون مباهات می کنند و اون رو نشونه متجدد بودن خودشون می دونند. کما اینکه خود ایشون در پاسخ به دکتر حکمت و درباره حجم کم مطالب فلسفه اسلامی در کتابشون اینطور عنوان کردند: " نمی دانم شاید یک وقت بقول فروید در ناخودآگاه آدم چیزی باشد، یک وقت است که شما کسی را دوست دارید ناخودآگاه او را بزرگ میکنید، و یک وقت از کسی تنفر؟!؟ دارید، ناخودآگاه آن را کوچک می کنید"
واقعا جای تاسف داره. وقتی که حرف از عقل و عقلانیته  ایشون اینطور به روانششناسی ناخودآگاه خودشون فرار میکنند، بجای اینکه برای گرایش و عدم گرایش خودشون دلیل بیارند و استدلال کنند.
این مشتیست از خروار خروار مدعی فکر و روشنفکری که بنظر من فلسفه رو نه برای داناتر شدن که برای داناتر جلوه کردن می خونند.
خدا آخر و عاقبت همه ما رو ختم به خیر کنه.ان شاءالله.

در ادامه به تعدادی از ایرادات فاحش وارده به کتاب مذکور اشاره می کنم:

- از کتاب 500 صفحه ای که این متفکر وطنی ما نوشته، فقط 7 صفحه متعلق به فلسفه اسلامیه. 
- از ابتدای همین 7 صفحه حتی تعاریف که ابتدایی ترین معانی ِ هر علمیه به نارسا ترین وجه مطرح شده بنحوی که مثلا :

«فلسفه اسلامی بطور گسترده دال بر مجموعه ای از مفاهیم فرهنگیست که به چهار گروه تقسیم می شوند: فقه!!، عرفان، کلام و فلسفه»


- تازه نویسنده محترم بر مبنای همین تعاریف سراپا نقص عرفان را اینگونه تبیین نموده:

«عرفان را من هنوز به درستی نفهمیده ام که چیست. اما ظاهرا بر مجموعه ای از احوال شخصی غیر قابل تعمیم اجتماعی و غیر قابل بیان به زبان همگانی که ناشی از شرایط روانی، اجتماعی و تربیت خاصیست، اطلاق میگردد. پشت کردن به علم و عقل!!! شناخت طبیعت از طریق تجربه و مشاهده در راس همه دیدگاههای عرفانیست»


- و بعد یکی یکی همه انواع فلسفه اسلامی رو داغون کرده و بولدوزر وار اینگونه پیش رفته که: «فلسفه مشاء جز آنچه از آیات قرآن اقتباس شده نیست» و تازه «اگر نظریه خلقت را از ملاصدرا بگیریم چیزی ندارد»(به نظرم ایشون تا کنون حتی یک نظر هم متون فلسفه بوعلی رو نیدیده و صرف اینکه شنیده در آثار بوعلی به تناسب از آیات قرآن بهره گرفته شده کل فلسفه وی رو مستخرج از قرآن معرفی کرده! در مورد ملاصدرا هم در ادامه متوجه خواهید شد که ایشون چقدر کارشناسانه نظر داده و شاخ دار بودن این ادعا ها رو هم ایضا)
- بخونید درباره فلسفه اشراق چی نوشته: 

«اشراق در این فلسفه به چه معنیست؟ اگر شما چیزی را لمس کنید، این شناخت حسیست. اگر استدلال کنید عقلی و اگر غیر از این دو باشد اشراقی. وحی پیامبران و کرامات عرفا از این قبیل است. اگر به نظر شما برسد! فردا زید می میرد و فردا او بمیرد ، این نمونه ای از شناخت اشراقیست»

 (بیچاره پیامبرا و عرفا چه هذیونهایی می گفته اند. نه؟!)
- و اما حکمت متعالیه و وای بر حکمت متعالیه که در این سطور چه بر سرش نیامده. به قول دکتر حکمت: خسن و خسین هر سه دختران معاویه اند. این همون بلائیه که دکتر صانعی در کتابش بر سر ملاصدرا و فلسفه درخشانش آورده. من در این تند نوشت نمی خوام احتجاج کنم و بگم مثلا حکمت متعالیه بهتره یا فلسفه های ضد و نقیضی که این روزها در دانشگاه های دنیا تعلیم میشه فقط می خوام بگم ببینید فلسفه اسلامی چقدر مظلوم و مهجوره که حتی یه مسلمون دارای دکترای فلسفه هم متاسفانه از اون اینقدر بی اطلاعه و تازه درباره اش کتاب هم می نویسه و جاهلانه هم بر مواضع غیر علمیش پافشاری میکنه.
بخونید: «حکمت متعالیه سه بخش دارد: وحدت وجود!، اصالت وجود و حرکت جوهری» و بعد وحدت وجود رو به تناسب پس زمینه ذهنی فلسفه غربی خودشون، همه خدایی تفسیر کرده(و هیچ اشاره ای هم به مبحث تشکیک وجود و ... ننموده). در توضیح اصالت وجود هم ابتدایی ترین خطایی رو که یه طلبه مبتدی می تونه انجام بده، مرتکب شده و «اعتبار» رو معادل ِ «قرارداد» گرفته و درنهایت هم حرکت جوهری که شاهکار فلسفه صدراییه رو به نظریه کون و فساد ارسطو ربط داده و اصا با اون یکی دونسته(بابا کون و فساد کون و فساده، حرکت جوهری هم حرکت جوهری)*
پی نوشت:
*
در پاسخ به دوستانی که پرسیده اند این جمله آخر یعنی چه؟!: منظور اینه که کون و فساد تبدیل و تبدل ناگهانیه ولی حرکت تبدیل و تبدل تدریجی و اصلا ملاصدرا نظریه حرکتش رو در مقابل نظریه کون فساد ارسطو مطرح می کنه تا مشکل اون نظریه رو که فقدان امر ثابت در تبدیل و تبدل دفعیه رو حل کرده باشه و این شاهکاریه در عالم فلسفه. توضیح بیشتر اینکه در حرکت جوهری همونطور که از اسمش پیداست جوهر ثابت می مونه و فقط صورت شیء هست که تغییر می کنه ولی در کون و فساد، جوهر به کلی تغییر می کنه. اگه بازم نگرفتید باید بگم که به یه پیش نیازهایی نیاز دارید.

اختلاف قرائات دلیلی بر تحریف قرآن؟!

محمد دهداری، دوشنبه، ۳۰ ارديبهشت ۱۳۸۷، ۰۶:۳۰ ب.ظ، ۱ نظر

قبل نوشت:
در مطلب قبلی دلایل مختلفی بر عدم تحریف قرآن نقل کردیم. این پست را برای پاسخ به شبهه ای که آقای نیروانا در وبلاگشان مطرح نموده بودند نوشته ام. ادعای ایشان این بود که تعدد قرآئات قرآن دلیل بر تحریف قرآن است، البته در مطلب ایشان نکات دیگری هم وجود داشت که من در حد وسع خود و بر اساس منابعی که در انتهای نوشته آورده ام(تقریبا تمام یادداشت از کتاب درسنامه علوم قرآنی تالیف حسین جوان آراسته استخراج شده است)، پاسخ خواهم داد.
نوشتار:
لازم به ذکر است آنچه از قرآن به ما رسیده متن آن به اضافه تعدادی قرائت از آن متن است که بعضا با هم اختلافاتی دارند. حال سؤال اینجاست که اولا آیا متن قرآن همان است که بر پیامبر نازل شده و ثانیا اگر هم متن همان متن باشد آیا اختلافات موجود در قرائات آن دلیلی بر تحریف شدن قرآن نیست؟
تواتر نص قران
آنچه مسلم است و تمام نسخ و شواهد تاریحی بر آن صحه می گذارند تواتر نص قرآن کریم است. یعنی آنچه اکنون به عنوان متن قرآن در دست ماست همان کلماتی است که در صدر اسلام بوده و بر پیامبر اکرم(ص) نازل گردیده است. علاوه بر تواتر تاریخی این متن، دلایلی فراوان دیگری نیز بر عدم تحریف و تغییر آن می توان اورد و از آن جمله مطابقت این نص با آنچه در کتب فراوان تاریخی دیگر غیر از قرآن و به نقل از قرآن آمده، می باشد.
از بحث تواتر نص قرآن که بگذریم ممکن است گفته شود آنچه در صدر اسلام نوشته و سپس جمع آوری شده متنی ابتدایی بوده که نقطه و اعراب نداشته و در مراحل تنقیط و اعراب گذاری ممکن است در آن تحریف رخ داده باشد. ولی این شبهه صحیح نیست. چرا که در این مراحل این مراحل در زمان و مکانی صورت پذیرفته که قرائات غلط قرآن میان مردم رایج نبوده است، چه رسد به علمایی که در راس انجام این امور بوده اند. در مطلب قبل هم اشاره شد که تحریف بحثی تاریخیست، تاریخى بودن تحریف از آن جهت است که وقوع یا عدم وقوع تحریف فقط در برهه اى خاص از تاریخ اسلام ممکن بوده است: دوره پس از رحلت پیامبر تا زمان جمع آورى مصاحف در زمان عثمان و تدوین مصاحف پنج گانه یا هفت گانه (درحدود سال سى ام هجرى) و از آن زمان تا اوایل قرن چهارم، یعنى مرحله حصر قراءت ها در قراءت هاى هفت گانه به دست ابن مجاهد. از قرن چهارم به بعد هیچ کس مدعى تحریف نشده است و در عصر حاضر نیز موضوع تحریف به کلى منتفى است. این در حالی است که ابوالاسود دوئلی که اعرب گذاری قرآن به او متتسب است، از صحابی علی(ع) بوده و ابوالاسود، یحیى بن یعمر(م ١٢٩ ق.)، نصر بن عاصم(م ٨٩ ق.) نیز که به اعجام و نقطه گذارى حروف متشابه قرآن اقدام نمودند، از شاگردان ابوالاسود بوده اند. با توجه به تاریخ وفات و مکان حیات این افراد می توان با اطمینان گفت خطائی در کارشان رخ نداده است.
شاهد دیگر بر این مدعا اینکه رسم الخط قرآن در تمام طول تاریخ اغلاطی داشته که آن را از رسم الخط های معمول عربی متمایز کرده است. توضیح اینکه رسم الخط قرآن که همان رسم عثمانى است، در بسیارى از موارد با رسم الخط شناخته شده و قابل قبول کنونى زبان عربی مغایرت دارد. این اغلاط املایی خود دلیلی است بر عدم تحریف قرآن چرا که از مصاحف امام به مصاحف بعدی استنساخ شده و نیز به نسخ بعد از آنان تا مصاحفی که امروز در دست ماست، منتقل شده است و این واقعیتی روشن است که با بررسی نسخ تاریخی کاملا قابل دفاع است. مسلمانان چنان در مورد تغییر در سم الخط وسواس داشته اند که هیچ یک علمای گذشته به تغییر رسم الخط فتوا نداده اند. در زمان معاصر هم که تحریف محتمل نیست باز اصلاح اغلاط مذکور و کلا تغییر رسم الخط قرآن مخالفان زیادی دارد. علامه حسن زاده آملى مى گوید: براى احدى، کتابت قرآن، جز به همان رسمى که از سلف به تواتر مضبوط است، جایز نیست; تا قرآن همان گونه که بوده است، باقى بماند و تحریفى در آن راه پیدا نکند. ایشان پس از بیان این مطلب، آشکارا حکم مى کنند:
مخالفت با رسم الخط قرآن، حرام بین است; زیرا رسم الخط قرآن از شعایر دین و حفظ شعایر نیز واجب است. براى آن که قرآن از هرگونه شبهه و تحریف دشمنان تا قیامت محفوظ بماند و حجتى بر مردم باشد که با اطمینان تا پایان هستى به آن احتجاج نمایند(١).
همچنین اشکالات در رسم الخط موجود، امکان شناخت قراءت هاى معتبر از غیرمعتبر را فراهم مینماید. این وسواس در حفاظت از رسم الخط عثمانی(٢) که تا به امروز ادامه دارد شاهدیست در وسواس مسلمانان و احتیاط آنان در همه زمینه های مربوط به قرآن.
علاوه بر این دلایل، مستندات و مستدلات فراوان دیگری نیز بر تواتر نص قرآن کریم وجود دارد که در نوشته مختصر ما نمی گنجد. (من جمله دلیلی آیة الله خوئى قدس سره که بسیار مستحکم و استوار است(٣)).
مراحل پیدایش قراءات
قراءت قرآن مراحل گوناگون و متفاوتى را به خود دیده است. مراحل پیدایش قراءات را مى توان در قالب هفت مرحله بررسى نمود:
مرحله اول: تعلیم قراءت از سوى پیامبر(ص) به بعضى از صحابه و عرضه نمودن قراءت توسط آنان بر پیامبر. در این مرحله افراد معروف عبارتند از: على بن ابى طالب(ع)، عثمان بن عفان، ابى بن کعب، عبدالله بن مسعود، زیدبن ثابت، ابوموسى اشعرى و ابوالدرداء.
مرحله دوم: تعلیم قراءت توسط طبقه اول به بعضى از صحابه و رواج مصاحف و قراءات بعضى از قاریان طبقه اول و انتساب قراءات به اشخاص(مثلا قرائت فلانی).
مرحله سوم: دوره متحد ساختن قراءت ها به دست عثمان و ارسال مصاحف یک نواخت به شهرها و انتساب قراءات به شهرها(مثلا قرائت فلان شهر).
مرحله چهارم: شروع دوباره اختلاف قراءت ها از نیمه دوم قرن اول هجرى و به میدان آمدن نسلى نو از حافظان و قاریان قرآن در شهرهاى مختلف از جمله مدینه، مکه، کوفه، بصره و شام.
مرحله پنجم: دوره اوج قراءات و پدیدار گشتن بزرگ ترین قاریان، در سده دوم هجرى از جمله قراى سبعه.
مرحله ششم: دوره تدوین قراءات در قرن سوم به دست افرادى چون ابوعبید قاسم بن سلام، ابوحاتم سجستانى، ابوجعفر طبرى و....
مرحله هفتم: دوره انحصار قراءات در هفت قراءت به دست ابن مجاهد . این کار در آغاز قرن چهارم هجرى صورت گرفت و پس از آن تالیفات دیگران نیز به همین سمت گرایش پیدا نمود.
عدم تواتر قراءات
متن قرآن با قرائاتی که از آن صورت گرفته متفاوت است. به عبارت دیگر قرآن یک حقیقت و قرائتهایی که از آن صورت گرفته حقیقتی دیگر است. اولی از سوی خدا نازل شده و دومی ساخته و پرداخته بشر است. آن هم در بیشتر موارد، بشر غیر معصوم. همانطور که گفتیم. تواتر متن قرآن کریم مسئله ایست که همه آن را قبول دارند. نص قرآن کریم که هم اینک در دست ماست همان است که در زمان عثمان با همه کاستی های خط آن زمان نوشته شده بود و کسی در این موضوع شک ندارد. اساسا حجیت قرآن به عنوان مهم ترین منبع نقلی معارف دینى جز از طریق تواتر و قطعیت صدور آن ثابت نمى گردد. این مطلب درباره خود قرآن کریم معلوم و روشن است و چنانکه گذشت دلایل فراوانی نیز بر آن اقامه می شود اما آیا قراءات قرآن نیز چون قرآن متواترند؟ یا میان قرآن و قراءات تفاوت وجود دارد؟
با نگاهى اجمالى به سیر تحول و مراحل پیدایش قراءات و نیز عوامل اختلاف قراءات به خوبى پاسخ این سؤال روشن مى شود. البته مسلما قرآن بر یک قراءت نازل شده است. از امام باقر(ع) منقول است که فرمود: ان القرآن واحد نزل من عند واحد ولکن الاختلاف یجی ء من قبل الرواة (۴) ; قرآن یک قراءت دارد که از سوى خداى واحد نازل گشته است. اما اختلاف (در قراءت آن) از ناحیه راویان قرآن ناشى شده است.
دو عامل مهم در این جا وجود داشته است که على رغم وضوح و روشنى عدم تواتر قراءت ها(با توجه به دلایل مبین تاریخی)، بعضى چنین توهمى را نموده اند که قرآئات متواتر است: 
عامل اول؛ خلط میان قرآن و قراءات است. لازم بتوضیح مجدد نیست که منظور از قرآن، مصحف کریم و منظور از قراءات نحوه تلاوت آن نوشتار عظیم است و همین اندک برای برطرف کردن آن اشتباه کافیست که: حساب قراءات از قرآن کریم جداست. البته این خلط بیشتر توسط افراد کم سواد صورت گرفته است. آنچه در حال حاضر هم بعضا در گوشه و کنار به عنوان دلیلی بر تحریف قران مطرح می شود و بر اختلاف قرائات مبتنی است به همین خلط ابتدایی و سطحی مربوط می شود. حال آنکه اگر کسی ابتدایی ترین معلومات قرآنی را داشته باشد هیچگاه اختلاف در خواندن قرآن را دلیل بر تحریف آن نمی گیرد.
عامل دوم؛ که جدی تر است، خلط میان قراءت ها و احرف سبعه است. احادیثى که در بسیارى از منابع اهل سنت از رسول خدا به این مضمون نقل شده است: قرآن بر هفت حرف نازل گشته است. این احادیث برخی را به این اشتباه انداخته که بر مبنای آنها بگویند اصولا قرآن بر هفت قرائت نازل گشته است. 
باید توجه داشت در مراد و مفهوم احرف سبعه اقوال بسیار متعدد و مختلفى مطرح شده است. علمای شیعه غالبا این احادیث را به استناد روایاتی از امام باقر (ع) و امام صادق(ع)(۵)  نفی کرده اند مانند آیت الله خوئی که: پس از نقل یازده روایت -که مهم ترین روایات در باب نزول قرآن بر هفت حرفند- مى گوید: این احادیث با آن چه زراره از امام باقر(ع) و فضیل بن یسار از امام صادق(ع) نقل کرده اند، مخالفند و قابل قبول نیستند.
پنا بر آنچه گفته شد و اینکه پس از پیامبر اسلام(ص) مرجع در امور دین، تنها و تنها، کتاب خدا و اهل بیتند، روایات مذکور ارزشى ندارند و دیگر نوبت به بحث در زمینه سندیت داشتن یا نداشتن آنها هم نمى رسد. علاوه بر این اختلاف و تناقض میان این روایات فراوان است و در بعضى از این روایات میان سؤال و جواب تناسبى وجود ندارد.... (۶) مضاقا به این که التمهید مى گوید: سندهاى این احادیث، که {بعضا}از اهل بیت: روایت کرده اند، توثیقى ندارد. (٧) 
از طرف دیگر اینکه بعضى از اهل سنت قراءت هاى قراى سبعه را همان احرف سبعه اى دانسته اند که براساس روایات اهل سنت قرآن بر آن حروف نازل شده است؛ تناسب منطقی ندارد. شهرت قراى سبعه و قراءت آنان در پى اقدام ابن مجاهد در قرن چهارم صورت گرفت؛ در حالى که به تصریح بسیارى، در میان قراء افرادى بهتر از قاریانی که ابن مجاهد از قرائت آنها استفاده نموده نیز وجود داشت. دکتر صبحى صالح در انتقاد از ابن مجاهد در مورد انحصار قراءات در هفت قراءت مى گوید:
بسیارى با توجه به این عدد، توهم نمودند که این قراءات همان احرف سبعه اى هستند که در حدیث نبوى وارد شده است (٨).
دلایل فراوان دیگرى نیز وجود دارد که تواتر قرائات سبعه را رد می کنند. ما به برخى از آنها اشاره مى کنیم:
١. بررسى حال راویان و اینکه که قاریان به چه انجاء و طرقی قراءت قرآن را از دیگران اخذ نموده اند، به روشنى تواتر قراءات را نفى مى نماید.
٢. استدلال و احتجاج هر یک از قاریان به صحت قراءت خویش، نقلى بودن قراءت آنها و اینکه فقط و فقط بواسطه شنیدن قراءت قرآن را آموخته باشند، نفى نموده قراءات را مستند به اجتهاد قاریان و آراى شخصی آنها مى کند و این خود دلیلى بر عدم تواتر قراءات است; زیرا اگر قراءات، متواتر بودند نیازى به استدلال و اجتهاد در قراءت وجود نداشت.
٣. وجود معانى متفاوت و متضاد که در بعضى موارد از اختلاف قراءات ناشى مى شود، به عدم تواتر رهنمون است; زیرا پذیرفته نیست پیامبر، قرآن را به صورتى قراءت نموده باشد که معانى متضاد از آن برداشت شود. قرآن خود فرموده است: افلایتدبرون القرآن و لو کان من عند غیرالله لوجدوا فیه اختلافا کثیرا; (٩) آیا در [معانى] قرآن نمى اندیشند؟ اگر از جانب غیرخدا بود، قطعا در آن اختلاف بسیارى مى یافتند.
۴. اگر قراءات متواتر بودند، آیا کسى مجاز بود بعضى از آنها را انکار نماید؟ ما مى بینیم بسیارى از بزرگان، حتى قراءات قراى سبعه را مورد انکار قرار داده اند؛ مثلا طبرى قراءت ابن عامر را رد کرده در بسیارى از موارد قراءات قراى سبعه را مورد خدشه قرار مى دهد. بعضى دیگر از صاحب نظران به قراءت حمزه و بعضى به ابوعمرو و بعضى به قراءت ابن کثیر اشکال وارد نموده اند(١٠) و این با آن وسواسی که در مورد نص قرآن وجود داشت تناسب ندارد.
۵. تقسیم بندى قراءات به متواتر و مشهور، آحاد و شاذ، خود گواهى دیگر بر بى پایگى ادعاى تواتر است. گرچه بعضى درصددند که قراءات سبعه را، قراءات متواتر بدانند، اما تاریخ و نظرات بزرگان این علم جز این است و دلایل بر این امر بسیار است که این فقط مختصری از آنها بود.
ابوشامه در مرشد الوجیز گفته است:
سزاوار نیست در مورد هر قراءتى که به یکى از قراى سبعه نسبت داده مى شود، غفلت صورت گیرد و بر آن، اطلاق صحت گردد و گفته شود: قرآن به همین صورت نازل شده است... (١١).
زرقانى در بیانى استوار چنین مى گوید:
بعضى نسبت به قراءات سبع مبالغه نموده و گفته اند: هرکس گمان کند تواتر در قراءات سبعه لازم نیست، گفتارش کفر است; زیرا منتهى بر عدم تواتر قرآن مى شود. این عقیده به مفتى اندلس، استاد ابوسعید فرج بن لب نسبت داده شده است. اما دلیلى که به آن استناد نموده قابل قبول نیست; زیرا قول به عدم تواتر قراءات، مستلزم قول به عدم تواتر قرآن نیست(١٢).
جلال الدین سیوطى پس از نقل کلام ابن جزرى و ستایش از وى در نتیجه گیرى و برداشت از سخنان او، قراءات قاریان را به شش گروه متواتر، مشهور، آحاد، شاذ، موضوع و مدرج تقسیم مى نماید. (١٣) و البته اغلب قراءات غیر متواترند.
ما در مورد نفى تواتر قراءات به همین مقدار اکتفا نموده جهت تحقیق بیشتر در این زمینه، به پژوهندگان توصیه مى کنیم به گفتار متقن و استوار آیة الله خوئى در البیان رجوع کنند (١۴).
قراى سبعه
در اینجا ماجرای شکل گیری قرائات سبعه را ذکر می کنیم تا مسئله عدم تواتر قرائات روشن تر شود. ابن مجاهد از چهار شهر مدینه، مکه، بصره و شام، چهار قارى و از کوفه سه قارى انتخاب نمود. قاریان برگزیده همگى از قرن دوم بودند و آخرین آنها یعنى کسائى به سال 189 درگذشته بود. بنابراین آن چه از قراءات آنها رواج داشت توسط شاگردان آنها (باواسطه یا بى واسطه) روایت مى شد. ابتکار دیگر ابن مجاهد این بود که از میان تمام شاگردان و راویان قاریانی که انتخاب کرده بود، تنها دو راوى را برگزید و در کتاب خود روایت آن دو را از قراءت استادشان ذکر نمود. این عمل باعث شد روایت شاگردان دیگر به تدریج به فراموشى سپرده شود(این مطلب را مقایسه کنید با ادعای بعضی که: قراءات تابه امروز مورد استفاده هستند). کسانى هم که پس از ابن مجاهد، سه قارى دیگر به قاریان هفت گانه اضافه نمودند و شمار قاریان را به ده رسانیدند و یا آنها که چهار قارى دیگر بر این ده قارى اضافه نمودند، همگى به تقلید از ابن مجاهد براى هر قارى، به دو راوى بسنده کردند.
قاریان هفتگانه و راویان آنها:
شماره ٍ نام قاریان ٍ تولد و وفات ٍ امام قراءت ٍ راوى اول ٍ تولد و وفات ٍ راوى دوم ٍ تولد و وفات ٍ ملاحظات
1 ٍ ابن عامر ٍ 21-118 ٍ شام ٍ هشام بن عمار ٍ 153-245 ٍ ابن زکوان ٍ 173-242 ٍ هر دو راوى با واسطه نقل قراءت کرده اند
2 ٍ ابن کثیر ٍ 45-120 ٍ مکه ٍ بزى ٍ 170-250 ٍ قنبل ٍ 195-291 ٍ هر دو راوى با واسطه نقل قراءت کرده اند
3 ٍ عاصم ٍ 76-127 ٍ یا128 ٍ کوفه ٍ حفص ٍ 90-180 ٍ شعبه ٍ 95-193 ٍ هر دو راوى بى واسطه نقل قراءت کرده اند
4 ٍ ابو عمرو ٍ 68-154 ٍ بصره ٍ الدورى ٍ م 246 ٍ السوسى ٍ م 261 ٍ هر دو راوى با واسطه ٍ نقل قراءت کرده اند
5 ٍ حمزه ٍ 80-156 ٍ کوفه ٍ خلف بن هشام ٍ م 229 ٍ خلاد بن خالد ٍ م 220 ٍ هر دو راوى باواسطه نقل قراءت کرده اند
6 ٍ نافع ٍ 70-169 ٍ مدینه ٍ قالون ٍ م 220 ٍ ورش ٍ م 197 ٍ هر دو راوى بى واسطه نقل قراءت کرده اند
7 ٍ کسائى ٍ م 189 ٍ کوفه ٍ لیث بن خالد ٍ م 240 ٍ الدورى ٍ م 246 ٍ هر دو راوى بى واسطه نقل قراءت کرده اند
قاریان دهگانه و راویان آنها
شماره ٍ نام قاریان ٍ وفات ٍ امام قراءت ٍ راوى اول ٍ وفات ٍ راوى دوم ٍ وفات
8 ٍ یزید بن قعقاع ٍ 130 ٍ بغداد ٍ ابن وردان ٍ 160 ٍ ابن جماز ٍ 170
9 ٍ یعقوب بن اسحاق ٍ 205 ٍ بصره ٍ روح بن عبد المؤمن ٍ 234 ٍ رویس ٍ 238
10 ٍ خلف بن هشام ٍ 229 ٍ مدینه ٍ اسحاق بن ابراهیم ٍ 286 ٍ ادریس بن عبد الکریم ٍ 292
درمورد هر کدام از این قاریان قراءتشان می توان به تفصیل بحث کرد لیکن در این مجمل مجال نیست. در حال حاضر همه علمای قرآنی به اتفاق بر رجحان قرائت حفص از عاصم اتفاق نظر دارند و از این رو بهتر دانستیم به مختصری در اثبات این قرائت اکتفا کنیم تا اینکه بقیه قرائات را نفی:
ابوبکر، عاصم بن ابى النجود الاسدى، (٩٠-١٢٧ ق.) یکى از پرآوازه ترین قاریان سبع. وى آیت و نشانه اى در استحکام و اتقان قراءت و فصاحت کلام بود. ادیب، نحوى و امام قاریان کوفه پس از استادش ابوعبدالرحمن سلمى بوده است.
عبدالجلیل رازى وى را امام قراءت شیعیان در کوفه دانسته و گفته است: بیشتر قاریان حرمین و عراقین، از شیعیان اهل بیت: و از مشهورین به ولایت آنان بوده اند. خوانسارى در روضات الجنات مى نویسد: وى پارساترین و پرهیزکارترین قارى و راى او درست ترین راى در قراءت به شمار مى رود.
کوفه و قاریان آن، بیشترین سهم را در انتقال قراءات به آیندگان داشته اند. گزینش سه قارى از قراى سبع از کوفه توسط ابن مجاهد به خوبى جایگاه کوفه را به عنوان شهرى نظامى، سیاسى و علمى نشان مى دهد و از این میان قراءت عاصم بر دو قارى کوفى دیگر فایق آمده است.
قراءت عاصم از ویژگى هایى برخوردار بوده است که سبب شده امروز به عنوان قراءت رسمى و متداول قرآن در میان مسلمانان به شمار آید. اساسى ترین ویژگى قراءت او را باید در پیوند استوار قراءتش با قراءت بزرگ ترین مشایخ و ممتازترین اساتید قراءت دانست.
عاصم قراءت را به طریق عرض (خواندن و عرضه کردن قراءت بر استاد) از ابوعبدالرحمن سلمى فراگرفت. ویژگى علمى ابوعبدالرحمن سلمى در نقش مهم او به عنوان عامل انتقال قراءت قرآن از على بن ابى طالب به قاریان کوفى از جمله عاصم بن ابى النجود است. در مورد قراءت آموزى او در سطوح عالى، جز على(ع) از صحابى دیگرى به عنوان استاد عبدالرحمن یاد نشده است.
 در ذکر مشایخ قراءت ابوعبدالرحمن بیشتر بر سه شخصیت على(ع)، عثمان و زید بن ثابت و از آن میان به ویژه بر حضرت على تاکید شده، حتى ادعا شده که وى در قراءت هیچ حرفى از قرآن، از قراءت آن حضرت تخلف نکرده است و در روایتى چنین آمده است که وى على را در قراءت، یگانه مى دانسته است.
 ابوعبدالرحمن در قراءات مختلف کوفه از جمله سه قراءت از قراءات سبع تاثیر بسزایى داشته است; چرا که قراءت عاصم به طور مستقیم و قراءت حمزه و کسائى باواسطه از ابوعبدالرحمن تاثیر پذیرفته است. این سلسله سند قراءت،سلسله اى طلایى است که در قراءات دیگر یافت نمى شود. ابوعبدالرحمن سلمى تا آن جا مورد عنایت و اعتماد على(ع) بوده است که حضرت وى را معلم امام حسن(ع) وامام حسین(ع) قرار داده است.
اینک یک بار دیگر به مشایخ عاصم نظر مى افکنیم.
عاصم - ابو عبد الرحمن سلمى - على بن ابى طالب(ع) - پیامبر اکرم(ص). قراءت عاصم به واسطه دو راوى به نام هاى شعبه (ابوبکر بن عیاش) و حفص بن سلیمان رواج یافته است. محققان علوم قرآن، روایت حفص را بر روایت شعبه ترجیح داده اند زیرا او ربیب (فرزند همسر) عاصم بوده و در دامان وى پرورش یافته است و همانند کودکى که از استاد خویش قرآن را فراگیرد در نزد او تلمذ نموده است. بنابراین روایت او دقیق تر و متقن تر از روایت شعبه است.
لازم بذکر است قرائتی که در تاریخ بیش از همه رواج داشته و در حال حاضر هم در همه بلاد اسلامی پذیرفته شده قرائت حفص از عاصم است. قراءات دیگر در هیچ جای عالم اسلامی معمول نبوده مگر در برهه ای خاص از تاریخ آن هم نه در همه جا. این دلیلی مهم است بر این حقیقت که اختلاف قرائات گمترین خدشه ای به عدم تحریف قرآن وارد نساخته اند.
ضابطه قبول قراءات
دانستیم که در میان قراءات قاریان (سبعه و جز آنها) قراءاتى وجود دارد که مورد انکار قرار گرفته اند.(این نکته را در نظر بگیرید با ادعای بعضی که: همه روایات و قراءات به یک اندازه اهمیت دارند) این قاریان با همه عظمتى که داشته اند، اما قرائاتشان على الاطلاق پذیرفته نشده است. سؤالى که مطرح مى شود این است که بر چه حسابی ما بعضی قرائات را رد و بعضی را تایید می نماییم؟ اصولا آیا معیار و ضابطه اى براى سنجش یک قراءت وجود دارد؟ آیا مى توان موازینى را ملاک قرار داد تا براساس آن هر قراءتى را در بوته آزمایش قرار دهیم و در صورت تطابق با موازین، مهر تایید بر آن زده، در غیر این صورتآن را رد کنیم؟
دانشمندان قرآن شناس همگى به این پرسش، پاسخ مثبت داده و به معرفى ضوابط مربوط پرداخته اند.
دانشمندان متعددی برای تشخیص صحت یک قرائت قاعده وضع کرده اند که ما در اینجا به ذکر قول التمهید التمهید بسنده می کنیم. به عقیده التمهید ملاک هاى صحت یک قراءت عبارتند از:
١. موافقت با ثبت معروف میان مسلمانان در ماده، صورت و محل کلمه; همان گونه که میان مسلمانان گذشته و حال معهود بوده است.
٢. موافقت قراءت با قواعد افصح لغوى و ادب عربى.
٣. عدم معارضه قراءت با دلیلى قطعى; خواه دلیل عقلى باشد یا سنت متواتر و یا روایت صحیح الاسناد و مورد قبول امامان قراءت. (١۵) در حقیقت اصلى ترین معیار براى پذیرش یک قراءت، هماهنگى آن با قراءت عامه مردم است که از نسلى به نسل دیگر به ارث رسیده است. شرایط سه گانه فوق نیز در جهت تحقق همین معیار اصلى اند.
حرف آخر
آنچه در مباحث ما گذشت روشن ساخت استناد به اختلاف قرآئات بر تحریف قرآن باطل است و شواهد متقن تاریخی و عقلی و نقلی نشان می دهند رابطه ای میان اختلاف قراءات و تحریف قرآن وجود ندارد .
 پى نوشت:
١. هشت رساله عربى، ص 261 و 262.
٢. رسم عثمانى را همان طریقه نگارش و کتابت قرآن در زمان عثمان است که مصاحف چندگانه را با آن نوشتند. بعدها مسلمانان همین رسم عثمانى را از آن جهت که اصحاب پیامبر آن را نوشته اند به عنوان تبرک و تیمن حفظ نمودند.
٢. البیان، ص 123 و 124.
۴. اصول کافى، کتاب فضل القرآن، باب النوادر.
۵. همان، ج 2، ص 211-213، به نقل از تفسیر صافى، ج 1، ص 59 - 61.
۶. البیان، ص 177.
٧. التمهید، ج 2، ص 94.
٨. مباحث فى علوم القرآن، ص 249.
٩. نساء(4) آیه 82.
١٠. ر.ک: البیان، ص 152.
١١. همان، ص 9 و 10.
١٢. مناهل العرفان، ج 1، ص 435 و 436.
١٣. ر.ک: الاتقان، ج 1، ص 241-243.
١۴. ر.ک: البیان، ص 151-168.
١۵. التمهید، ج 2، ص 122 - 154.
+ منابع:

تقریبا تمامی مطالب این یادداشت از کتاب ارزشمند درسنامه علوم قرآنی(تالیف حسین جوان آراسته) استخراج شده است ولی ممکن است در بعضی جاها از تفسیر المیزان و یا قرآن پژوهی بهاء الدین خرمشاهی نیز استفاده شده باشد.

آیا قرآن تحریف شده است؟

محمد دهداری، دوشنبه، ۳۰ ارديبهشت ۱۳۸۷، ۰۶:۳۰ ب.ظ، ۱۱ نظر

آیه حفظ قرآن کریم

قبل نوشت:
از موضوعات مربوط به تاریخ قرآن، مبحث تحریف قرآن یا تحریف ناپذیرى قرآن است که به اقتضای مطلب مندرج در وبلاگ یکی از دوستان در دو پست متوالی به آن خواهیم پرداخت. من در این نوشته بیشتر از کتاب بسیار آموزنده درسنامه علوم قرآنی تالیف حسین جوان آراسته بهره برده ام که جای آن دارد تا همه علاقه مندان علوم قرآنی این کتاب را مطالعه کنند.
نوشتار:
برای ورود به این بحث باید بدانیم تحریف بحثی تاریخیست، تاریخى بودن تحریف از آن جهت است که وقوع یا عدم وقوع تحریف فقط در برهه اى خاص از تاریخ اسلام ممکن بوده است: دوره پس از رحلت پیامبر تا زمان جمع آورى مصاحف در زمان عثمان و تدوین مصاحف پنج گانه یا هفت گانه (درحدود سال سى ام هجرى) و از آن زمان تا اوایل قرن چهارم، یعنى مرحله حصر قراءت ها در قراءت هاى هفت گانه به دست ابن مجاهد. از قرن چهارم به بعد هیچ کس مدعى تحریف نشده است و در عصر حاضر نیز موضوع تحریف به کلى منتفى است.
همچنین باید دانست تحریف در لغت به معنای تغییر دادن معنای یک متن است که در خود قرآن نیز به همین معنا بکار برده شده است، ولی در اصطلاح بحث ما- یعنی تحریف ناپذیری قرآن- به معناى تغییر دادن خود الفاظ قرآن است که به تناسب تغییر مورد بحث انواعی دارد. 
اقسام تحریف:
١) معنوى 
٢) لفظى: ١- به کاهش (تحریف بالنقیصه)، ٢- به افزایش (تحریف بالزیاده)، ٣- در ترتیب آیات، ۴-  تـحـریـف به معناى تغییر و تبدیل
قرآن در آیه هفت سوره آل عمران در مورد آیات متشابه مى فرماید: فاما الذین فى قلوبهم زیغ فیتبعون ما تشابه منه ابتغاء الفتنة .... این آیه به صراحت اعلام مى دارد که برخى فتنه جویانه آیات متشابه را براى تاویل باطل خویش دستاویز قرار مى دهند. بنابر این باید گفت در مورد وقوع تحریف معنوى قرآن، تردیدى وجود ندارد، زیرا تفسیر به راى همان تحریف معنوى است که بسیار اتفاق افتاده است. در تاریخ تفسیر قرآن مکاتب کلامى و فرقه هایى پدید آمده اند که منشاء اصلى پیدایش آنها برداشت ناصحیح از آیات قرآن کریم بوده است، نظیر مفوضه، مجسمه و جز آنها.
روایات نیز ضمن بیان وقوع چنین تحریفى، عاملان آن را به شدت نکوهش کرده اند. در روایتى به نقل از امام باقر(ع) آمده است که:
و کان من نبذهم الکتاب ان اقاموا حروفه و حرفوا حدوده، فهم یروونه و لا یرعونه و الجهال یعجبهم حفظهم للروایة و العلماء یحزنهم ترکهم للرعایة...; (١)
نشانه پشت سر انداختن کتاب توسط آنان، این بود که حروف آن را نگاه داشتند، ولى حدودش را تحریف نمودند. آنان کتاب را در حالى که روایت مى کنند رعایت نمى کنند! جاهلان از این که آنان حافظان روایت قرآنند شگفت زده و عالمان از این که آنان تارک رعایت و حریم قرآنند محزون و غم زده اند!
از تحریف معنوی قرآن که بگذریم، هیچ یک از مسلمانان به تحریف لفظى قرآن به افزایش، یعنى اضافه کردن به کلمات یا آیات قرآن کریم، قایل نبوده و مورد انکار شیعه و سنى است. چراکه اهتمام فوق العاده مسلمانان در حفظ و یادگیرى قرآن و قراءت آن در بین خود، وضعیتى را به وجود آورده بود که آیات نازل شده قرآن بر همگان مانوس و معلوم بوده است. بنابراین، اگر جمله یا جملاتى به عنوان آیات قرآن قرار مى گرفت به خوبى بر همه آشکار شده موجب طرد آن بود.
تحریف  درترتیب آیات خالی از احتمال نیست، همان گونه که عدم وقوع تحریف بالزیاده اجماعى است. تنها قسمى که محل بحث و نزاع است تحریف به کاهش و به تغییر است.
قائلان به تحریف بتغییر مثالهایى مى زنند که همه از مقوله اختلاف قـرائات است مانند ملک یوم الدین به جاى مالک یوم الدین , فتثبتوا به جاى فتبینوا یا فـالـق الاصـباح ( به فتح همزه , یعنى الاصباح را جمع صبح مى گیرند نه مصدر باب افعال ) به جاى فالق الاصباح یا جاعل الظلمات به جاى جعل الظلمات . لازم بذکر است ما در باره این نوع تحریف در مطلب بعدی مفصلا بحث خواهیم کرد.
همچنین قائلان به تحریف به کاهش نیز معتقدند قرآن دارای آیات و یا سوری بوده که حذف شده اند.
و اما دلایل عدم تحریف:
دلایل فراوانى بر عدم تحریف قرآن وجود دارد که برخى از آنها را مورد بررسى قرار مى دهیم:
اول: دلیل قرآنى
الف) آیات تحدی:
قرآن کریم با اوصاف و خواصى که نوع آیاتش واجد آنهاست تحدى کرده یعنى بشر را از آوردن کتابى مشتمل بر آن اوصاف عاجز دانسته است و ما تمامى آیات آن را مى‏بینیم که آن اوصاف را دارد بدون اینکه آیه‏اى از آن ، آن اوصاف را از دست داده باشد .
مثلا اگر به فصاحت و بلاغت تحدى نموده مى‏بینیم که تمامى آیات همین قرآنى که در دست ماست آن نظم بدیع و عجیب را دارد و گفتار هیچ یک از فصحاء عرب مانند آن نیست، و هیچ شعر و نثرى که تاریخ از اساتید ادبیات عرب ضبط نموده و هیچ خطبه و یا رساله و یا محاوره‏اى از آنان چنان نظم و اسلوبى را ندارد و این ها در تمامى آیات قرآنى مشهود است.
و نیز مى‏بینیم که در آیه "ا فلا یتدبرون القرآن و لو کان من عند غیر الله لوجدوا فیه اختلافا کثیرا" به اختلاف نداشتن قرآن تحدى نموده و این خصوصیت در قرآن عصر ما نیز هست ، هیچ ابهام و یا خللى در آیه‏اى دیده نمى‏شود مگر آنکه آیه‏اى دیگر آن را بر طرف مى‏سازد ، و هیچ تناقض و اختلافى که در بدو نظر تناقض و اختلاف باشد ، پیش نمى‏آید ، مگر آنکه آیاتى آن را دفع مى‏سازد.
باز مى‏بینیم که با معارف حقیقى و کلیات شرایع فطرى و جزئیات فضائل عقلى که مبتکر آن است تحدى نموده ، و عموم دانشمندان عالم را نه تنها اهل لغت و ادبیات را به آوردن مانند آن دعوت کرده و از آن جمله فرموده است : قل لئن اجتمعت الانس و الجن على ان یاتوا بمثل هذا القرآن لا یاتون بمثله و لو کان بعضهم لبعض ظهیرا و نیز فرموده : انه لقول فصل و ما هو بالهزل .
این تحدى قرآن است و ما مى‏بینیم که همین قرآن عصر ما بیان حق صریحى را که جاى هیچ تردید نباشد و دادن نظریه‏اى را که آخرین نظریه باشد که عقل بشر بدان دست یابد استیفاء مى‏کند ، بدون اینکه در هیچ یک از این ابواب نقیصه و یا خللى و یا تناقض و لغزشى داشته باشد بلکه تمامى معارف آن را با همه وسعتى که دارد مى‏بینیم کانه به یک حیات زنده‏اند و یک روح در کالبد همه آنها جریان دارد و آن روح واحد مبدأ تمامى معارف قرآنى است و اصلى است که همه بدان منتهى مى‏گردند و به آن بازگشت مى‏کنند ، و آن اصل توحید است که اگر یک یک معارف آن را تحلیل کنیم ، سر از آن اصل در مى‏آوریم و اگر آن اصل را ترکیب نماییم به یک یک آن معارف بر مى‏خوریم .
ب) آیه حفظ و آیه عدم اتیان باطل:
انا نحن نزلنا الذکر و انا له لحافظون. (٢) انه لکتاب عزیز لا یاتیه الباطل من بین یدیه و لا من خلفه (٣) قرآن در دو آیه فوق از مصونیت خویش سخن گفته با جملاتى اطمینان بخش و سرشار از تاکید و تصریح، آن را اعلام مى دارد. در آیه اول که به صورت جمله اسمیه و با ان همراه با ضمیر منفصل "نحن" و لام تاکید بیان شده است، همه عوامل تاکید کننده در کلام، در کنار هم قرار گرفته اند; تا این حقیقت مهم و جاودانه را بیان نمایند.
آیه سوره فصلت نیز با قاطعیت و صلابت، مساله مصونیت و تحریف ناپذیرى قرآن را مطرح مى نماید. عزیز از ماده عزت است که به معناى سختى است. البته موارد استعمال آن متفاوت است. در زبان عرب چیزى را که تحت تاثیر عامل خارجى قرار نگیرد عزیز مى گویند. قرآن عزیز است; یعنى کتابى است سخت و نفوذ ناپذیر که تحت تاثیر و مغلوب عامل دیگرى واقع نمى شود، جملات بعدى آیه در واقع توضیحى در همین رابطه است: لایاتیه الباطل من بین یدیه. این بیان کنایه از آن است که به هیچ صورتى، باطل در قرآن راه ندارد; چنان آیات و جملاتش مستحکم و استوار است که هر گونه نفوذ باطل را در خود عقیم مى نماید.
وقوع تغییر و تبدیل، چه در جهت افزایش و یا کاهش آیات، چیزى غیر قرآن و باطل است. بنابراین، نفى باطل، نفى هر گونه تغییر و تحریف است. پس این آیه، هم امکان تحریف بالزیاده و هم تحریف بالنقیصه را رد مى نماید.
سوال: استدلال به این دو آیه براى اثبات عدم تحریف قرآن، تنها در صورتى صحیح است که خود آنها از قرآن باشند و از کجا معلوم است که خود این دو آیه از آیات تحریف شده نباشند؟ پاسخ: اولا، آیات تحدى گرچه عدم نقص در قرآن را نمى توانند اثبات کنند، ولى توسط این آیات مى توان ثابت نمود که چیزى به قرآن اضافه نشده است. بنابراین دو آیه مورد بحث نیز از احتمال تحریف درامان مى مانند و با اثبات این دو آیه، عدم وجود نقص در قرآن نیز مطابق مفاد صریح آنها اثبات مى شود.
ثانیا، شواهد تاریخی همه بر این امر دلالت دارند که این آیات از آیاتیست که بهیچ وجه شبهه تحریف در آنها راه ندارد. به این دلیل که بتواتر در تاریخ آنها را ذکر کرده اند و این شواهد شکی برای تحریف این آیات باقی نمی گذارد.
با این حساب این آیات پشتوانه بسیار محکمی برای تحریف ناپذیری قرآن بحساب می آیند.
دوم: دلیل روایى
الف) حدیث متواتر ثقلین که از طرق عامه و خاصه نقل شده است. (۴) این حدیث سه نکته را به صراحت بیان مى کند:
اول آن که پیامبر فرموده است: انی تارک فیکم الثقلین کتاب الله و عترتی؛
دوم آن که: ما ان تمسکتم بهما لن تضلوا؛
سوم آن که: و انهما لن یفترقا حتى یردا علی الحوض.
این حدیث شاهدى تام و گواهى قطعى بر عدم تحریف قرآن است و با صراحت اعلام مى کند که قرآن براى همیشه و تا روز قیامت محفوظ است; زیرا اگر قرآن تحریف شده باشد، نه به قرآن مى توان تمسک نمود و نه به عترت; چون عترت جداى از قرآن به عنوان یک حجت مستقل شناخته نمى شود. قرآن به عنوان ثقل اکبر در تبیین و تشریح حدود و ثغور و معانى خویش نیاز به حدیث دارد - گرچه اصل حجیت آن ذاتى است - و احادیث و روایات به عنوان ثقل اصغر در اصل اعتبار و سندیت خویش نیازمند به قرآنند (۵) و در حقیقت قرآن و عترت به عنوان یک حجت به هم آمیخته اند; به طورى که مکمل یکدیگرند و تمسک به یکى بدون دیگرى معقول نیست. اگر هر یک از قرآن و حدیث به عنوان دو حجت و دلیل مستقل مطرح بودند، با نبود یکى امکان تمسک به دیگرى وجود داشت; در حالى که پیامبر فرموده است: در صورتى که به این دو تمسک نمایید هرگز گمراه نمى شوید. ونیز فرموده اند: این دو از هم جدا نمى شوند، تا آن که در حوض بر من وارد شوند.
ب) روایاتى از ائمه به ما رسیده است که در حوادث و فتنه هاى روزگار، ما را به قرآن ارجاع داده قرآن را به عنوان پناهگاهى مطمئن معرفى مى نمایند. حال اگر کتابى، خود از آسیب فتنه هاى روزگار در امان نمانده باشد آیا مى تواند دیگران را از گزند فتنه ها مصون نگه دارد؟
ج) دلیل دیگرى که بر عدم تحریف قرآن وجود دارد، روایات عرض بر قرآن است. احادیثى از ائمه وجود دارد که فرموده اند: آن چه را از ما به شما رسیده بر قرآن عرضه کنید; اگر موافق با کتاب الله بود اخذ نمایید، والا آنها را طرد کنید: ما وافق کتاب الله فخذوه و ما خالف کتاب الله فردوه. (۶)
نیز فرموده اند: هر سخنى و حدیثى که موافق با کتاب خدا نباشد باطل است: و کل حدیث لا یوافق کتاب الله فهو زخرف. (٧) یا ما لم یوافق من الحدیث القرآن فهو زخرف. (٨) تعابیر دیگرى نیز مشابه با تعابیر فوق در روایات وارد شده است(٩)، به گونه اى که مجموعه این روایات در حد استفاضه است. ازمجموع این روایات بر مى آید که آن چه اصالت دارد و حق است قرآن کریم است. همانند قرآن را دیگران نمى توانند جعل کنند، در حالى که شبیه سخنان معصومان را مى توانند جعل نمایند.
د) دلیل دیگر عدم تحریف از نظر روایات ، روایاتى است که در آنها خود امامان اهل بیت (ع) آیات کریمه قرآن را در هر باب موافق و عین آنچه در این قرآن موجود در عصر ماست قرائت کرده‏اند، حتى در آن روایات ، اخبار آحادى که مى‏خواهند قرآن را تحریف شده معرفى کنند آیه را آنطور که در قرآن عصر ماست تلاوت کرده‏اند و این بهترین شاهد است بر اینکه مراد در بسیارى از آنها که دارد آیه فلان جور نازل شده است تفسیر بر حسب تنزیل و در مقابل بطن و تاویل است .
ه) دلیل دیگر ، روایاتى است که از امیر المؤمنین و سائر ائمه معصومین (ع) وارد شده که قرآن موجود در دست مردم همان قرآنى است که از ناحیه خدا نازل شده، اگر چه غیر آن قرآنى است که على (ع) آن را به خط خود تنظیم نموده است. و از همین باب است اینکه به شیعیان خود فرموده‏اند اقرؤا کما قرء الناس - قرآن را همانطور که مردم مى‏خوانند بخوانید . در این باب بعدا بیشتر توضیح خواهیم داد.
پس مجموع این اخبار - هر چند که مضامین آنها با یکدیگر مختلف است - دلالت قطعى دارد بر اینکه قرآنى که امروز در دست مردم است همان قرآنى است که از ناحیه خداى تعالى بر خاتم انبیاء (ص) نازل شده است ، بدون اینکه چیزى از اوصاف کریمه‏اش و آثار و برکاتش از بین رفته باشد . (١٠)
و) وجوب قراءت یک سوره کامل پس از حمد در نمازهاى یومیه
به دستور امامان معصوم: قراءت یک سوره کامل بعد از حمد در رکعت اول و دوم نمازهاى پنج گانه روزانه، واجب است و این حاکى از اعتقاد امامیه به نیفتادن چیزى از قرآن است. قائلان به تحریف نمى توانند قراءت سوره اى را که محتمل تحریف است، جایز و مجزى بدانند; زیرا اشتغال یقینى، براءت یقینى مى خواهد. بنابراین، این ترخیص از سوى ائمه فى نفسه دلیل اعتقاد ائمه اطهار به عدم وقوع تحریف در قرآن خواهد بود. (١١)
سوم: دلیل عقلى
بهترین دلیل عقلی در این باب را علامه در المیزان(١٢) آورده که ما آن را شرح خواهیم داد.قرآن، کتابى است که براى هدایت و راهنمایى بشر نازل شده است، و به تصریح آیات آن خداوند انسان را از مراجعه به قرآن ناگزیر مى داند. به ضرورت عقل نیز، باید معارف دینى و اصول کلى و قانون اساسى اسلام در قالب یک کتاب مدون همواره دراختیار بشر باشد، همان گونه که در ادیان گذشته نیز وجود داشته است، حال این معقول نیست که خداوند کتابى را در اختیار بشر قرار دهد، سپس آن را رهاکند تا هرکس به میل خود از آن کم نماید و یا بر آن بیفزاید، به عبارت دیگر این خود نقض غرض الهى مى شود، زیرا که در صورت وقوع تحریف در کتابى که هدى للناس و نذیرا للعالمین و براى همه عصرها و نسل هاست، هدف از انزالش تامین نگشته و اعتبار آن از بین رفته است.
سوال: مساله هدایت و راهنمایى انسان ها از رهگذر کتاب دین، در تورات و انجیل نیز وجود داشته ولی این دو کتاب تحریف شده اند. بنابراین با همه آن چه در مورد ارزش قرآن گفته مى شود، احتمال تحریف در این کتاب هم وجود دارد.
پاسخ: قرآن از یک نظر ممتاز از این کتب است و اسلام نیز ازآن ادیان. ویژگى خاص قرآن در خاتمیت و مهیمن بودن آن است. منظور از مهیمن تصدیق کننده کتب پیشین است. قرآن به عنوان آخرین کتاب آسمانى و حجت الهى، هم تصدیق کننده تورات و انجیل و هم حافظ و نگهبان اصول و معارفى است که همه کتاب هاى آسمانى در آن مشترک بوده اند.
کتب آسمانى قبل از اسلام کمابیش دستخوش تغییر و تحریف گردیده اند و این امر اعتماد و اعتقاد به معارف موجود در آنها را متزلزل نموده است. تغییر و تحریف در کتاب هاى آسمانى پیشین، گرچه راه را بر خدشه در اصول و ارکان ادیان الهى گشوده، اما به لحاظ سیر تدریجى قوانین الهى و جایگزینى شرایع آسمانى یکى پس از دیگرى، خسارت ناشى از تحریف به نوعى تدارک و جبران شده است. اسلام به عنوان آخرین و کامل ترین و برترین دین الهى در برگیرنده قوانینى است که تعالى و تکامل مادى و معنوى انسان را تضمین کرده است و اصیل ترین منبع جاودانه آن قرآن کریم است. 
اینکه قرآن خود را مهیمن (١٣) بر کتاب هاى آسمانى مى داند به طور مشخص در دو زمینه تجلى پیدا کرده است: یکى در زمینه اعجاز قرآن و دیگر تحریف ناپذیرى آن.
مهیمن بودن قرآن وقتى عینیت و قطعیت مى یابد که در مورد آن، این دو باور و اعتقاد متکى بر واقعیت مسلم خارجى، یعنى اعتقاد به معجزه بودن آن و اعتقاد به سلامت آن از تحریف، وجود داشته باشد.
برای تبین بیشتر به این نکته توجه کنید: اگر از ما سؤال شود به چه دلیل کلام پیامبر(ص) براى ما حجت است و سندیت دارد؟ در جواب خواهیم گفت: چون قرآن که کتاب خداست، کلام پیامبر را حجت قرار داده و افتخار تعلیم و تبیین کتاب را به او داده (١۴) و اطاعت از دستورهاى او را واجب شمرده است. (١۵) از این جا روشن مى شود حجیت گفتار پیامبر از قرآن که حجت بالذات است، ناشى شده و می دانیم حجیت گفتار معصومان نیز از حجیت گفتار پیامبر است. ملاحظه می کنید که اگر قرآن نیز همانند سایر کتب آسمانى دستخوش تغییر و تحریف قرار گیرد، دیگر هیچ اعتبارى براى وحى باقى نمى ماند و اصول معارف دینى از دست خواهند رفت. از سوى دیگر با از بین رفتن حجیت و اعتبار قرآن، اعتبار سنت و روایات نیز از بین خواهدرفت، زیرا حجیت کلام معصومان به حجیت قرآن باز مى گردد و این امور از حکمت و رحمت خدای متعال بدور است و نقض غرضی برای رسالت هدایتگری انبیاء محسوب می شود.
نتیجه اینکه به دلیل عقلی و نقلی قرآن باید مهیمن باشد. از سوی دیگر مهیمن بودن آن متوقف است بر عدم تحزیف آن. پس به حکم عقل قرآن نباید تحریف شده باشد تا در عصر خاتمیت حجت بر انسان ها تمام شده باشدو مردمان راهنمایی مصون از تحریف داشته باشند.
چهارم: تحلیل تاریخى
دلیل دیگر بر عدم تحریف، تحلیلى تاریخى از جایگاه قرآن در میان مسلمانان است. به شهادت تاریخ، حفظ و قراءت قرآن از آغاز تا کنون در میان مسلمانان از جایگاه ویژه اى برخوردار بوده است، به گونه اى که در اندک زمانى پس از نزول آیات که به صورت تدریجى صورت مى گرفته است، مسلمانان صدر اسلام با اشتیاقى وصف ناپذیر به حفظ و تعلیم و تعلم آن برخاسته اند. کاتبان مخصوصى براى کتابت قرآن وجود داشته و قراى قرآن داراى بهترین مقام و منزلت اجتماعى بوده اند.
باگسترش فتوحات اسلامى در زمان خلیفه اول و دوم و گرایش ملل دیگر به اسلام و قرآن تا قلب اروپا و از سوى دیگر تا شبه قاره هند، در همه شهرها و خانه ها قرآن تلاوت مى گشت. در واقع گسترش اسلام به قدرى سریع و پرشتاب بود که در اندک زمانى در میان هر یک از شهرهاى اسلامى آن روز ده ها قارى و حافظ قرآن یافت و قرآن ها یکى پس از دیگرى استنساخ مى شد.
استنساخ قرآن ها گرچه به جهت رسم الخط و کتابت ابتدایى آن زمان موجب اختلاف قراءات مى گردد; اما این امر هیچ گاه، در اصل قرآن و صیانت آن خدشه اى وارد نمى سازد. حال آیا امکان پذیر است کتابى این چنین، که در حافظه ها سپرده شده و نسخه هایى بى شمار از آن استنساخ گردیده است، از سوى فرد یا افرادى در معرض تغییر یا نقصان قرار گیرد و دیگران شاهد این خیانت باشند و دم بر نیاورند! اگر از عموم مردم چنین انتظار و توقعى نباشد، آیا منطقى است که دستگاه خلافت اسلامى و در راس آنان على بن ابى طالب(ع) در هنگام قدرت خویش شاهد تحریف کتاب الهى باشد و در مقابل آن برنخیزد؟ در حالى که آن حضرت در رابطه با مسایلى از فروع دین نیز از خود حساسیت نشان مى دهد سایر امامان و پیشوایان دینى نیز همین سیره و روش را در برخورد با قرآن داشته و با عمل و تایید خویش، عدم تحریف در قرآن را ثابت نموده اند.
سیدمرتضى فقیه، مفسر، متکلم، ادیب و شاعر و رئیس امامیه پس از شیخ مفید تعبیر جالبی درمورد تحریف قرآن بکار برده، او مى گوید:
علم به صحت نقل قرآن همانند علم به شهرها، حوادث و وقایع بزرگ، کتب مشهور و آشکار مدون عرب است; زیرا اهتمام و انگیزه براى نقل و حفظ قرآن کریم به حدى زیاد بود که در مورد سایر چیزهاى ذکرشده چنین اهتمامى وجود نداشته است، چرا که قرآن معجزه اى براى نبوت و ماخذى براى علوم شرعى و احکام دینى بوده است و دانشمندان اسلام در حفظ و حمایت از آن سعى بلیغ نموده اند، تا جایى که همه آن چه را مربوط به اختلاف در قرآن از جهت اعراب و قراءت و حروف و آیات بوده فراگرفته اند. حال چگونه ممکن است تغییر یا نقصى در آن صورت گرفته باشد؟.... (١۶)
پنجم: اعجاز قرآن
قرآن معجزه جاودانه الهى است. اعجاز قرآن داراى ابعاد گوناگونى است که در زیر مختصرا به برخی از آنها اشاره می کنیم:
وجوه اعجاز قرآن :
الف) اعجاز ادبی: شاید مهمترین وجه اعحاز قرآن فصاحت و بلاغت خارق العاده آن باشد. قرآن کریم چه از جهت زیبایی و روان بودن الفاظ ، و چه از جهت بلندی و عمق معانی آن، بالاتر از کلام بشری و بالاتر از سخنان بزرگترین ادیبان و عبارت پردازان و شاعران قرار دارد، به گونه ای که پس از گذشت جهارده قرن-و در عین مبارزه طلبی قرآن- هیچ ادیب و سخنوری نتوانسته کلامی بیاورد که با آن برابری کند.
بخش عمده ای از اعجاز ادبی قرآن در سه بعد: الف) روانی الفاظ و زیبایی عبارات، ب) بلاغت معانی و عمق و غنای آن، ج) نظم عبارات و هماهنگی و انسجام مضامی مضامین، جلوه گر است.
یکی از بهترین شواهد اعجاز ادبی قرآن ، برخورد نخبگان ادب و خبرگان شعر و سخنوری از کفار و مشرکین با قرآن، پس از نزول آن است. آنان نه تنها نتوانستند با هماوردطلبی قرآن مقابله کنند ، بلکه عظمت و جلالت قرآن چنان آنان را مسخر ساخت ، که بناچار لب به اعتراف کشودند و از مقام بلند و دست نیافتنی آن سخن گفتند و گروهی جاره ای جز آن ندیدند که با سحر خواندن آن ، دیگران را از شنیدن حتی یک آیه آن بر حذر دارند.تاریخ صدر اسلام شاهد نمونه های فراوانی از اقرار سخنوران و ادبای نامی عرب به اعجاز قرآن و غیر بشری بودن آن است.
تشخیص مستقیم اعجاز ادبی قرآن برای کسانی میسر است که هم با زبان عربی و هم با نکات دقیق و رموز ادبیات عرب آشنا باشد. در غیر این صورت باید با مراجعه به خبرگان فنون ادبی که انصاف و پرهیز آنان از تعصب، محرز باشد به اعجاز ادبی قرآن پی برد.
ب) اعجاز به اخبار غیبی : قرآن کریم از حقایق غیبی فراوانی که از حوزه ادراک متعارف بشر خارج است خبر داده است ، از جمله : الف)خداوند و اوصاف جمال و جلال او ب) حوادث و وقایعی که در گذشته رخ داده اما اثری از آن در حافظه تاریخ باقی نمانده است ج) حوادثی که در آینده اتفاق می افتد (در زمان نزول آیات هنوز اتفاق نیافتاده) و هیچ ابزاری برای پیش بینی قطعی آن در اختیار مردم نیست مانند:
١) خبر پیروزی روم بر فارس : پس از شکست سخت رومیان از دولت فارس در سال ۶١۴ میلادی ، یعنی سال چهارم بعثت پیامبر ، آیات ابتدائی سوره روم از پیروزی قریب الوقوع (بضع سنین ، یعنی کمتر از ده سال )روم بر فارس خبر داد.« سوره روم/آیه ١-۴» در حالی که شواهد و قرائن محاسبات عادی بر خلاف این پیشگوئی گواهی می داد.
٢) خبر پیروزی مسلمانان در جنگ بدر :پیش از وقوع جنگ بدر و در حالی که برتری نظامی مشرکان مکه بر جمع اندک مسلمانان آشکار بود، قرآن با قاطعیت از پیروزی مسلمانان و شکست کفار خبر داد.« سوره قمر/آیه۴۴و۴۵»
٣) خبر باز گشت پیروز مندانه پیامبر به مکه : پس از هجرت پیامبر اکرم به مدینه ، قرآن از بازگشت دوباره حضرت به مکه خبر داد.«سوره قصص/آیه٨۵»
ج) ساز گاری کامل در روش و مضمون (عدم اختلاف در قرآن): انسان به عنوان جزئی از جهان هستی افکار و اندیشه هایش و کیفیت سخنوری اش دستخوش تحول و تغییر است. مطالعه آثار اندیشمندان نشان میدهد افکار آنها در طول زمان ثابت نیست و به اصلاح و تغییر آراء خود می پردازند. آیات قرآن در طول ٢٣ سال به تدریج بر زبان پیامبر جاری گردید ، در حالی که پیامبر گاه در مکه و گاه در مدینه ، گاه در سختی و دشواری وگاه در امنیت و آرامش ، و...بودند با این حال هیچ ناسازگاری و اختلافی نه در روش ، نه در محتوا و مضمون ، در میان آیات این کتاب بزرگ وجود ندارد . کتابی که مجموعه بسیار وسیعی از معارف در ابعاد اخلاقی ، اعتقادی ، تاریخی ، اجتماعی ، احکام را در بر دارد . بشر عادی نمی تواند مجموعه ای را که حاوی عمیق ترین و گسترده ترین معارف است ، در طول بیست و سه سال و در شرایطی کاملا متفاوت فراهم آورد ، در حالی که آغاز و انجام آن از جهت کمال یکسان باشد و هیچ تحولی در روش آن پدید نیاید و کوچکترین اصلاح و تغییری در محتوای آن رخ ندهد.
د) اعجاز قرآن به لحاظ آورنده آن: پیامبر (ص) فردی درس نخوانده بود که در تمام عمر خود در مکتب و مدرسی گام ننهاد و در برابر هیچ آموزگاری زانو نزد و هیچ گاه قلمی به دست نگرفت و خطی ننوشت. اوچهل سال در میان قومی غیر متمدن زیست و در این دوران طولانی (دو سوم عمر آن حضرت) هرگز از علم و دانشی دم نزد ، شعری نسرود و خطبه ای نخواند. او در طول این دوران ، تنها دو بار به خارج از حجاز ، آن هم به همراهی کاروان تجاری ، سفر کرد. چنین شخصیتی ، ناگهان در سن چهل سالگی قرآنی آورد با مضامین و معارفی بلند و عمیق ، و وجوه اعجاز ادبی ، که علی رغم مبارزه طلبی ، بزرگان ادبا و شعرای نام آور عرب در طول هزار و چهارصد سال از آوردن مانند آن عاجز ماندند و در برابر آن زانو زدند.
ه) اعجاز علمی قرآن: قرآن کریم به پاره ای از مسائل علمی اشاره دارد که در عصر نزول هیچیک از تمدنهای بشری به آن آگاهی نداشتند.بلکه گاه مخالف آن بودند مانند :
این زمینه توصیه می کنیم.
١) آیه «هو الذی جعل الشمس ضیاء و القمر نوراً»(یونس/۵) می تواند اشاره به این مطلب باشد که نور خورشید ذاتی است، ولی روشنایی ماه، روشنایی اکتسابی است؛ زیرا از لحاظ لغوی "ضیاء" به معنای نور ذاتی است.
٢) اشاره به قانون زوجیت اشیاء و زوجیت موجودات زنده، از جمله در آیه ٣ سوره مبارکه رعد: «ومن کل الثمرات جعل فیها زوجین إثنین»، و یا آیه ١٠ سوره مبارکه لقمان: «فأنبتنا فیها من کل زوج کریم»؛ در حالی که پس از ١١ قرن از نزول این آیات، در قرن ١٨ دانشمند ایتالیایی "لیته" این سخن را به صورت یک قانون کلی ارائه کرد! 
٣) اشاره به انوع و اقسام حرکت های زمین در آیات متعددی مانند: مرسلات /٢۵، شمس/۶، نمل /٨٩، نبأ/٧، نحل /١۵، انبیاء/٣١، لقمان/١٠ که از آنها حرکت وضعی زمین استفاده شده است؛ ملک /١۵، مرسلات /٢۵، شمس /۶، نمل /٨٩، فصلت /١١ که از آنها حرکت انتقالی زمین استفاده شده است و زخرف / ١٠، طه /۵٣، نبأ/۶، بقره /٢٢ که دیگر حرکات کره زمین به آنها استناد شده اند(از نظر زمین شناسی کره زمین ١۴ نوع حرکت دارد).
اینها در حالی است که در زمان نزول قرآن بر اساس هیأت بطلمیوسی بشر می اندیشید زمین در رأس جهان به صورت ثابت قرار دارد.
۴) اشاره به گرد بودن سیارات در آیاتی که تعابیری مانند "رب المشرقین و المغربین" یا "رب المشارق و المغارب" در آنها وجود دارد. چرا که فقط شیئی دو یا چند مشرق و مغرب دارد که گرد باشد. این هم در حالی است که صدها سال بعد از نزول قرآن این موضوع کشف شد.
۵) اشاره  به اصل جاذبه عمومی و نقش آن در معلق بودن اجرام آسمانی در آیه دوم سوره رعد: خداوند کسی است که آسمانها را بدون ستونهایی که شما آنها را ببینید، برافراشت و آیات مشابه دیگر مانند لقمان/١٠، مرسلات/٢۵، فاطر/۴١.
۶) اشاره به حرکت سیارات در مدار خود در آیه ۴٠ سوره یس: نه خورشید را سِزَد که به ماه رسد، و نه شب بر روز پیشى جوید، و هر کدام در سپهرى شناورند. و هچنین در آیه ٣٣ سوره انبیاء: و اوست آن کسى که شب و روز و خورشید و ماه را پدید آورده است. هر کدام از این دو در مدارى [معین‏] شناورند.
و بسیاری موارد دیگر که در کتب تفسیر و کتبی که مستقلا در این رابطه نوشته شده به آنها اشاره شده است.
قرآن خود براى اعجازش تحدى نموده و مخالفان را به مقابله خوانده است. این اعجاز با هرگونه تحریف منافات دارد، چراکه تحریف موجب بروز خلل و نقصان در لفظ و معناى قرآنى که خداوند براى آن تحدى نموده است، مى شود. آیا مى توان تصور نمود که اعجاز قرآن فقط براى برهه اى خاص، یعنى همان نیم قرن اول از تاریخ اسلام بوده است و پس از آن با وقوع تحریف، اعجاز قرآن نیز از میان رفته است؟
به نظر مى رسد اگر رابطه اعجاز قرآن با عدم تحریف از این منظر مورد عنایت قرارگیرد و به پیامدهاى التزام به تحریف - که درواقع التزام به لغویت و بطلان اعجاز قرآن است - توجه شود، هرگز براى هیچ مسلمانى تردیدى در عدم تحریف باقى نخواهدماند.
در اینجا نظر شما را به نظرات تنی چند از مستشرقین در این رابطه جلب می نمایم: "دکتر والگیری" استاد دانشگاه ناپل در کتاب معروف خود "پیشرفت سریع اسلام" می‎گوید: کتاب آسمانی اسلام نمونه‎ای از اعجاز است قرآن کتابی است که نمی‎توان از آن تقلید کرد چطور ممکن است این کتاب اعجازآمیز کار محمدـ (ص) ـ باشد در صورتی‎که او یک عرب درس نخوانده بود، ما در این کتاب خزائن و ذخایری از دانش می‎بینیم که مافوق استعداد و ظرفیت باهوش‎ترین افراد بشر و بزرگ‎ترین فیلسوفان و قوی‎ترین رجال سیاست. (١٧)
جان دیون پورت درکتاب "عذر تقصیر به پیشگاه محمد(ص) و قرآن" می‎نویسد: قرآن به اندازه‎ای از نقائص مبرا و منزه است که نیازمند کوچک‎ترین تصحیح و اصلاحی نیست، سپس اضافه می‎کند: سالیان درازی کشیشان از خدا بی‎خبر، ما را از پی‎بردن به حقایق قرآن مقدس و عظمت آورنده آن محمد(ص) دور نگه داشتند، اما هرقدر در جاده علم و دانش قرار بگیریم پرده‎های جهل و تعصب از میان می‎رود و به زودی این کتاب توصیف‎ناپذیر، عالم را به خود جلب خواهد کرد و تأثیر عمیقی در علم و دانش جهان گذارده و محور افکار مردم دنیا می‎شود.(١٨)
ششم: شیوه هاى اختصاصى و انحصارى قرآن در ایجاد مصونیت براى خویش
قرآن از ساختار و بافتى خاص و ویژه برخوردار است; هم از جهت تفاوت هایى که سوره هاى مکى با سوره هاى مدنى دارند و هم از حیث تدریجى بودن نزول آیات و هم به لحاظ محتواى دعوت ها و پیام ها و دستورالعمل هایش.
تامل در این ساختار ویژه از سویى هنرمندى و اعجاز قرآن را در ابعادى دیگر آشکار مى سازد، و از طرفى باور انسان را در عدم وقوع هرگونه تحریف و دستبردى در این کتاب مقدس، افزون تر مى کند. اینک به موارد فوق به اختصار اشاره مى کنیم:
الف) سور مکى که در ترتیب نزول مقدم بر سور مدنى بوده اند، غالبا سوره هایى کوچک با آیاتى کوتاه و موزون مى باشند. (١٩) این امر حفظ و فراگیرى آنها را به غایت آسان مى نموده است; به ویژه آن که تعداد مسلمانان در مکه کم و محدود و افراد باسواد انگشت شمار بوده اند. نزول سوره هاى قرآن با چنین کیفیتى، جبران کننده کمبودها و نواقص شده و این سوره ها هرگز از حافظه ها محو نمى گردیده اند.
ب) تدریجى بودن نزول قرآن مجید، این فرصت را به مسلمان مى داد که آیات را به آسانى فرا گرفته در حفظ و قراءت آن بکوشند. بدون شک اگر آیات قرآن یک مرتبه و با نزولى دفعى بر مردم نازل مى شد، تحمل و هضم و درک و حفظ و حراست از آیات در آن شرایط براى مسلمین کارى طاقت فرسا و شاید غیر ممکن بود.
ج) محتواى پیام ها و دستورها و دعوت هاى کتب آسمانى، همواره با منافع زورمندان و سلطه جویان در تعارض و تضاد بوده است. از این رو گروهى از آنان به کتمان حقایق کتب آسمانى و تحریف آن کمر مى بستند. قرآن شیوه اى در طرح پیام ها و دستورهاى خود برگزیده است که راه را بر هر گونه کتمان و تحریف بسته است. قرآن در بیان مطالب خویش به بیان کلیات و اصول اکتفا نموده و شرح و تفسیر آنها را به سنت واگذاشته است.
به عنوان مثال در قرآن مجید هر جا از برگزیدگان الهى و انسان هاى شایسته زمان نزول وحى سخن به میان آمده و از کسى تعریف و یا تمجید شده، به نام او تصریح نشده است؛ چنان که هر جا فرد یا جریانى مورد مذمت و لعنت قرارگرفته. این شیوه عمومى قرآن بوده و فقط در مورد مذمت ابولهب و همسرش استثنائا این شیوه به کار گرفته نشده که البته عداوت خاص ابولهب و همسرش به اسلام بر همگان روشن بوده و وابستگى او به قریش و نسبتش با پیامبر باعث مى شده خطرى از این جهت متوجه قرآن نگردد. (٢٠) (٢١) که جریان آن مربوط به مدح و یا ذم فرد نیست.
به نمونه هایى از این آیات توجه فرمایید:
١. آیه تطهیر (٢٢) که مصداق آن در سنت مشخص شده است.
٢. آیه مباهله (٢٣) که نام امام حسن(ع) و امام حسین(ع) و حضرت على(ع) و زهرا(س) در آیه ذکر نگردید.
٣. آیه لیلة الفراش (٢۴) که بر طبق روایات متعدد از شیعه و سنى در شان على بن ابى طالب در شامگاه هجرت پیامبر نازل شده است.
۴. آیه ان جاءکم فاسق بنبا... (٢۵) درباره ولید برادر رضاعى عثمان نازل شده است.
آن چه ذکر شد تنها اندکى از انبوه مواردى است که در قرآن به چشم مى خورد. راستى اگر قرآن در همه موارد با صراحت از گروهى تعریف و تمجید و علنا در مورد عده اى زبان به مذمت و نکوهش مى گشود، مخالفان گروه اول و مخاطبان گروه دوم چه بلایى بر سر قرآن مى آوردند؟ به ویژه آن که دودمان بنى امیه که قرآن از آنها باعنوان شجره ملعونه (٢۶) یاد مى کند بعدها خود به خلافت دست یافتند.
شگفتا که این همه دقت و ظرافت در بیان پیام هاى الهى و یک چنین روان شناسى در آن برهه از زمان در مورد این کتاب آسمانى اتفاق مى افتد.
عدم تصریح آیات به نام و القاب افراد، مسلمانان را به خطا نینداخت; زیرا قرآن، براى حل این اشکال راهى روشن ارائه کرده است. در خبرى صحیح از ابوبصیر (٢٧) نقل شده که از حضرت صادق(ع) عرض کردم: مردم مى گویند چرا نام على(ع) و اهل بیت او در کتاب خدا نیامده است؟
حضرت فرمود: به آنان بگو، نماز بر پیامبر نازل شد; در حالى که خداوند براى مردم عدد رکعات آن را مشخص ننموده بود; چرا که پیامبر باید براى آنان تفسیر نماید، و همین طور زکات بر پیامبر نازل شد، اما خداوند بیان نفرمود از هر چهل مثقال نقره، یک نقره زکات دارد. حج بر پیامبر نازل شد; در حالى که خداوند به مردم نفرمود هفت مرتبه طواف نمایید; چون پیامبر کسى است که تبیین و تفسیر این آیات و کلیات را به عهده دارد. 
آن گاه امام صادق فرمود: آیه اطیعوا الله واطیعوا الرسول واولى الامر منکم در شان على بن ابى طالب و امام حسن و امام حسین: نازل شد. رسول خدا در روز عید غدیرخم فرمود من کنت مولاه فهذا علی مولاه، از این روایت و روایاتى نظیر آن به خوبى استفاده مى شود که بیان کلیات معارف دینى را قرآن بر عهده دارد، و تفسیر و تبیین و توضیح آن بر عهده پیامبر و امامان است.
بنابراین هیچ گونه دغدغه اى درمورد عدم ذکر شان نزول آیات در قرآن باقى نمى ماند; زیرا مصلحتى ایجاب کرده تا قرآن به صراحت از شایستگان و اهل بیت عصمت و طهارت نام نبرد و در همان حال با معرفى پیامبر به عنوان معلم و مبین ومفسر کتاب، راه را براى وصول به حقایق قرآنى براى انسان ها هموار کرده است وقرآن در عین آن که از خطر تعرض و تحریف مصون مانده، حقایق آن نیز کتمان نشده است. 
هفتم: قرینه
مـؤیـده دیگر این است که هیات تهیه و تدوین مصحف امام (جمع سوم) بسیارى از کلمات قرآنى را کـه شاید تعداد آنها از صد فقره بیشتر باشد، بر خلاف قواعد املاى درست عربى نوشته و حتى به تعبیر جسورانه ولى صحیح مرتکب اغلاط املایى شده اند، و این تفاوت کتابت یا اغلاط املایى کـه فـى الـمـثل یبسط را یک جا با سین و یک جا با صاد نوشته اند، یا مسیطر را به صورت مصیطر نوشته اند در رسم عثمانى وارد شده و عینا تاکنون محفوظ مانده است. یـا بسم اللّه الرحمن الرحیم را بر سر ١١٣ از ١١۴ سوره قرآنى نوشته اند ولى به حق و به تبعیت از وحى، بر سر سوره توبه یا برائت ننوشته اند که دلایل آن را مفسران یاد کرده اند. یـا حروف مقطعه (فواتح سور) یعنى حروف مرموز قرآنى نظیر الر یا کهیعص را که هنوز هم رمـز و مـعـناى آن بر قرآن پژوهان و مفسران و اسلامشناسان مسلمان و غیر مسلمان کشف نشده اسـت و نـظـریـه مقبولى در توجیه آنها عرضه نگردیده است، عینا کتابت کرده اند; و هیچ گونه اصلاح قیاسى و اجتهاد و تصرفى را روا نداشته اند. چـنانکه بعدها بعضى از فقهاى بزرگ از جمله مالک و احمد بن حنبل حفظ رسم یعنى رسم الخط عثمانى را واجب دانسته اند (٢٨) و ایـن اهـتـمام والا و حفظ غرائب و سهوها یا اغلاط املایى، به بهترین وجه حاکى از صحت جمع و تدوین و مصونیت قرآن از هرگونه تغییر خودسرانه و افزایش و کاهش است.(٢٩)
هشتم: تواتر متن قرآن
در مباحث مربوط به قراءات که در یادداشت بعدی بیان خواهد گردید،‌ خواهیم گفت که گرچه قراءات گوناگون متواتر نیستند و به همین دلیل سندیت ندارند، اما نص قرآن به گواهی نسخ و شواهد تاریخی متواتر است; یعنى از هر نسلى به نسل دیگر به تواتر نقل شده است. این امر نیز با قول به تحریف ناسازگار است. (٣٠)
سخن آخر
حرف آخر را به نقل از علامه در المیزان و در ذیل آیه حفظ می اوریم که: قرآنى که امروز در دست ما است همه آن صفات را که خداى تعالى در قرآن براى کلام خود آورده واجد است .
اگر آن قرآن واقعى که بر رسول خدا (ص) نازل شد قول فصل و رافع اختلاف در هر چیزى است ، این نیز هست .
اگر آن ذکر و هادى و نور است، این نیز هست.
اگر آن مبین معارف حقیقى و شرایع فطرى است، این نیز هست.
اگر آن معجزه است و کسى نمى‏تواند سوره‏اى مانندش بیاورد، این نیز هست.
و هر صفت دیگرى که آن دارد این نیز دارد.
آرى، جا دارد که به همین دلیل اتکاء کنیم، چون بهترین دلیل بر اینکه قرآن کریم کلام خدا و نازل بر رسول گرامى او است خود قرآن کریم است که متصف به آن صفات کریمه است و هیچ احتیاج به دلیل دیگرى غیر خود و لو هر چه باشد، ندارد.
پس قرآن کریم هر جا باشد و بدست هر کس باشد و از هر راهى بدست ما رسیده باشد حجت و دلیلش با خودش است.
و به عبارت دیگر قرآن نازل از ناحیه خداى تعالى به قلب رسول گرامى‏اش، در متصف بودن به صفات کریمه‏اش احتیاج و توقف ندارد بر دلیلى که اثبات کند این قرآن مستند به آن پیغمبر است، نه به دلیل متواتر، و نه متظافر.
گو اینکه این چنین دلیلى دارد، لیکن کلام خدا بودنش موقوف بر این دلیل نیست، بلکه قضیه به عکس است، یعنى از آنجایى که این قرآن متصف به آن اوصاف مخصوص است مستند به پیغمبرش مى‏دانیم، نه اینکه چون به حکم ادله مستند به آن جناب است قرآنش مى‏دانیم.
پس قرآن کریم در این جهت به هیچ کتاب دیگرى شبیه نیست.
در کتابها و رساله‏هاى دیگر وقتى مى‏توانیم به صاحبش استناد دهیم که دلیلى آن را اثبات کرده باشد و همچنین اقوالى که منسوب به بعضى از علماء و صاحب نظران است، صحت استنادش به ایشان موقوف است بر دلیل نقلى قطعى، یعنى متواتر و یا مستفیض، ولى قرآن خودش دلیل است بر اینکه کلام خدا است. (٣١)
پى نوشت:
١. ر.ک: البیان فى تفسیر القرآن، ص ٢٢٧.
٢. حجر (١۵) آیه 9.
٣. فصلت (۴١) آیه ۴١ و ۴٢.
۴. جهت اطلاع بیشتر ر.ک: الغدیر و علوم القرآن عند المفسرین، ج ١، ص ١٨٧-٢٠۶.
۵. توضیح بیشتر در این زمینه در دلیل سوم آمده است.
۶. اصول کافى، کتاب فضل القرآن، ج ۴، ص ٣٩٨.
٧. وسائل الشیعه، ج ١٨، باب ٩ از ابواب صفات قاضى، ح ١٩، ٢٩ و ٣۵.
٨. همان، ح ١۴.
٩. وسائل الشیعه، ج ١٨، باب ٩ از ابواب صفات قاضى، ح ١٠.
١٠. بحار الانوار، ج ٨٩،  ص ۴٢.
١١. قرآن پژوهى، ص ١١۶، به نقل از البیان، و التحقیق.
١٢. المیزان ج ١٢ ص ١۵۶.
١٣. وانزلنا الیک الکتاب بالحق، مصدقا لما بین یدیه من الکتاب و مهیمنا علیه. (مائده(۵) آیه ۴٨)
١۴. بقره(٢) آیه ١٢٩ و ١۵١; آل عمران(٣) آیه ١۶۴.
١۵. حشر(۵٩) آیه ٧، آل عمران(٣) آیه ٣٢ و ١٣٢، محمد(۴٧) آیه ٣٣.
١۶. مدخل التفسیر، ص ١٨٧. 
١٧ .آیت اللّه مکارم شیرازی و همکاران، پیام قرآن، ج 8، ناشر: انتشارات نسل جوان، چاپ دوم، بهار ١٣٧۴، صص ١٠٢ و ١٠٣. 
١٨ .آیت اللّه مکارم شیرازی و همکاران، پیام قرآن، ج ٨، ناشر: انتشارات نسل جوان، چاپ دوم، بهار ١٣٧۴.
١٩. دقت شود در جزء ٢٩ و ٣٠ قرآن مجید.
٢٠. ر.ک: کیهان اندیشه، شماره ٢٨، مقاله استاد سید مرتضى عسکرى.
٢١. احزاب(٣٣) آیه ٣٧.
٢٢. انما یرید الله لیذهب عنکم....
٢٣. آل عمران (٣) آیه ۶١: قل تعالوا ندع ابناءنا....
٢۴. بقره (٢) آیه ٢٠٧: و من الناس من یشری....
٢۵. حجرات(۴٩) آیه ۶.
٢۶. اسراء(١٧) آیه ۶٠.
٢٧. الوافى، ج ٢، باب ٣٠، ص ۶٣، به نقل از البیان، ص ٢۵١.
٢٨. براى تفصیل در این باره ـ مناهل العرفان , زرقانى , ١/٣٧٢ ـ ٣٧٣.
٢٩. براى تفصیل و مشاهده فهرستى از ١١٨ فقره از غرائب املایى در رسم عثمانى ـ التمهید , محمد هادى معرفة , ٣١۵ ـ ٣۴٨، حقائق هامة , سید جعفر مرتضى عاملى , ١٨٩ ـ ٢٢١.
٣٠. ر.ک: صیانة القرآن من التحریف، ص ٣٧.
٣١. المیزان ج ١٢ ص ١٨٣.
+ منابع: مطالب این پست عمدتا از کتاب درسنامه علوم قرآنی(تالیف حسین جوان آراسته) گرفته شده ولی در جای جای مطالب، از تفسیر المیزان(اثر جاویدان علامه طباطبایی)، قرآن پژوهی(نوشته بهاء الدین خرمشاهی)، سایت تبیان و منابع دیگر نیز استفاده گشته است.
+ ادامه این بحث را در یادداشت بعدی من بخوانید: اختلاف قرائات دلیلی بر تحریف قرآن؟!